این روزها حتی افراد صاحب شهرت و ثروت هم آرامآرام به حاشیه تهران کوچ کردهاند و سکوت و آرامش را به زرق و برق زندگی در برجها و آپارتمانهای مجلل تهران ترجیح میدهند. امیرحسین صدیق -بازیگر سینما و تلویزیون- هم 12سال قبل، از تهران کوچ کرده و به روستای کمرد در ابتدای جاده هراز پناه برده و با گذشت این سالها میگوید دلش برای تهران تنگ نشده و از سبک زندگیای که در پیش گرفته راضی است. با او که این روزها مشغول ساخت مستند«عشق سفر» است درباره زندگی در روستا، حضورش در سریالهای حال خوب کن و کتاب و کتابخوانی گفتوگو کردهایم.
- از چه زمانی تصمیم گرفتی در روستا زندگی کنی؟
یک روز که از خواب بیدار شدم دیدم حالم خوب نیست و تهرانی که در آن متولد شدهام به لحاظ معماری، آبوهوا و فرهنگ عمومی، آن شهری نیست که این روزها میبینم. نفسم گرفت. فکر کردم هویت محلهها و آداب و رسومی که بهعنوان میراثی گرانبها از سالهای دور بهجا مانده آرامآرام در حال ازبین رفتن است و متأسفانه پایتخت به شهری تبدیل شده که شهروندانش صرفا به کسب درآمد فکر میکنند. وقتی پای پول در میان باشد فرهنگ و در برخی موارد اخلاق شهروندی هم زیر پا گذاشته میشود.
- در مورد رواج بیفرهنگی در تهران صحبت کردی. چه ناهنجاریهایی آنقدر برایت آزاردهنده شده که ترجیح دادی پایتختنشین نباشی؟
ناهنجاریهای فرهنگی تنها مختص تهران نیست و به سایر کلانشهرها هم تسری پیدا کرده است. تصورم این است که خیلیها پیشینه خود را فراموش کردهاند یا عمدا فراموش میکنند و استدلالشان این است که میخواهند بهروز باشند. تا همین سالهای نه چندان دور زرنگ واژهای بود که برای توصیف افراد باهوش استفاده میشد اما حالا برای معرفی افراد کلاهبردار کاربرد بیشتری دارد.
قبلا اگر پسری به خواستگاری دختری میرفت و میگفتند حقوق نجومی میگیرد همه تعجب میکردند و غیرمنطقی میدانستند اما حالا میگویند پس جوان زرنگی است که درآمد نجومی دارد و کسی نمیپرسد این میزان درآمد چگونه حاصل میشود. بهنظرم همین مسائل به ظاهر پیشافتاده ارزشها و سنتهای گرانبهای ما ایرانیها را کمرنگ کرده و خیلی از سنتهای دیگر مثل مهماننوازی، مهربانی، احترام به سالمندان و احترام به طبیعت و محیطزیست فراموش شده و برای خیلیها موجودی حساب بانکی مسئله مهمتری است. ترجیح من این است که از این فرهنگ فاصله بگیرم.
- به فرهنگ عمومی شهروندان هم انتقاد داری؟
معتقدم تهران دچار نوعی توسعه بدون مدیریت شده و قبل از آنکه تکنولوژی وارد پایتخت شود فرهنگ استفاده از تکنولوژی به شهروندان آموزش داده نشده است. امکان ساختن مجتمع مسکونی و ساختمان بلندمرتبه به سرعت در تهران مهیا شده اما خیلیها با فرهنگ آپارتماننشینی بیگانهاند. حتی فرهنگ استفاده صحیح از حملونقل عمومی و استفاده از فضای سبز و استفاده بهینه از آب و برق و سایر منابع طبیعی آنطور که باید به شهروندان آموزش داده نشده و همه این مسائل در نهایت جامعه شهرنشین را دچار فقر فرهنگی کرده است؛
مثلا بسیاری از افرادی که ادعای میهنپرستی هم دارند صدها درخت چنار چندده ساله را در مناطق شمالی تهران از بین میبرند تا برج بسازند و بفروشند و با پولش در کشورهای اروپایی ویلا بخرند. اخیرا به این موضوع پی بردهام که طبیعت و آب و خاک با فرهنگ ارتباط مستقیم دارند. وقتی درختها از بین بروند و آب بیرویه مصرف شود ریشههای فرهنگمان هم میخشکد و آرامآرام هویت خودمان را از دست میدهیم.
- فکر نمیکنید این نگاه کمی بدبینانه است؟
2سال قبل با یکی از اساتید بازیگری که در حال مهاجرت به خارج از کشور بود صحبت میکردم و زمانیکه علت مهاجرتش را پرسیدم گفت 30 سال است که در این مملکت کار فرهنگی کردهام اما وقتی به اطرافم نگاه میکنم و این همه ناهنجاری فرهنگی را میبینم به این نتیجه میرسم که شهروندان 30سال قبل خوشحالتر و مهربانتر بودند، بنابراین من هم بهعنوان یک فعال حوزه فرهنگ در شکل گرفتن چنین فضایی خودم را مقصر میدانم. معتقدم باید آنقدر به ناهنجاریهای فرهنگی اشاره کنیم تا تغییری حاصل شود.
- با این حساب خودت هم بهعنوان بازیگر احساس گناه میکنی؟
هر بار که انباشت زبالهها در جوی آب یا تخریب مکانهای تاریخی توسط شهروندان را میبینم خودم را سرزنش میکنم، چون بهعنوان یکی از اعضای خانواده بزرگ هنر نتوانستهام روی فرهنگ مردم تأثیر مثبت داشته باشم و کمکاری کردهام. چند روزی میشود که برای ساخت مستند به روستاهای مختلف سفر میکنم و در این سفرها به این نتیجه رسیدهام آنها که از گزند هجوم مدرنیته در امان بودهاند فرهنگ اصیلتر و سبک زندگی مقبولتری دارند تا کسانی که در هیاهوی زندگی شهری هویت خودشان را فراموش کردهاند.
- پس معتقدی تکنولوژی و مدرنیته به سبک زندگی مردم آسیبزده است؟
شاید صحیحتر باشد که بگویم استفاده بدون آگاهی از تکنولوژی زندگی شهرنشینی را تحتتأثیر قرار داده است؛ مثل یک کالای وارادتی که راهنما ندارد و طرز استفاده از آن را بلد نیستیم. بهنظرم شهروندان در این ماجرا تقصیری ندارند و طبیعی است که خودشان را با زندگی مدرن در کلانشهرها تطبیق میدهند. مسئولان مملکتی، بهخصوص متولیان فرهنگی، باید بدون حب و بغضهای سیاسی به ارتقای فرهنگ جامعه کمک کنند.
- چرا برای فاصله گرفتن از زندگی پرهیاهوی شهری به روستا پناه بردی؟
12سال قبل به این نتیجه رسیدم که از تهران خارج شوم. همان موقع به روستای کمرد در ابتدای جاده هراز آمدم و یک قطعه باغ خریدم. به مرور خانهای در دل باغ ساختم و حالا اینجا زندگی آرامی دارم. باور کنید اگر محل کارم در تهران نبود به روستاهای دورتر پناه میبردم و بیشتر از تهران فاصله میگرفتم. تصمیم گرفتهام جایی زندگی کنم که مردمانش به ریشهها و اصالت خودشان وفادار ماندهاند؛ هرچند معتقدم ریشه این بیفرهنگی دیر یا زود به روستاها و شهرهای کوچک هم میرسد چون بهنظرم بروز این مشکلات زمینه اقتصادی هم دارد. امروزه اقتصاد تصمیم میگیرد که سینماگران به سمت چه نوع فیلمهایی گرایش پیدا کنند و شرایط اقتصادی ایجاد میکند که تلویزیون با تبلیغ قابلمه برنامه بسازد و در چنین بستری فرهنگ، اهمیت و اعتبار خودش را تا حد زیادی از دست میدهد.
- این سبک زندگی چقدر در آرامشی که داری تأثیر داشته است؟
در این 12سال حدود 450 اصله درخت در داخل خانه و بیرون آن کاشتهام و وقتی آنها را هرس میکنم حالم خوب میشود. وقتی فکر میکنم سالها بعد، عدهای زیر سایه این درختان استراحت میکنند حال خوشی پیدا میکنم.
- یک روز تعطیل را چگونه در روستا میگذرانی؟
فیلم میبینم و به گلها و گیاهانم میرسم. رسیدگی به گلها خیلی به من آرامش میدهد. بهنظرم یکی از مهمترین دلایل بدحالی این روزهای عدهای از مردم، دور شدنشان از طبیعت است. در همین خانه روستایی مجسمه میسازم، نقاشی میکشم و گاهی اوقات باغ جمعوجوری که درست کردهام را بیل میزنم و به حیواناتی که از آنها نگهداری میکنم میرسم؛ این همان زندگی آرام و بیدغدغه من است.
- با توجه به ایدههای متفاوتی که برای زندگی داری به زندگی درخارج از کشور هم فکر کردهای؟
به کشورهای مختلفی سفر کردهام و براساس تجربهای که در این سفرها کسب کردهام به این نتیجه رسیدهام که ایران میتواند بهترین کشور دنیا باشد و بهترین مردم را دارد، به شرطی که آیین و سنتها را حفظ کنیم. معتقدم جایی که به سنتها احترام میگذارند میشود به آرامی زندگی کرد.
- کمی به گذشته برگردیم و در مورد سینما و تلویزیون صحبت کنیم. شما در سریالهایی مثل زیزیگولو، کتابخانه هدهد، هتل و... که تماشای آنها حال مخاطبان تلویزیونی را خوب میکرد حضور داشتی.چرا سریالهایی از این دست کمتر ساخته میشود و تم اصلی اغلب سریالها امروزی غم و اندوه و شکستهای عاطفی است؟
خیلیها افت کیفی سریالهای تلویزیونی را به پایین آمدن سطح ذائقه مخاطبان تلویزیونی ربط میدهند اما اینگونه نیست. هنرمندانی مثل مرضیه برومند، کیومرث پوراحمد و خیلی از کارگردانهای دیگری که دوران طلایی تلویزیون در سالهای بعد از انقلاب را ساختهاند هنوز زندهاند و کار میکنند اما تلویزیون قدر آنها را میداند؟ اگر بودجهای که در کارهای دیگر سرمایهگذاری کردهاند صرف انجام کارهای فرهنگی و ساخت سریالهای فاخر میشد نتیجه بهتری حاصل نمیشد؟
اگر به جای اعمال سلیقههای شخصی، فضا را برای ساخت سریالهای پرمخاطب و مفید باز میکردند و بیشتر اعتماد میکردند، تلویزیون مخاطب بیشتری نداشت؟ من با بسیاری از کارگردانهای تلویزیونی کار میکنم و برخی از آنها را نمیشناسم. نمیدانم با چه سابقهای و از کجا آمدهاند و در تلویزیون چه میخواهند. وقتی برای ساخت یک برنامه فرهنگی مثل کتاب باز، نگاه اقتصادی و جهتگیریهای سیاسی وجود دارد دلزده میشوم، مخاطب هم دلزده میشود.
- در این ماجرا مدیران صدا و سیما را مقصر میدانی؟
معتقدم مدیران صدا و سیما و تهیهکنندگان تلویزیون در راستای یک سیاست کلی حرکت میکنند که در آن تأکید شده فیلمها و سریالهایی تلویزیونی با چه موضوعی ساخته شوند و مدیران در چه مسیری حرکت کنند. فکر میکنم ریزش مخاطب نشان میدهد که این سیاستها مطابق میل مردم نیست. با اینکه در سالهای اخیر جزو بازیگران نسبتا پرکار تلویزیون بودهام، هر کسی مرا میبیند میگوید چرا در تلویزیون کار نمیکنی؟ من هم در جواب آنها میگویم کمکار نیستم اما شما مثل خیلی از مردم تلویزیون نگاه نمیکنی.
- اغلب سریالهای پرمخاطب سالهای نه چندان دور تلویزیون طنز نبود اما مورد اقبال مردم قرار میگرفت. چرا مردم به این نوع سریالها روی خوش نشان میدادند؟
برای اینکه برشی از زندگی واقعی مردم بود. از یک سو همه بازیگران برای بازی در این سریالها دستمزد میگرفتند اما قصد ما صرفا کسب درآمد نبود و میخواستیم پیامهای فرهنگیای که در دل این سریالها بود را به مردم انتقال بدهیم. امروزه به این مسائل اهمیت کمتری میدهند. خانم برومند طی چند سال اخیر چندین طرح به تلویزیون داده و آماده بهکار بوده است. در برخی موارد، مدیران با اعمال نظر شخصی میگفتند فلان بازیگر با فلان دستمزد حتما در کار حضور داشته باشد یا میخواستند سرنوشت سریال مطابق میل آنها بشود اما خانم برومند کارگردانی مستقل است و سفارشپذیر نیست.
وقتی بر سر این مسائل توافق نمیشود، بودجه را بهانه میکنند و از سوی دیگر پروژههای میلیاردی به کارگردانهای ناشناس واگذار میشود؛ در نتیجه، سریالها نه براساس واقعیت و نیازهای فرهنگی جامعه بلکه مطابق میل مدیران ساخته میشوند و مردم هم روی خوشی به آنها نشان نمیدهند. بعضی از کارها حتی در میانههای کار معلق مانده و حتی به پخش هم نرسیدهاند. اگر هنرمندان به این رویه اعتراض کنند ممنوعالکار میشوند و اگر مردم واکنش منفی نشان بدهند، میگویند جمتیوی روی ذائقه آنها تأثیر منفی گذاشته است. بعضی دیالوگهای سریالهای امروزی به حدی شعاری است که بیننده در همان سکانسهای ابتدایی، کانال تلویزیون را عوض میکند.
- بازی در نقشهای حالخوبکن انتخاب خودت بوده یا کارگردانها بدون هیچ ذهنیتی این پیشنهاد را دادهاند؟
این امکان را داشتهام که با بله یا خیر گفتن برای خودم حق انتخاب قائل شوم اما خوششانس هم بودهام که برای بازی در چنین نقشهایی دعوت بهکار شدهام. هماکنون مشغول ساخت مستند گردشگریای هستیم به نام عشق سفر که درباره آشنایی با مکانهای ناشناخته گردشگری شهرهای مختلف ایران است.
تاکنون 3 بار بهدلیل گرمازدگی کارم به بیمارستان کشیده است. خیلیها به من میگویند مگر دیوانهای که با این دستمزد نسبتا ناچیز چنین کار سنگینی را انجام میدهی؟ و من در جواب آنها میگویم بله من دیوانهام چون فکر میکنم مردم ما باید کشورمان را بشناسند تا بتوانند آن را دوست داشته باشند و سنگینی این بار فرهنگی روی دوش امثال من است. ترجیحم این است که با یک دستمزد کمتر کار فرهنگی انجام بدهم و تا جایی که توان جسمانیام اجازه بدهد این کار را انجام میدهم و این حال خوشی که دارم را به مردم منتقل میکنم.
- فکر میکنی برنامههایی از این دست، حال مردم را خوب میکند؟
چند شب قبل وارد قنات 700سالهای در روستای قاسمآباد همدان شدیم و با لباس غواصی به عمق قنات رفتیم. زمانی که این تصویر را به مردم نشان بدهیم متوجه میشوند که چرا میگوییم از آبهای زیر زمینی حراست کنیم و مراقب آب باشیم تا دچار خشکسالی نشویم. فکر میکنم وظیفه من است که با حال خوش این پیام را به مردم کشورم برسانم. اگر بتوانم روی کسانی که از من خاطره خوشی دارند تأثیر مثبتی بگذارم حالم خوب میشود و خمس و زکات شهرت و هنرم را هم دادهام.
- موضوع مستند عشق سفر مصرف صحیح منابع انرژی است یا معرفی مقاصد گردشگری؟
هر دو. در این برنامه که قرار است روی آنتن شبکه سه برود، علاوه بر پیامهای فرهنگی و اجتماعی، مکانهای ناشناخته گردشگری را به مردم نشان میدهیم و به آنها گوشزد میکنیم که چگونه میشود در کمترین زمان ممکن حال خوبی پیدا کنند. واقعیت ماجرا این است که اگر مردم با جاذبههای گردشگری آشنا شوند بیشتر به سرزمینشان عشق میورزند و درنتیجه به محیطزیست خودشان احترام میگذارند.
- معتقدی با سفر میشود حال خوش پیدا کرد؟
خوشبختی و خوشحالی، در دل انسانهاست نه در حسابهای بانکی و خانههای ویلایی. من هم گاهی اوقات دچار روزمرگی میشوم اما بهخودم تلنگر میزنم و به همان دلخوشیهای سادهام پناه میبرم؛ مثلا یکبار با دیدن درخت پستهکوهی 2هزارساله در یکی از روستاهای رفسنجان تا 48ساعت حال خوبی داشتم. درست است که بهدلیل مشغلههای روزمره فرصت چندانی برای مطالعه نداریم اما بهنظرم سفر هم نوعی مطالعه میدانی است چون در سفر با واقعیتهای جدید مواجه میشوی و آنها را لمس میکنی.
- الان کتابباز نیستم
«کتاب باز» نام یکی از برنامههای تلویزیونی است که نخستین دوره آن، 2سال قبل توسط امیرحسین صدیق اجرا شد و به دل مخاطبان تلویزیونی، بهخصوص آنها که اهل مطالعه بودند نشست. صدیق میگوید از سن نوجوانی به کتابخوانی علاقه داشته اما هنگام اجرای این برنامه چندان هم اهل مطالعه نبوده است.
- خودت چقدر اهل مطالعه هستی؟
من از 8سالگی عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و تا پایان دوره دبیرستان بهشدت اهل کتابخواندن بودم. در این سالها خیلی از رمانهایی که هنوز در موردش صحبت میکنند را میخواندم اما در 6سال اخیر بهدلیل مشغلههای کاری از مطالعه فاصله گرفتهام.
در برنامه کتابباز هم به این موضوع اشاره میکردم که نیامدهام شعار بدهم و مردم را به کتاب خواندن دعوت کنم. سقوط سرانه مطالعه در کشور را ریشهیابی میکردم. من هنوز هم با فقر کتابخوانی دست و پنجه نرم میکنم اما تلاش بر این است که با سفر، این خلأ بزرگ زندگیام را تا حدودی پر کنم. متأسفانه مدتهاست فرصت خواندن یک رمان بهطور کامل را پیدا نکردهام.
- برنامه کتاب باز تأثیری در ترویج فرهنگ کتابخوانی در جامعه داشت؟
چند روز قبل و در سفر به همدان، وقتی برای خرید سفال به بازار رفتم عدهای از کسبه اول درباره کتاب باز و کتابفروشی هدهد با من حرف زدند، بعد درباره زیزیگولو. وقتی درباره کتاب باز حرف میزدیم از یک نفرشان پرسیدم کتاب هم میخوانی که در جوابم گفت متأسفانه به اندازه کافی کتاب نمیخوانم. بعد از کتابباز عدهای از مردم بابت اینکه کمتر کتاب میخوانند اظهار تأسف میکنند و این یک قدم به جلو است.
- کتاب چقدر میتواند حالمان را خوب کند؟
کتاب، دنیایی دیگر و سبک زندگی جدید را روبهروی من باز کرد. در بازیگری شما میتوانید مدتی در قالب شخصیت یک انسان دیگر زندگی کنید. کتاب هم این فرصت را به شما میدهد که لحظات متفاوتی را همراه با نویسنده و شخصیت اصلی داستان تجربه کنید.کتاب باعث میشود نگرش جدید به دنیای پیرامون خودمان پیدا کنیم.
- آخرین کتابی که خواندی چه بود؟
کتاب «شما که غریبه نیستی» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی.
- به تهران برنمی گردم
زندگی در روستا سختیهای خاص خودش را دارد اما بازیگر سینما و تلویزیون میگوید این سختیها را به جان خریده و تنها موضوعی که امروز آزارش میدهد این است که عدهای به محیطزیست بکر روستاها آسیب وارد میکنند؛ «وقتی به روستای کمرد آمدم وسایل گرمایشی نداشتم؛ درحالیکه همان موقع میگفتند نفت و گازوئیل در روستاها توزیع میشود.
با دوندگیهای زیاد مشکل تأمین نفت و برق را حل کردم و حین همین دوندگیها بهدلیل مهاجرت روستاییان به تهران پی بردم. البته وقتی تصمیم گرفتم در روستا زندگی کنم مشکلات قابل پیشبینی مثل نبودن وسایل گرمایشی و سرمایشی، نبود آب شرب و کمبود امنیت را به جان خریدم اما اتفاقات غیرطبیعی بهشدت آزارم میدهد.
وقتی میبینم مشکل جمعآوری زباله در روستای ما حل نشده و درهای که بخشی از محیطزیست حفاظت شده است، شبانه به محل دفن زباله تبدیل میشود و شیرابهها به رودخانهای میرود که آب شرب مردم تهران را تأمین میکند، دلم میگیرد. آسیب وارد کردن به محیطزیست ریشه فرهنگی دارد.
فکر میکنم همانطور که در فصل بهار، خاک را زیر و رو میکنیم و علفهای هرز را از ریشه میزنیم تا از نو نهال بکاریم، فرهنگمان را هم باید زیر و رو کنیم و وقتی ریشههای بیفرهنگی خشکید، باید با دقت نهال تازه بکاریم و به آن رسیدگی کنیم.» صدیق میگوید دلش برای تهران تنگ نشده و اگر مجالی پیدا کند از پایتخت دورتر خواهد شد؛ «گاهی اوقات بهخصوص در سالهای ابتدایی برای بازگشت به تهران وسوسه میشدم اما تصمیم گرفتم سبک متفاوت با زندگی شهری را که در پیش گرفتهام ادامه بدهم. زندگی در حاشیه کویر را دوست دارم اما با توجه به بحران کمبود آب، زندگی در حاشیه البرز و زاگرس را ترجیح میدهم.»