در مقایسه با تمدن مسیحی اروپا در آن زمان، تمدن اسلامی بسیار پالوده تر و رشد یافته تر بود. در خلال مدت حیاتی تقریباً دویست ساله، برخورد اروپا با تمدن اسلامی، این توان را به آن داد تا مهارت های خود را در تمام حوزه های کارشناسی و علمی رشد دهد.
درمقاله زیر دکترهانس کوخلر،رییس گروه فلسفه دانشگاه اینبروک اتریش به بررسی روابط مسلمان و مسیحیان در اروپا در یک سیر تاریخی پرداخته است.این مقاله توسط وحید رضا نعیمی ترجمه شده است.
چشم انداز
از دیدگاه همگانی تاریخ تمدن ها، اروپا نابرابری چشمگیری از نظر تأثیر فرهنگی دوجانبه جهان اسلام و مسیحیت، از خود نشان می دهد. قدمت نفوذ اندیشه اروپایی به جهان اسلام، به آغاز قرن نوزدهم برمی گردد، در حالی که تمدن اسلامی تأثیر عمیق خود را بر فرهنگ اروپایی و مسیحی- در مسیر طولانی شکل گیری علم و فناوری- یک هزار سال قبل و در طول دوره ای چندصدساله به جا گذاشته بود.
به بیان دیگر، بیش از هزار سال، فرهنگ اروپایی تأثیر خاصی بر جهان اسلام نداشت، بلکه از به اصطلاح روشنگری اولیه در دوره اسلامی، در تمام عرصه های فرهنگ و علم بهره مند شد.
این حقیقتی تاریخی است که شکل گیری حیات فکری اصیل اروپایی در قرون وسطی، حاصل شکوفایی تمدن اسلامی در اسپانیا بود. در طول پنج قرن- دقیقاً از قرن هشتم تا سیزدهم- تاریخ تمدن های جهان، تاریخ تمدن اسلام بود. در مقایسه با تمدن مسیحی اروپا در آن زمان، تمدن اسلامی بسیار پالوده تر و رشد یافته تر بود.
در خلال مدت حیاتی تقریباً دویست ساله، برخورد اروپا با تمدن اسلامی، این توان را به آن داد تا مهارت های خود را در تمام حوزه های کارشناسی و علمی رشد دهد؛ به خصوص در حوزه های فلسفه، پزشکی، ستاره شناسی، شیمی و ریاضیات. حفظ گنجینه های فلسفه و علم یونان باستان برای آیندگان، یکی از بزرگ ترین دستاوردهای عالمان مسلمان در قرون وسطی است.
عالمان مسیحی فقط از طریق فیلسوفان عرب در اسپانیا و ترجمه ها و تفاسیر آنان با مفاهیم ماورأا لطبیعه ارسطویی آشنا شدند. ابن رشد- فیلسوف عرب- با تفسیری که بر ارسطو نوشت، بیشترین تأثیر را داشت. وی در سال 1126 در قرطبه به دنیا آمد. مدارس(دانشگا های) عرب در قرطبه، سویل، گرانادا، والنسیا و تولیدو، شمار زیادی از عالمان مسیحی را جذب کرد. متفکران بزرگ مسیحی از جمله آلبرتوس ماگنوس، راجر بیکن، توماس آکویناس، ویلیام اُکامی و ژربر اوریایی(Gerbert of Aurillac) که بعد پاپ سیلوستر دوم شد، مهارت های فکری خود را در این مراکز علم آموزی فرا گرفتند.
کتابخانه بزرگ اروپا در تولیدو- که در سال 1130 مدرسه ترجمه در آن تأسیس شد- دانشجویان و محققان را از سراسر اروپا جذب می کرد. علم طب عربی- اسلامی تأثیر بزرگی در توسعه رشته پزشکی در اروپا داشت. استادان نخست دانشگاه های تازه تأسیس اروپایی در قرن دوازدهم، همگی دانش آموختگان سابق عالمان عرب بودند. قانون- اثر اصلی مشهورترین عالم طب یعنی ابن سینا- به مدت شش قرن در تمام دانشکده های پزشکی مهم اروپا تدریس می شد.
در سال 1587، هانری سوم پادشاه فرانسه، کرسی زبان عربی را برای ترویج پزشکی در فرانسه، در دانشگاه سلطنتی تأسیس کرد. تأثیرهای مشابه را بر شکل گیری روش های علمی می توان در حوزه های ریاضیات، ستاره شناسی، شیمی، معماری، موسیقی و فنون صنعتی نیز ردیابی کرد. البطانی- ستاره شناس شهیر عرب- قاطعانه اصل بطلمیوس یعنی مرکزیت زمین را رد کرد و این مدت ها پیش از آن بود که کپرنیک رساله مشهور خود را با نام De revolutionibus orbiumcoelestium در قرن شانزدهم منتشر کند.
دوره رومی هنر اروپایی، عمیقاً به معماری اسلامی مدیون است؛ به خصوص در اسپانیا. بدون ورود به جزئیات، می توان به درستی اظهار کرد که تمدن اسلامی- که تا اواخر قرن دوازدهم در جنوب اروپا شکوفا و دستاوردهای همگانی آن حتی فراتر از سهم پیشین امپراتوری روم در توسعه تمدن بود- اروپا را از خواب جزم اندیشانه در قرون وسطی بیدار و از این رو نوعی نوزایی اولیه اروپایی از نظر جهان بینی روشنگرانه، منطقی و غیرجزم اندیشانه ایجاد کرد.
اما در سطح سیاسی، این تأثیر غنی فرهنگی که تمدن مسیحی در اروپا به طور یک سویه از آن بهره مند شد (این تمدن در آن زمان چیزی از خود نداشت که به توسعه تمدن اسلامی عرضه کند) فقط به ندرت با آزادفکری و مدارا پذیرفته می شد. چارلز کبیر(814-747) روابط صمیمانه ای با عباسیان در بغداد برقرار کرد. حتی هارون الرشید به وی در مقام حافظ مسیحیان خاور احترام می گذاشت و برایش حقوق تشریفاتی در بیت المقدس قائل بود.
در دوره تاریخی بعدی، امپراتور فردریک دوم (1250-1194) پادشاه سیسیل و بیت المقدس، به رغم مشارکت در جنگ های صلیبی، نسبت به تمدن اسلامی پذیرشی واقعی داشت و مایل بود از علمای برجسته مسلمان بیاموزد. با این حال، باید متذکر شد که علاقه هر دو این زمامداران به امپراتوری اسلامی در شرق معطوف بود، نه تمدنی که در خاک اروپا در قرطبه مستقر بود که – به رغم تأثیر غنی فرهنگی- بهبود روابط سیاسی با آن هرگز ایجاد نشد.
تاریخ سیاسی روابط اسلام- مسیحیت در اروپا تحت الشعاع شکل گیری جنگ های صلیبی است که در قرن یازدهم آغاز شد و پاپ ها از این طریق در صدد تثبیت استیلای بی چون و چرای واتیکان، به خصوص در شرق مسیحی بودند. جنگ های صلیبی به سرعت به عملیاتی استعماری- امپریالیستی تبدیل شد که از آن طریق، کشورهای اروپایی می خواستند منافع حیاتی اقتصادی و تجاری خود را تأمین کنند.
دین، صرفاً بهانه ای برای نقشه های استعماری زمامداران اروپایی- نه فقط علیه مسلمانان در سرزمین مقدس بلکه ضد امپراتوری بیزانس مسیحی- بود. دوره چهارم جنگ های صلیبی این امر را به روشنی نشان داد، به گونه ای که در جریان آن، انریکو دانه ولو- رئیس جمهوری ونیز- قسطنطنیه را در سال 1204 فتح و غارت کرد. در حالی که مسلمانان در سال 1187 موفق به فتح مجدد بیت المقدس به دست صلاح الدین شدند، مسیحیان موفق شدند پس از سقوط گرانادا در سال 1492 به حضور اسلام در اروپا پایان دهند. اما در بخش شرقی اروپا امپراتوری تازه شکل گرفته ترک نه فقط قسطنطنیه مرکز مسیحیت شرقی را در سال 1453 فتح کرد، بلکه تدریجاً فتوحات خود را تا سال 1683 تا دروازه های وین گسترش داد.
این تاریخچه پیچیده رویارویی ها بین مسیحیان و مسلمانان در غرب، جنوب و شرق اروپا و در خاور نزدیک عملاً گفت وگوی واقعی تمدنها را ناممکن کرده است – به رغم تاثیر غنی فرهنگ اسلامی بر رشد ذهن اروپایی در بافت رویارویی های سیاسی – نظامی، دین ابزار ایدئولوژیک مسیحیان برای دفاع از منافع زمامداران اروپایی بود – از جمله رئیس واتیکان در رم. این امر توضیح دهنده تاریخچه سوءتفاهم های تعمدی و سهوی است که در ارتباط با برخورد اسلام – مسیحیت در اروپا در طول قرون است.
ستیز اولیه تمدنها از قرون وسطی، میراث رویارویی، بی اعتمادی و سوءتفاهم را تا به امروز به همراه داشته است. کلیشه های ضداسلامی در اروپا – که اکنون با رواج شکل جدیدی از فعالیت سیاسی در جهان زهرآگین تر شده است – بازتاب این سابقه آغازین دشمن در تعامل اسلام و مسیحیت در خلال گسترش حکومت اسلامی در اروپا از قرن هشتم و عملیات بازپس گیری شبه جزیره ایبریا (اسپانیا و پرتغال) و جنگ های مسیحی که از آن نتیجه شد.
با آغاز استعمارگری اروپایی، روابط با اسلام به سمت سلطه سیاسی و قیمومیت فرهنگی اروپا گردش کرد. سیاست قدرت اروپا تا به روزگار جاری نقشه سیاسی خاورمیانه را شکل داده است. ادعای استیلای ایدئولوژیک اروپای مسیحی بر تمدن عربی – اسلامی مکمل سلطه سیاسی و نظامی بود.
تعصبهای دیرینه - که از زمان جنگ های صلیبی تغذیه شده بود به عنوان ابزارهایی تجدید حیات یافته و حتی تقویت شده است که در رویارویی مربوط به تاسیس یک هویت سیاسی جدید در فلسطین به طور فزاینده ای به کار می رود. این در حالی است که حضور تاریخ اسلام بخصوص در بیت المقدس را نمی توان نادیده گرفت.
مفاهیم ماورأالطبیعی در اسلام و مسیحیت و نقش آنها در شکل دهی به روابط دو گروه در اروپا برای فهم بهتر موقعیت ثانوی و ماهیت ایدئولوژیک بسیاری از رویارویی هایی که پیشتر تشریح شد، باید به طور خلاصه به شباهت های غیرقابل انکار جزمی- ماورأالطبیعی بین اسلام و مسیحیت بپردازیم که می تواند مبنای گفت وگوی روشن بین دو تمدن در عرصه های کلامی، فرهنگی و سیاسی قرار بگیرد.
همه می دانند که دو تمدن برپایه باور به یک خدا هستند. یکتاپرستی جوهره ادیان آنها در قبال جهان است. مفهوم یکتایی دقیق تر و با درجه انتزاع بیشتری در اسلام بیان شده است در حالی که شاید بتوان این مفهوم را در مسیحیت حاوی بقایای شرک دانست که در مفهوم تثلیثی آن دیده می شود. مفهوم خدا در اسلام چه بسا به مسیحیت کمک کند مفهوم مورد نظر خود را از یکتاپرستی تبیین کند و هرگونه عناصر انسان انگارانه را در اصل تثلیث خدای واحد به طور نقادانه ارزیابی کند.
افزون براین، هر دو دین ماهیت جهان شمول دارند و در نتیجه برای پذیرش تمام بشر هستند. مفهوم خدا در این دو دین مفهوم خدای قبیله ای نیست و فاقد هرگونه تبعیض از نظر عضویت در جامعه باوردارندگان آن است. این جهان شمولی پیام آنها شاید موجب رقابت بین دو دین شوند که تمام انسانها را دعوت کرده اند اما در عین حال پیام یاد شده بر آزاداندیشی این ادیان در قبال افکار تمام انسانها تاکید دارد.
یک عامل پیونددهنده ویژه در عرصه کلام، نقش برجسته ای است که اسلام برای عیسی در میان تمام پیامبران قائل است. اعتقادات مسیحی در مورد بارداری مریم و عصمت عیسی به همین اندازه مورد تایید اسلام است (با این حال، عمده تفاوت از این نظر است که آیا عیسی پسر خداست یا صرفاً یک پیامبر است، هر چند که شاید از شریف ترین آنان) مفاهیم مشابهی در هر دو دین در ارتباط با رستاخیز و داوری آخر وجود دارد.
اما این شباهت های ساختاری اصل ماوراالطبیعی – مبنایی برای گفت وگوی واقعی بین دو دین نشده است. تفاوت های موجود در اصول بخصوص برای مسیحیت مهم تر بوده است. نبود اعتماد، حتی بی اعتمادی عمیق بین دو اجتماع سایه افکنده است. این وضعیت را تا حدی می توان حاصل صدها سال رویارویی مسلحانه در اروپا و خاور نزدیک دانست.
هنوز تعصب دشمنانه ضداسلام بر بسیاری از رویکردهای اروپا در قبال مسائل جهان اسلام، اصول دینی آن، قواعد اجتماعی و سبک زندگی آن و غیره حکمفرماست. همانگونه که محمد اسد اندیشمند پاکستانی متولد اتریش به درستی اظهار کرده است، اروپا تهدیدهای سیاسی و نظامی از جانب قدرت های مسلمان آن زمان – بخصوص تهدید امپراتوری عثمانی – را ناشی از اسلام می دانست، یعنی پیام دینی پیامبر.
مانع دیگر بر سر راه تفاهم و گفت وگوی واقعی این حقیقت بود که تا مدتهای طولانی، تحقیقات در زمینه اسلام در دست هیأتهای مبلغ مسیحی بود که به شیوه ای پوزش خواهانه و بسیار جدل انگیز به این موضوع می پرداختند. این امر وجهه ای از جنبه های اجتماعی، اخلاقی و دینی اسلام پدید آورد که به شکل غریبی تحریف شده بود.
چنین موضع عقیدتی به نوبه خود تاثیر منفی عمیقی بر درک عمومی اروپا از اسلام تا به امروز داشته است. آنچه امروزه به عنوان شرق شناسی معروف است، ریشه در رویکرد مدافعانه مسیحی دارد که عقاید مسیحی را در موضع برتری نسبت به اسلام قرار می داد و وانمود می کرد اسلام بدعت آمیز است. همان گونه که ادوارد سعید به درستی اظهار داشت: راهبرد شرق شناسی به برتری موقعیت متکی است که فرد غربی را در انواع روابط محتمل با شرق قرار می دهد بی آنکه دست بالای نسبی را از دست دهد و در اختیار آن قرار دهد. این نوع رویکرد یکی از موانع عمده تفاهم بین مسلمانان و مسیحیان در حال حاضر است.
این رویکرد کاملاً از تحلیل نقادانه کلیشه های موجود به عنوان میراث رویارویی های پیشین بازمی ماند.
برعکس رویکرد یاد شده، این کلیشه ها را در قالب جدید ستیز تمدن ها تقویت می کند. در این قالب اسلام تهدیدی برای امنیت اروپا و حفظ سبک زندگی لیبرال و لگام ارزشی آن تلقی می شود. شرق شناسی یا حرفه مطالعات اسلامی، از بسیاری جهات بخشی از جنگ های صلیبی براساس شرایط اروپا محور قرن بیستم است. یکی از کلیشه هایی که روابط اسلام- مسیحیت را از زمان جنگ های صلیبی و جنگ با امپراتوری عثمانی تحت تاثیر قرار می دهد، کلیشه ماهیت خصومت آمیز اسلام از نظر پیام دینی و سیاسی آن است.
این کلیشه بر حول محور تفسیر مسیحی از عبارت قرآنی جهاد می گردد و نمونه کاری است که هنوز لازم است انجام شود تا امکان تفسیر و بازنمایی منصفانه و متوازن پیام اسلام در اروپا فراهم شود. عالمان مسیحی این گونه آموزش می دادند که اسلام به طور کلی و بی قید و شرط جنگ با کافران، یعنی خود مسیحیان را توجیه می کند. برخی جملات قرآن تعمداً خارج از سیاق برای اثبات ماهیت تهاجمی اسلام مورد استفاده قرار می گرفت و هنوز هم می گیرد.
به خصوص آیه 39 سوره انفال به این منظور مورد استفاده قرار می گیرد. تعمداً محتوای کاملاً روشن آیه 39 را نادیده می گیرند که در آن زور فقط در موارد دفاع مجاز دانسته شده است. (اذن للذین یقتلون بانهم ظلموا...) و در آیه 190 سوره بقره این اصل به طور دقیق تری تصریح شده است. (و قتلوا فی سبیل الله الذین یقتلونکم و لاتعتدوا ان الله لایحب المعتدین).
تفسیر نادرست از کاربرد زور در آموزه های قرآن یک نمونه اصلی سوءتفاهم بین اسلام و مسیحیت است که جو بی اعتمادی شدیدی ایجاد کرده است. این بی اعتمادی باعث استمرار درک ناصحیح از اسلام به عنوان تهدیدی برای تمدن مسیحی در اروپا و نفی حق موجودیت آن می شود.
براساس کلیشه نادرست دیگری که به تعصب در مورد ماهیت خصومت آمیز اسلام مربوط می شود، اسلام آزادی دین را نمی پذیرد و از این رو با جهان بینی لیبرال اروپای سکولار ناسازگار است. این جهان بینی به هر حال هویت اروپا را براساس تاریخ مسیحی آن تعریف می کند. به نظر می رسد انبوه شرق شناسان و کارشناسان اسلام تعمداً صورت بندی کاملاً روشن آیه 256 سوره بقره را نادیده می گیرند. (لااکراه فی الدین).
بنابراین، تحت هیچ شرایطی نمی توان از جهاد برای اثبات ماهیت مخاصمت آمیز یا تهاجمی اسلام در قبال مسیحیت استفاده کرد، حتی در حال حاضر، کلیشه هایی از این دست در سخنرانی های علمی و در کتاب های درسی تبلیغ می شود. تحریف تعمدی، حذف جملات اضافی توضیحی و درآوردن برخی صورت بندی های خاص از بافت مناسب آن در قرآن نشان دهنده نیاز به رویکرد جدید هرمنوتیک در گفت وگوی اسلام و مسیحیت در اروپاست.
شرکت کنندگان در سمپوزیوم مفهوم یکتاپرستی در اسلام و مسیحیت (که سال 1981 در رم برگزار شد) این گونه به نیاز فوری برای تصحیح این کلیشه ها اشاره کردند: ... یکی از موانع عمده بر سر راه تفاهم معنادار و همکاری بین اسلام و مسیحیت تداوم وجود کلیشه های نادرست در کتاب های درسی مدارس است. باید برنامه اقدام روشنی را برای بررسی و تصحیح تمام کتب درسی از این منظر تدوین کرد تا مسیحیان از سنین پایین درباره فرهنگ راستین اسلام و میزان نزدیکی و شباهت آن به اسلام بیاموزند.
وضعیت جاری و چشم انداز آینده روابط اسلام و مسیحیت در اروپاروشن است که حتی در اوضاع جاری در اروپا، آمیزه پیچیده ای از منافع باعث حفظ این کلیشه های دیرینه می شود. از زمان پایان کمونیسم و ناپدید شدن الگوی مرتبط دوست و دشمن، اسلام به عنوان جایگزین الگوی دشمن سابق درآمده است که غرب می کوشد از آن طریق استیلای جهانی اش را اعمال کند. روابط اسلام- مسیحیت در اروپا متأثر از این آمیزه بین المللی جدید است که در آن اسلام تهدیدی نسبت به هویت و امنیت اروپا تلقی می شود. نظریه ستیز تمدن های ساموئل هانتینگتن برای توجیه تداوم کلیشه های تاریخی فوق الذکر به کار می رود.
وجود جوامع اسلامی قابل توجه – که بسیاری از آنها کارگران مهاجر هستند- در اروپا به طور فزاینده ای به واکنش های مخاصمت آمیز انجامیده است. این جوامع بارها به عنوان تهدیدی علیه پیوستگی اجتماعی و فرهنگی اروپا قلمداد شده اند. در این شرایط که جنبش های سیاسی در اروپا تعمداً از پیش داوری های سنتی ضداسلامی سوءاستفاده می کنند و حتی به آن دامن می زنند، بسیار دشوار است فضای گفت وگو و همکاری را حفظ کرد.
فضا برای نوعی جنگ فرهنگی فراهم می شود، همان طور که در قضیه رشدی یا در کارزار علیه آن ماری شیمل، کارشناس آلمانی برجسته تمدن اسلامی دیده شد. شیمل به خاطر تلاش های خود در طول عمرش برای عرصه تصویری متوازن و بی طرفانه از اسلام در اروپا مورد حمله قرار گرفت.
در این زمینه، رسانه ها نقش بسیار منفی و مخربی ایفا می کنند که – تا حد زیادی- متأثر از طرف های خارجی با منافع خاص متفاوت است. نفوذ صنعت فیلم آمریکا در اروپا به پرورش کلیشه دشمن به زیان اسلام و جوامع مسلمان در اروپا افزوده است.
پیوندهای اسلام و مسیحیت در شرایط تاریخی فعلی تا حد زیادی تحت تاثیر سرنوشت مسلمانان بوسنی و هرزگوین است. بی اعتمادی عمیق تاریخی نسبت به جامعه مسلمان اروپا بی شک یکی از دلایل بی تحرکی کامل اروپا در مقطع حساس پس از فروپاشی فدراسیون یوگسلاوی است. انفعال اروپا در قبال اقدامات نسل کشی در بوسنی تاثیر بدی بر روابط مسلمانان و مسیحیان نه فقط در اروپا بلکه در سطح جهانی گذاشته است.
این انفعال را فقط می توان میراث رویارویی های گذشته بین اسلام و مسیحیت دانست که قبلاً شرح دادیم. این هم نمونه غم انگیزی است که نشان می دهد نزدیکی کلامی و فلسفی در دین و تمدن، عملاً چه تاثیر اندکی بر وضعیت موجود گذاشته است.
یک عامل مهم دیگر در روابط مسلمانان و مسیحیان در اروپا در حال حاضر، مسلماً مناقشه اعراب- اسرائیل و جنجال بر سر وضعیت بیت المقدس است. تفاهم و همکاری بهتر بین مسیحیان و مسلمانان به نفع طرف سومی نیست؛ یعنی حکومت یهودی در فلسطین و حامیان آن در اروپا و جاهای دیگر. از سوی دیگر، اشغال بیت المقدس توسط اسرائیل به یک اندازه برای مسلمانان و مسیحیان قابل پذیرش نیست. موضوع بیت المقدس در واقع فرصتی برای اقدام مشترک بین این دو جامعه دینی عرضه می کند.
اما به طور کلی، روابط مسلمانان و مسیحیان در اروپا در آغاز هزاره جدید در مرحله حساسی است. وضعیت دشوار جوامع مهاجر مسلمان در اروپا و رفتار کشورهای اروپایی در مقابل بحران بوسنی به خوبی این امر را نشان می دهد. هنوز می توان میراث جهانی بازپس گیری شبه جزیره ایبریا و جنگ های صلیبی را احساس کرد؛ به خصوص پس از پایان مناقشه شرق- غرب که عملاً کلیشه دشمنی را از بین برد و حدود نیم قرن مخاصمه تاریخی دیگر را تحت الشعاع قرار داد یا به خود جذب کرد.
وضعیت جاری روابط اسلام و مسیحیت در اروپا را می توان از طرح های رویارویی طلبانه ای دریافت که تعصب های به جامانده از قرن های سابق، آن را تقویت می کند. حتی اعضای نخبگان فکری اروپا مبادرت به پرورش کلیشه اسلام دشمن کرده اند. این امر را می توان از گفته هایشان در مورد موضوع رشدی یا برخورد با آن ماری شیمل فهمید که تصویری متوازن از اسلام ارائه می کرد.
به نظر می رسد در شرایط حاضر – که فروپاشی اتحاد شوروی خلأ ایدئولوژیک ایجاد کرده است- اروپا هنوز حاضر نیست از کلیشه های دیرینه دست بردارد. رویکرد پوزش خواهانه کلام مسیحی سابق در قبال اسلام – که اسلام صرفاً نسخه نادرست مسیحیت تلقی می شود Arabia haeresium ferax- هنوز به شکل سکولار در اروپای سکولار جریان دارد؛ یعنی تمدن اسلامی، از دیدگاه نظام ارزشی اروپا دیده می شود. تحولات سیاسی اخیر در خاورمیانه و شمال آفریقا که شامل جنبش تجدید حیات اسلامی در این مناطق می شود، تهدیدی برای منافع حیاتی اروپا قلمداد می شود.
جوامع مهاجر مسلمان در اروپا را متحدان بالقوه این جنبش جدید و در نتیجه تهدیدکننده هویت فرهنگی اروپا می بینند. ادوارد سعید (در شرق شناسی) می نویسد: در این سیاق، در این مورد اتفاق نظر وجود دارد که اسلام، بلاگردان هر چیزی است که در نظام الگوهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهان دوست نداریم .
باید روابط آینده بین مسلمانان و مسیحیان را در اروپا از این منظر ارزیابی کنیم. با توجه به تنش های جدید، راهنما نباید پارادیم ستیز تمدن های هانتینگتن باشد. همانگونه که از گفتمان سیاسی اخیر برمی آید، این نظریه عمدتاً در خدمت منافع کسانی است که می کوشند در ارتباط با مناقشات خاورمیانه- به خصوص مناقشه اعراب و اسرائیل- نقشه استیلاجویانه جدیدی را توصیه کنند. هرگونه دیدگاهی در آینده باید مبتنی بر اندیشه گفت وگوی تمدن ها بر اساس برابری شرکا در چنین کاری باشد. باید اصول قدیمی اروپامحور شامل شرق شناسی و ایدئولوژی برتری مرتبط با آن را عملاً کنار گذاشت.
به اعتقاد ما، گفت وگوی صادقانه باید بر اساس شباهت ساختاری در پیام یکتاپرستانه اسلام و مسیحیت باشد. این امر، مستلزم رهاکردن رویکرد مبلغ مآب پیشین است. حضور جوامع مسلمان در اروپا(مردم مسلمان در بوسنی و جوامع مسلمان در کشورهای مختلف اروپایی) را نباید تهدید، بلکه فرصتی برای ایجاد پیوند تفاهم بین اسلام و غرب به حساب آورد. اگر بخواهیم بیگانگی فزاینده بین این دو آیین و جوامع داخل و خارج اروپا را از بین ببریم، باید واقعیت های جامعه چندفرهنگی در اروپا، پذیرفته شود.
در این راستا، باید از واقعیت های جامعه چند فرهنگی در اروپا پذیرفته شود. در این راستا، باید از کاربرد جدل انگیز عبارت بنیادگرایی دست برداشته شود. اغلب از این عبارت، برای بی اعتبارکردن جنبش تجدید حیات اسلامی و به طور کلی اسلام استفاده شده است. برای توصیف مناسب پدیده های مربوط به خشک مغزی (fanaticism) مذهبی در تمام ادیان، باید عبارتی دقیق تر جایگزین آن شود.
ایجاد مناقشه بر سر حاکمیت در فلسطین و بیت المقدس، تاثیر قابل ملاحظه ای بر آینده روابط بین مسلمانان و مسیحیان در اروپا دارد. تنها در صورتی تفاهم اسلام و مسیحیت ارتقا خواهد یافت که موضع اروپا منصفانه و متوازن شناخته شود و نه علیه حقوق اسلامی اساسی در بیت المقدس یا به حمایت از نیروی اشغالگر در فلسطین. بی اعتمادی ریشه دار در حضور سابق استعماری اروپا در منطقه را باید با در پیش گرفتن سیاست منصفانه در ارتباط با حقوق اسلامی در خاورمیانه برطرف کرد.
در ارزیابی دورنمای آینده باید به نوعی نابرابری فرهنگی اشاره کنیم که ممکن است مانع جدی گفت وگو و تفاهم متقابل باشد. در واقع اروپای سکولار، آگاهی دینی (مسیحی) را از دست داده است که عده ای آن را حتی هویت مسیحی اروپا می خوانند. این در حالی است که جهان اسلام در حال حاضر نوزایی این آگاهی را تجربه می کند. به نظر می رسد هر دو اجتماع یکدیگر را بر اساس چارچوب هرمنوتیک متفاوت و نظام های ارزشی و انگاره های مردم شناختی متفاوتی می بینند.
این امر واجد اهمیت وافری است که هر دو طرف(مسلمانان و مسیحیان به یک اندازه) به طرف های سوم اجازه ندهند در ارتباطات آنها در اروپا دخالت کنند. هرگونه گفت وگویی در آینده باید مستقیم بوده و نباید متأثر از منافع ژئوپلیتیک طرف های خارجی باشد. آینده روابط مسلمانان و مسیحیان در اروپا نباید تحت الشعاع تجدید روحیه جنگ های صلیبی باشد، بلکه باید در سایه راهنمایی آگاهی از حقایق بنیادین الهیات و ارزش های اخلاقی باشد که هر دو تمدن در آن شریک هستند. شباهت ساختاری پیام معنوی هر دو دین باید مبنایی برای فهم بهتر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باشد.