اگر دروغ گفتن او را بخواهیم توجیه کنیم، حتی میتوان گفت که همه آدمها دروغ میگویند. اما اینکه چهکسی و چقدر دروغ میگوید، قطعا در نتیجه تأثیرگذار است.
طبق محاسبات روزنامه واشنگتنپست، ترامپ طی 19 ماه حضورش در کاخ سفید بیش از 4هزار و 300 دروغ گفته است. این روزنامه هر روز دروغهای ترامپ را دنبال میکند و در وبسایتی بهصورت دستهبندیشده ارائه میکند؛ این یعنی ترامپ در هر روز بهصورت متوسط 7/5 دروغ میگوید. دروغهای او در 100روز نخست ریاستجمهوریاش حدود 5 دروغ در روز بود. بنابراین روند ادعاهای دروغ مطرحشده از سوی رئیسجمهور آمریکا در حال افزایش است.
همه سیاستمداران دروغ میگویند اما نباید فراموش کرد که دروغگفتن، اعتماد را به کلی از بین میبرد. تاریخ آمریکا پیش از این هم شاهد دروغهای بزرگ سیاسی بوده است. در سال1941 فرانکلین روزولت برای اینکه افکار عمومی آمریکا را برای ورود این کشور به جنگ دوم جهانی قانع کند، به دروغ متوسل شد. آن زمان مردم آمریکا به انزواگرایی در سیاست بینالملل اعتقاد داشتند. روزولت به دروغ گفت که یک زیردریایی آلمانی به ناو آمریکا حمله کرده است، درحالیکه این آمریکاییها بودند که به زیردریایی آلمانی حمله کرده بودند. اندکی بعد در بحبوحه جنگجهانی دوم بود که وینستون چرچیل- نخستوزیر انگلیس- در چگونگی ارتباط میان حقیقت و دروغ در عالم سیاست گفت: «حقیقت آنقدر با ارزش است که با سپاهی از دروغ باید حفظش کرد.»
فریبکاری از نوع ماکیاولیستی آن معمولا بخشی از چانهزنی برای رسیدن به یک توافق است و بهنظر میرسد ترامپ استاد این نوع رفتار است. شاید این نگاه بتواند دروغهای او درباره موشکهای کرهشمالی، دعوای تعرفهای با اتحادیه اروپا و دخالت روسها در انتخابات آمریکا را توجیه کند اما نسبت به دروغهای او درباره جمعیت کمی که در مراسم تحلیفش شرکت کرده بودند یا باجهایی که بهخاطر ارتباط او با برخی زنان داده شده و یا ماجرای اخراج رئیس پلیس افبیآی چه باید گفت؟ اینها چه ارتباطی با دروغهای مثلا مصلحتی سیاسی دارد؟ این دروغها برای رسیدن به منافع شخصی است.
یک سیاستمدار هرچه مردم را بیشتر فریب دهد، بیشتر به اعتماد عمومی آسیب وارد میکند. این رفتار درنهایت به وارد شدن آسیب جدی به نهادهای سیاسی منجر میشود و سنتی به جا میگذارد که دیگران از آن برای توجیه رفتار خود استفاده میکنند. موضوع این است که همه این سیاستمداران رفتار خود را اینگونه توجیه میکنند که دروغشان در راستای منافع عمومی است؛ مثلا لیندون جانسون در دهه 1960دائما به مردم آمریکا درباره جنگ ویتنام دروغ میگفت. او نمیخواست نامش بهعنوان رئیسجمهور آمریکا پای شکست نهایی در این جنگ نوشته شود. ریچارد نیکسون- رئیسجمهور بعدی- هم درباره جنگ ویتنام دروغ گفت. از پس دروغهای نیکسون، ماجرای دزدیدن اسناد از دفتر حزب دمکرات در رقابتهای انتخاباتی پدید آمد؛ ماجرایی که به واترگیت معروف و درنهایت به استعفای او از ترس استیضاح منجر شد.
جانسون و نیکسون با دروغهایی که گفتند نهتنها عمر سیاسیشان تمام شد بلکه آسیبهایی جدی به اعتماد عمومی به نهاد دولت وارد کردند. اوایل دهه 1960، میزان اعتماد مردم آمریکا به دولت بیش از 75درصد بود. یک دهه بعد اعتماد عمومی به دولت به کمتر از 25درصد رسید. دلایل سقوط اعتماد عمومی متعدد بود اما دروغهای روسای جمهور عامل اصلی به شمار میرفت.
برخی میگویند ترامپ از روی عادت دروغ میگوید اما برخی دیگر در مقابل میگویند تکرار دروغها و نوع دروغی که او میگوید هدفمند است و بخشی از استراتژی سیاسی او برای تخریب جایگاه نهادهای مرتبط با حقیقت است؛ نهادهای نظارتی ازجمله رسانهها و مطبوعات، سازمانهای اطلاعاتی و دادگستری. سؤالی که اینجا پیش میآید این است که آیا اعتماد عمومی در آمریکا به دولت، بعد از ترامپ میتواند بار دیگر جان بگیرد؟ پاسخ این سؤال بستگی به رئیسجمهوری دارد که جای او را در کاخ سفید میگیرد. اما به هر حال، آمریکا هرگز رئیسجمهور دروغگویی همچون ترامپ ندیده است.