همهجا تعطيل شده بود و کسي نميتوانست اتومبيلش را از بين آنهمه برفي که تا دستگيرهي ماشينها نشسته بود، تکان بدهد.
جالب بود که همه از اين وضعيت سرمازده خوشحال بودند و با آدمبرفيهايي که ساخته بودند، عکس يادگاري ميگرفتند و زود براي همديگر ارسال ميکردند. هيچکس حتي فکرش را هم نميکرد که يک شب تا صبح، شاخههاي فروخفتهي درختان، زير آنهمه نرمههاي سنگين برف خواهد شکست. انگار حواس همه از آستانهي تحمل درختها پرت شده بود و کسي هم مواظبشان نبود.
«وقتي همه خواب بودند، کمر درختها شکست». اين خبري بود که روز بعد، بهجاي عکسهاي يادگاري مردم، همهجا دستبهدست ميشد. فقط در کوچهي ما دو تا درخت جوان و شاخهاي بزرگ از يک درخت قديمي، از بين رفت. من از پنجرهي طبقهي پنجم، سفيدي کوچه را ميديدم و براي جاي خالي شاخههايي که ديگر نبودند، غصه ميخوردم.
انگار دل من هم مثل شاخهها شکسته بود. به بهار و تابستاني فکر ميکردم که ديگر سايهي آن درخت قديمي، کوچک خواهد شد و براي آن دو تا درخت جوان هم تأسف ميخوردم که هرگز آرزوهايشان برآورده نشد.
خلاصه وقتي بهار آمد و همهجا سبز شد، انگار مفهوم بخشي از آيهاي از قرآن، يعني فراز «يحيي و يميت»1 را با چشمهاي خودم ميديدم. حتي همان تنهي استوانهاي شکل درختهاي جوان هم روييده بودند؛ اما خيلي کم. آخر بعد از تحمل آنهمه سنگيني و فشار، نميشد توقع بيشتري از آنها داشت. اما شاخهي اصلي آن درخت پير، هنوز برگهاي زيادي براي رُستن داشت. من هميشه او را مثل درخت خودم دوست داشتم و حالا خوشحال بودم از اينکه دوباره سايهگستر شده است.
چشمتان روز بد نبيند. همان آخرين شاخهي درخت پير هم با اولين تندباد روزهاي آرام ارديبهشت شکسته شد و من احساس کردم که ديگر حتي حوصلهي بهار را هم ندارم.
آن روزها فکر نميکردم شايد يک روز تابستاني در کوچهاي که ديگر به نبودن شاخههاي سبزش عادت کردهام، يکباره چشمم به استوانههاي چوبي درختاني بيفتد که دوباره جان گرفتهاند. با خودم فکرکردم که آن برف و باد و باراني که بر ما گذشت واقعاً چه راز مهمي ميتوانست داشته باشد، جز اينکه هميشه ريشههاي محکمشده در خاک، شاخههاي سرافراز را ميرويانند؟!
اگرچه بايد به فکر تکاندن برفِ سختيها از روي شانهي شاخهها بود و بايد شاخههاي ناهماهنگ را درست و زيبا هرس کرد تا دوباره جان بگيرند، اما آنچه استوانهي يک درخت را زنده نگه ميدارد، ريشههاي سالم آن است. راز آن روزهاي سختي که بر ما گذشت، همين بود. اينکه هميشه بايد مواظب ريشههايمان باشيم.
1. هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: اوست که زنده ميکند و ميميراند و به سوي او بازگردانده ميشويد.
(سورهي يونس، آيهي 56)
تصوير: آرشيو عكس روزنامهي همشهري