حتی وقتی که فیلمنامهاي داستانی به او پیشنهاد شد و کارگردان از او خواست در این فیلم بازی کند، فیلمنامه را به کمک مادرش خواند و باز هم گفت «نه»، چون به نظرش کودک است و نباید شببیداری بکشد.
تابلوهای نقاشیاش در گوشهای از خانه است و با اینکه نقاشی را دوست دارد، اما فعلاً نقاشی نمیکشد. سفالگری هم کرده، اهل ورزش و تکواندو هم هست. والایار که در مهرشهر کرج زندگی میکند، دوست دارد خیلی از چیزها را تجربه کند، از گرفتن پولتوجیبی بدش میآید و برای همین امسال تابستان تصمیم گرفته برای خودش کاری راه بیندازد.
اگر اينروزها از بلوار شهرداری مهرشهرکرج گذشتيد و میز پر از گلی را دیدید که پشت آن، پسر مهربانی با یک کیف کج روی شانهاش ایستاده و دارد به گلهایش آب میدهد. بدانید او والایار است. پسری که بهنظرش این روزها پول خیلی مهمتر از قبل شده. به مناسبت روز جهاني نوجوان، به سراغ او و گلفروشی كوچكش رفتيم تا بيشتر با او و حرفهايش آشنا شويم.
- والایار از خودت بگو!
من 11سالم است و «هیتر» و «ماندلا» (گربههایش) را خیلی دوست دارم.
- اولین و دورترین خاطرهای که از خودت و بچگیهایت یادت ميآيد، چیست؟
سه چهار سالم بود که جایی توی خانهي قبلیمان از خواب بیدار شدم و از آنجا به بعد بود که بعضي چیزها را یادم میآيد و بعضي چيزها را نه.
- یعنی زندگی از اینجا برای تو شروع شد؟
نه، اما از اینجاست که یک چیزهایی یادم میآيد!
- چه شد که تصمیم گرفتی برای خودت کاري تابستانی راه بیندازی؟
دوست داشتم برای خودم درآمد داشته باشم. تابستان بود و حوصلهام هم سر میرفت. تازه یکعالم گلدان خالی توی خانه داشتیم که میشد با آنها کاری کرد وگرنه باید آنها را ميانداختيم دور.
- پول تويجیبی از مامان و بابا نمیگرفتی؟
چرا، اما من کسی نیستم که از کسی پول تويجیبی بگیرم. چندان خوشم نمیآيد و حال نمیکنم. برای همین با پدرم مشورت کردم، وسایلش را جور کردیم و شروع کردیم بهکار و الآن دو هفتهای هست که کار میکنم.
- پول توجیبیات بیشتر بود یا پولی که الآن از گلفروشی درميآوري؟
درآمدم 21برابر پول توجیبیام است!
- چه عالی! اما چرا گلفروشی را انتخاب کردی؟
چون هم طبیعت را دوست دارم و هم دیدم گلدان خالی داریم!
- بیشتر گلهایی هم که ميفروشي کاکتوساند. چرا؟ کاکتوس را بیشتر از گلهای دیگر دوست داری؟
اوایل نه و برای من مثل گلهای دیگر بود. اما الآن بیشتر دوستشان دارم. بعد هم گلدانهایی که داشتیم مخصوص کاکتوس بودند، یعنی گلدانهایی که زیرش سوراخ ندارند، کوچکترند و مخصوص شن و ماسهاند.
- این اطلاعات را از قبل داشتی؟
نه، پدرم به من گفت و گلفروشی هم که از او گل ها را میخریم برايم دربارهشان توضیح داد.
- وقتی گفتی میخواهی کار کنی، مامان و بابا چه گفتند؟
وقتی ایدهام را گفتم و با مادر و پدرم مشورت کردم، چیزی نگفتند و موافقت کردند. آخر چه چيزي بهتر از این؟! اما چون هوا گرمتر از الآن بود، کمي صبر کردیم تا هوا خنک بشود. پدرم هم خیلی کمکم کرد و سرمایهي اولیهام را داد.
- مردم وقتي میبینند تو کار میکنی، رفتارشان چهطور است؟
روزهای اول خوب بود و استقبال میکردند، اما الآن کمتر گل میخرند.
- چرا؟
نمیدانم... فروشم خیلی خوب نیست. البته برای بچهای همسن خودم، بد هم نیست. چهار پنج ساعت وقت میگذارم و میروم گلها را روي ميز میچینم و بعضی روزها فقط 20هزار یا 25هزار تومان فروش دارم؛ اما قبلاً روزی 50هزار تا 55هزار تومان هم میفروختم.
- بیشترین درآمدی که در یک روز داشتی، چهقدر بوده؟
تا 88هزار تومن هم رکورد زدهام.
- فکر میکنی چرا فروشات کم شده؟
نمیدانم، شايد افت کردم. البته همه توی پاساژ فروششان افت کرده چون اقتصاد ضعیف شده.
- دربارهي گلهایی که میفروشی، به خریدار توضیح هم میدهی؟
بله، خاصیت گل را میگویم. دربارهي آبدادن و خاکش هم برایشان میگویم؛ اگر هم بخواهند گلدانش را عوض کنند، برایشان عوض میكنم.
- در بين دوستانت هم کسی هست که مثل تو برای تابستانش کاری پیدا کرده باشد؟
نه، چون خیلی از دوستهای من مادر و پدرشان جایی را نمیشناسند که امن باشد. اما پدر من، جایی کار میکرد که آشنا داشت، نگهبان داشت و میتوانستند مواظب باشند، اما خیلی از پدر و مادرها جایی را نمیشناسند يا حتی نمیتوانند به نگهبان آنجا اعتماد کنند و بهنظر من هم نباید اطمینان بکنند.
دلیل دیگرش هم این است که بعضیها فکر میکنند وقتشان هدر میرود و دوست دارند کارهای دیگري بکنند. اما من این کار را دوست داشتم، چون زیر دست کس دیگری نبودم و خودم برای خودم کار می کردم.
- مگر قبلاً تجربه کرده بودی که زیردست كس دیگري کار کنی؟
نه، ولی دوست دارم برای خودم کار کنم.
- روز اولی که سر کار رفتی، بیشترین ترست از چه بود؟ البته شاید ترس خیلی کلمهي درستی نباشد.
نه، اتفاقاً کلمهي درستی است؛ ترس داشتم!
- از چه میترسیدی؟
ترس داشتم که كسي بیايد و بپرسد این گیاه چیست و چه خاصیتی دارد و من ندانم!
- برای اینکه بر این ترس غلبه كني، چه کار کردی؟
بیشتر دربارهي گلها پرسیدم و الآن میدانم بیشتر گلها چه اسمی دارند و چه خاصیتی؛ البته اسم محلیشان را میدانم و اسم علمي يا جهاني بعضیهایشان را بلد نيستم.
- تو امسال کلاس ششم ميروي. نظرت دربارهي مدرسه چیست؟
افتضاح است!
- واقعاً؟! چرا؟
چون معلمها جوان نیستند، زود عصبانی میشوند، همهچیز را هم یک معلم درس میدهد و خسته میشوند. درسها هم زیاد خوب نیستند، من دوست داشتم درسهایی مثل روباتیک و نقاشی داشته باشیم، اما الآن درسها بدترین حالت را دارند!
مثلاً من ریاضی و علوم را خیلی دوست دارم، اما این درسها را در اولویت قرار نمیدهند. درس اجتماعی هم یکجوری است که انگار داری به یک بچهي دوساله درس میدهی!
- کتابخوان هستی؟
میخوانم، اما خیلی زیاد نه. چون من داستان کمیک دوست دارم، اما متأسفانه كتابهای كميك «مارول» و «ديسي»، در ايران زیاد در دسترس نیستند.
- چیزی هست که دوست داشته باشی بگویی و از تو نپرسیده باشم!
بله!
- خب چي؟
ساعت چند است؟ من باید بروم!