فهیمه طباطبایی-خبرنگار: «من که نباید بگم، خودت نگاه کن، ببین همه‌جا پر از گرد و خاکه، هوا چقدر گرمه، یه جایی برای تفریح و خالی کردن غصه‌ها می‌بینی؟

این پارکه یا شهرک کانکس‌ها؟ قبلا همین یه پارک رو داشتیم که بعدازظهرها با دوستامون بریم بدمینتون و والیبال، الان اونم نداریم. بیا ببرمت تنها کتابخونه شهر، نشونت بدم که از فردای زلزله تا الان بسته‌اس، کجان اون خواننده‌ها که گفتن براتون کنسرت می‌ذاریم؟ اون بازیگرا که قرار بود برامون تئاتر اجراکنن کجان؟ بعد میگی چرا خودزنی کردی؟ چرا نکنم؟ شما بودی خودزنی نمی‌کردی؟»

رگ‌های سبز پیشانی نسیم با هر جمله‌ای متورم می‌شود، ایستاده بین کانکس و ساختمان نیمه‌کاره جدیدشان و دائم با انگشت اشاره‌اش اینجا و آنجای سرپل که نابود شده را نشان می‌دهد.

حرف نمی‌زند، داد می‌کشد و صدایش می‌رود لابه‌لای صدای جوشکاری و نعره آهن‌های در حال تخلیه و کامیون‌های پرتردد و خاک می‌نشیند روی لب‌های کبودش. «برو خودت ببین، ببین حال و روز شهر رو، نمی‌خواد با کسی حرف بزنی، همه‌‌چیز معلومه».

همه‌‌ چیز معلوم است، از همان ورودی شهر، درست زیر تابلوی «به سرپل ذهاب خوش آمدید»، کانکس‌ها و چادرها شروع می‌شوند و هر دو طرف جاده را به ردیف می‌آیند جلو تا میدان امام خمینی و از آنجا می‌روند تا دوراهی قصرشیرین و دشت ذهاب. انگار همان روزهای اول زلزله است، فقط جای چادرهای هلال‌احمر را کانکس‌های غول پیکر سفید و نارنجی گرفته، جای خانه‌های مخروبه را تیرآهن، تیرچه بلوک‌ و تپه‌های ماسه و جای مردم مضطرب و هیجان‌زده را آدم‌هایی با صورت‌های سرد و بی‌روح که بی‌خانمانی کلافه‌شان کرده است.

خانه گران و بی‌خانمانی پارک ورودی شهر دیگر پارک نیست، به قول نسیم، شهرک کانکس‌هاست. زیر هر درخت، روی تپه‌های چمن، کنار دستشویی، در مسیر پیاده‌رو پر شده از کانکس‌ها و چادرهای خاک گرفته؛ حتی روی جوی آب هم کانکس گذاشته‌اند.

روبه‌روی یکی‌شان، پنج شش تا لگن پر از ملحفه است و روی بندها پر از پتو؛ 2زن مشغول لگد کردن و آب کشیدن ملحفه‌ها هستند. موش به کانکس‌شان افتاده و رختخواب‌ها را نابود کرده «هفته‌ای نیست که موش نیاد تو کانکسمون، نه کانکس ما، همه جا میره، تو کل سرپل اینطوریه، این بار حسابی خرابی به بار آورده. کافیه در رو باز بذاریم، خودشون رو سریع می‌ندازن تو، سوسک ، مورچه و پشه هم که به کنار، دیگه خانه‌زاد شدن. چاره چیه؟ شما چاره‌ای می‌بینی؟»

دست عصمت می‌رود لای ملحفه‌های کفی، سوسک ریز مرده را روی هوا نشان می‌دهد. عذرا و عصمت خواهرند؛ یکی مستأجر و یکی صاحبخانه اما حالا هر دو بی‌خانه‌اند. یکی شوهرش در زلزله زیر آوار فوت کرده و آن یکی شوهرش بیکار توی کانکس خوابیده. «پول هر دو مون رو دادن، هم من و هم خواهرم که خونه‌اش خراب شده، اما یه زن تنها با 40میلیون تومن چطوری می‌تونه خونه بسازه؟ رفته آهن ریخته، سقف هم زده ولی پولش تموم شده؛

پول ما رو هم دادن، 10میلیون. رفتیم خونه اجاره کنیم، پیدا نمی‌شه، اگر هم باشه انقدر گرونه که حد نداره. قبلا یه خونه 90متری اجاره کرده بودیم 20میلیون رهن کامل اما الان برای خونه 60متری 40میلیون می‌خوان. از کجا بیاریم؟ هر روز هم از شهرداری میان و می‌گن باید زودتر از پارک بریم، کجا بریم؟تازه صاحبخونه‌ها پول پیشی که دستشون داریم رو ندارن که بدن.»

درد دل عذرا، حرف بقیه زنان همسایه هم هست، آنها 9‌ماه است در کانکس زندگی می‌کنند و نه راه پس دارند و نه چاره‌ای در پیش. اغلب‌شان مستأجرند و وام 10میلیونی را گرفته‌اند اما خانه یا نیست یا اگر هست آنقدر گران شده که پول‌شان نمی‌رسد. «اغلب دوستا و آشناهامون بعد از زلزله رفتن سمت جوانرود، قصرشیرین، پاوه و کرمانشاه ولی ماها که پول نداریم، کجا بریم؟ قبلا سرپل با 5میلیون هم می‌شد خونه پیدا کرد ولی الان باید دست‌کم 30میلیون پول نقد داشته باشی.

صاحبخونه‌ها تا دیدن دولت وام داد، اجاره‌هاشون رو زیاد کردن، کسی هم نیست که به اینا نظارت بکنه، بعضی‌ها هم می‌گن حق دارن، قیمت مصالح و کارگر و بنا گرون شده، خونه گرون تموم می‌شه. ما که نفهمیدیم کی راست می‌گه کی دروغ، فقط می‌ترسم تا آخر مجبور شیم تو کانکس بمونیم.»

یک هفته است که گازوئیل تنها حمام سیار پارک تمام‌شده و کسی نیامده آن را درست کند. مهدیس دختر و پسرش را در لگن می‌شوید و دائم مواظب است که گِلی نشوند، «همه گرفتاری‌ها یک طرف، خرابی حموم و شلوغی دستشویی و دزدی شیرهای آب یه طرف. امروز شیر نصب می‌کنند فردا نیست، دستشویی دائم می‌گیره، خب کم نیستیم 200خانوار و 8تا توالت، حموم هم که نگم براتون یا باید بریم خونه دوست و آشنا خودمون رو بشوریم یا بچه‌ها رو تو لگن تمیزشون کنیم.

اینه وضع و روزگار ما. زلزله بلا بود روی بلاهای دیگه سرپل.» همسایه‌ها با هم دعوایشان شده، سر برق‌کشی و آب فاضلاب که افتاده زیر چادر یکی از اهالی. بقیه بی‌توجه به دعوا کار خودشان را می‌کنند. «اتفاق تازه‌ای نیست، هر روز همین بساطه، مردم اعصابشون خرده، یقه هم رو می‌گیرن.»

  • سایه گرانی روی بازسازی مناطق زلزله‌زده

چادر خاکستری روی سر شهر افتاده، گردوغبار ناخوانده از عراق کم بود، خاک‌وخل بازسازی خانه‌ها هم به آن اضافه شده، کوچه‌ها و خیابان‌ها پر است از تل‌ زباله‌های ساختمانی و کامیون‌ها و ترانزیت‌های بزرگی که با آن صدای نهیب‌شان اینجا و آنجا تردد می‌کنند و پشت سرشان توفان خاک به راه می‌اندازند. صدای علم شدن تیرآهن‌های بلند هم از گوشه و کنار به گوش می‌خورد. حال و روز محله فولادی با هفته‌های اول زلزله زمین تا آسمان توفیر دارد. کوچه‌ها از زیر بار فشار آوارها و خانه‌های درهم فروریخته خارج شده و راهی خاکی و پهن برای عبور و مرور ماشین‌های سنگین باز کرده‌اند؛ شهر در حال بازسازی است اما خیلی کند و آهسته.

آقای سرداری در محله فولادی جزو معدود کسانی است که پیشرفت فیزیکی خانه‌اش بهتر است. سقف دو طبقه از خانه‌اش را زده‌اند و جوشکارها مشغول نصب راه پله‌اند. بقیه خانه‌ها در مرحله اسکلت‌بندی هستند و خیلی‌ها هم تازه آواربرداری خانه‌شان تمام شده. تعدادی هم هستند که خانه‌شان را همانطور خراب و ویرانه رها کرده و از شهر رفته‌اند. می‌گوید بعید است که تا آخر سال زودتر بتواند برود داخل خانه‌اش، تازه اگر پول و کارگر باشد.

«ساخت‌وسازها خوابیده، تا 3‌ماه پیش یه کمی بهتر بود، چون هم مصالح ارزون‌تر بود و هم کارگر بود ولی الان هم مصالح خیلی گرون شده و هم کارگرها گذاشتن و رفتن، می‌گن برامون نمی‌صرفه با این پولا وایسیم کار کنیم؛ اینه که می‌بینید تک‌وتوکی دارن می‌سازن و بقیه جاها جنب و جوش خاصی نیست.»کارگرهای آقای سرداری از همدان آمده‌اند و 4‌ماه است در سر پل مشغول ساخت‌وساز پروژه‌های شخصی‌اند. گرما طاقت‌شان را کم کرده و امان‌شان را بریده.

«باید ساعت 6 صبح بیدار شیم و کار رو شروع کنیم تا 12ظهر، بیشتر از اون گرما بیداد می‌کنه و نمی‌شه کار کرد، بعد از ظهرها هم فقط می‌تونیم از ساعت 5 تا 9شب کار کنیم. جای خواب و استراحتمون هم جور نیست و از طرف دیگه دست مردم برای پرداخت دستمزد ما خالی. ما این همه راه اومدیم کمک کنیم ولی خداوکیلی نمی‌صرفه.»

کارگرها از شهرهای دیگر زیادند، از همدان، قم، اردبیل، اراک، کرمانشاه، تهران، ایلام، کرمان، سنندج و... اما همه‌شان را گرمای زیاد و دیرکرد دستمزدها خسته کرده و بعضی‌هایشان مثل فراهانی قصد دارند که بعد از تمام شدن یک پروژه بروند. «واقعا نمی‌شه کار کرد، دوری از خانواده و شهر غریب رو شاید بشه تحمل کرد اما اینجا مشکل زیاده، مثلا ما مجبور شدیم یه کانکس از صاحبخونه اجاره کنیم ماهی 600هزار تومن. مگه چقدر این کار برای ما سود داره که انقدر هم اجاره بدیم؟ می‌خواستیم چندتا اسکلت دیگه هم برداریم اما این پروژه تموم بشه، برمی‌گردیم.»

با قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های سرپل می‌شود فهمید که مردم و کارگرها پر بیراه نمی‌گویند. خیلی ساختمان‌ها در همان ابتدای کار رها شده و در خیلی‌های دیگر فقط دو سه تا کارگر مشغول به کارند. بعضی خانه‌ها هم تبدیل به یک زمین خاکی و خالی شده‌اند که گوشه‌شان کانکسی جا خوش کرده است. گرمای هواست یا گرانی مصالح یا نبود کارگر، فرقی نمی‌کند. شهر در تعلیقی گنگ رها شده است.

ناصر نقشه به‌دست می‌رود ته زمین خانه نیمه‌کاره‌اش و برمی‌گردد، انگار که دارد چیزی را وجب می‌کند. «پولم تمام شد، همه 40میلیونی که داده بودند و 70میلیونی که خودم داشتم. میلگرد رو از کیلویی 3300تومن خریدم تا الان که کیلویی 6هزار تومنه. بعید می‌دونم با 300میلیون هم بشه این خونه رو جمع کرد. قبلا جرثقیل می‌یومد برای اسکلت‌بندی روزی 500هزار تومن، الان با روزی 2میلیون هم نمیان، کامیون از 4کیلومتر پایین‌تر باری 300هزار تومن و از کرمانشاه تنی 60هزار تومن.

دروغ نگم بنیاد مسکن تا جایی که آهن و میلگرد داشت، به قیمت خوب بهمون داد، مثلا تیرآهن آزاد یک میلیون و 980هزار تومن بود که بنیاد می‌فروختن یک میلیون و 280هزار تومن. ولی اتصالات مثل لوله‌کشی و برق‌کشی خیلی گرون شده. قیمت سرامیک ، سنگ ، آجر و تیرچه‌بلوک هم بالاست. گیر افتادیم وسط این مهلکه و تازه کار هم نداریم، همه یا کارگریم یا مسافرکش یا بیکار. اگر کار و درآمد بود باز یه چیزی ولی کدوم کار؟ قسط‌ها که سر برسه چیکار کنیم؟»

  • از اسهال استفراغ بچه‌ها تا خودکشی

اثری از بچه‌ها در شهر نیست. فقط گهگداری در گوشه و کنار می‌شود پسرها و دختر بچه‌هایی را دید که از در کانکس می‌آیند بیرون و با دوچرخه دوری می‌زنند و برمی‌گردند سر جای اول. فقط روبه‌روی شیرهای ظرفشویی سیار تعدادی زن هستند که مشغول شست و شو و درست کردن غذایی برای ناهار یا شام هستند. آنها کلافه‌ترین و عصبانی‌ترین آدم‌های این شهرند.

سنا یکی از آنهاست، او هم مثل نسیم یک‌بار می‌خواسته خودکشی کند اما ترسیده و حالا کارش شده خوردن قرص آرامبخش و خوابیدن در کانکس داغ. «خدایی شما بیا یک هفته، نمی‌گم هم بیشتر، تو این شهر زندگی کن، تو این کانکسا بخواب. 12متر جا و 6تا آدم. همش داریم با هم دعوا می‌کنیم، بیرون هم که می‌ریم بدتر. شهر عین شهرهای جنگ زده، عین بیابون برهوت، همش خاک و کامیونه و مردها که دارن غر می‌زنن. نه تفریحی، نه کلاسی، نه برنامه شادی.»

ستاره، خواهر سنا یک سال و نیم بیشتر ندارد. او تا حالا 3 بار اسهال استفراغ گرفته و مجبور شدند او را در بیمارستان کرمانشاه بستری کنند. مادر سنا بین 4تا بچه قد و نیم‌قد و مادرشوهری که تازه چشمش را عمل کرده، مانده چه کند. «بیشترین مریضی شایع بین بچه‌ها اسهال استفراغه، چون هوا گرمه و داخل کانکس‌ها سرمای بد؛ حشره از پشه گرفته تا بچه مار هم اینجا هست. باید چهارچشمی مراقب باشیم که چیزی نیاد داخل بچه‌ها رو بزنه. فقط خدا رو شکر شهرداری به تمیزی شهر و جمع‌کردن زباله‌ها خوب می‌رسه که اگر اونم نبود خیلی کارمون زار می‌شد.»

  • روستاهایی که دوباره زنده شدند

تا حرف از بازسازی کامل خانه‌ها و کمک خیرین می‌شود، مردم شهر با حسرت در مورد روستاها و خانه‌های آنجا حرف می‌زنند. اینکه آنها شانس همراهی برخی ارگان‌ها، هنرمندان، ورزشکاران، خیرین و سلبریتی‌ها را داشتند و توانستند زود به خانه‌هایشان برگردند.

گرمای بعد از ظهر دشت ذهاب قابل تحمل‌تر از شهر است؛ انگار که هوا هم با روستاها سر سازگاری داشته باشد، گاهی نسیم خنکی از لابه‌لای درختان می‌پیچد و در صدای گوسفندهای تازه از چرا برگشته گم می‌شود. بچه‌ها در کوچه‌ها مشغول بازی‌اند و زن‌ها چند تا چند تا در خانه‌ها مشغول گپ و گفت عصرگاهی. سگ‌های گله بعد از یک چرای طولانی، گوشه و کنار کوچه یا در حیاط خانه‌ها لم داده‌اند.

کوییک مجید با خانه‌های نو و تازه، تبدیل به یک روستای جوان شده است؛ خانه‌هایی که سیمان‌هایش از تازگی خیس‌اند و جا به جا مردهایی بر پشت بام خانه‌ها مشغول ایزوگام کردن سقف نو یا نصب کولرند. تک و توکی زمین‌هایی را می‌شود دید که مشغول ساخت و سازند اما اغلب خانه‌ها در مرحله نازک کاری و رو به پایانند. حال آقا محمد خوب، خوب است. «الحمدلله، هم خیرین خیلی کمک کردن و هم بنیاد مسکن وام‌مان را داد و کار رو به اتمام است. یک ایرادهایی توی مقاوم‌سازی‌ هست که دلمان شور می‌زند اما مهم این است که از شر کانکس و چادر و گرما راحت شدیم. شکر خدا.»

خانه‌ها 95متری و 85متری‌اند و یک طبقه با نقشه‌های تقریبا شبیه هم؛ اگر کسی طبقه بیشتر یا متراژ بالاتری می‌خواسته باید خودش پول ساختش را میداده به همین دلیل اغلب اهالی به همان یک طبقه اکتفا کرده‌اند.

اوضاع در کوییک حسن و کوییک عزیز هم به همین منوال است با این تفاوت که در آن روستاها هم گرانی مصالح و کمبود کارگر، کار برخی خانه‌ها را به تأخیر انداخته است. حیدریان از اهالی کوییک عزیز به گرانی تیرآهن انتقاد دارد. «تیرآهن16 از 620هزار تومان به یک میلیون و 100هزار تومان رسیده یا سرامیک کمتر از 12هزار تومن اینجا پیدا نمیشه، شیرآلات کمتر از 700هزار تومن نداریم. ما وسط راه گیر کردیم. نه راه پس داریم و نه پیش، باید تمومش کنیم ولی با این گرونی؟»

  • زلزله در تپانی تمام نشده است

روستای تپانی کمی پایین‌تر از کوییک‌هاست ولی از زمین تا آسمان با آنجا تفاوت دارد انگار که دیشب زلزله آمده باشد؛ خانه‌ها در خود فرو ریخته‌اند و آوارها روی تن زمین یله شده‌اند. درهای زنگ زده رو به دشتی پر از خرابه باز می‌شود و غیر از 20، 30نفر اهالی روستا، فقط سگ‌هایی را می‌شود دید که در پناه دیوار خرابه‌ها از گرسنگی نای خوابیدن هم ندارند. «خانم جان! برخی مردم از اینجا رفتن، گفتن که زمینش نحس شده، کس و کارمون رو کشته، گفتن اینجا موندن نداره، رفتن گاوداری زندگی کنن. ما موندیم و یه چند تا خونواده دیگه، ما که جا نداشتیم. بنیاد مسکن و خیرین هم اومدن دیدن همه رفتن، اینجا رو ول کردن به امون خدا.»

مجید و ستار و مصطفی تنها کسانی‌اند که در تپانی خانه ساخته‌اند، اما آنها هم مثل مردم دیگر پولشان نیمه کار تمام‌شده و دیگر آهی در بساط ندارند که خرج خانه‌سازی کنند. بیکاری و بی‌پولی فصل مشترک مردمان اینجاست.

ستار اما از دست اداره بهداشت و فاضلاب بیشتر از همه ناراحت است. ما را می‌برد لب لوله شکسته آب آشامیدنی که در چاله پایین دستش سگ‌ها آب‌تنی می‌کنند و بعد فاضلاب دستشویی‌ها را کمی آن طرف‌تر نشان می‌دهد و گریه‌اش می‌گیرد. «ما از همین آب می‌خوریم که هم فاضلاب میره توش هم سگ آب تنی می‌کنه اونجا. بچه‌هامون مریض شدن. این همه کشته دادیم بس نیست؟ حالا هم با وبا و سل و مریضی بمیریم؟»

زن‌های روستا حرفشان نمی‌آید، از دور ایستاده‌اند و فقط نگاه می‌کنند، نزدیکشان هم که بشوی با جواب‌های کوتاه و چشم‌های خسته جواب می‌دهند. «اینه وضعیت، گفتن داره؟»

  • نرگس خانوم چاومانه

داستان در روستای «تپه کبود سفلی» اما ریتم دیگری پیدا می‌کند؛ رنگ خاکستری غم جایش را به شادی می‌دهد چون که دیروز نرگس کلباسی که حالا همه اهالی سر پل ذهاب او را می‌شناسند، چند خانه را تحویل صاحبانشان داده. روی در و دیوار روستا بنرهای تشکر از نرگس را زده‌اند و جا‌به‌جا نوشته‌اند: «نرگس خانوم چاومانه.»

ورد زبان همه اهالی تپه کبود شده نرگس؛ زن‌ها وقتی از او صحبت می‌کنند، چشمانشان برق می‌زند، بچه‌ها انگار از فرشته‌ای حرف می‌زنند که بر شانه‌هایشان نشسته است. زن میانسالی به کردی برایمان از محبت دختری می‌گوید که از فرزندانش هم بیشتر برایش فرزندی کرده؛ «نرگس زندگیش رو ول کرد به‌خاطر ما، از صبح پا میشه میره امام عباس، دماغ سفید، دارالرشید. دونه به دونه خونه‌ها رو میبینه، مواظبه که همه کارها درست انجام بشه. همه ازش راضی‌ان، خدا ازش راضی بشه. عاقبتش سفید بشه، خوشبخت بشه.»

در چند خانه‌ای که نرگس کلباسی با کمک خیرین ساخته و تحویل داده، جنب و جوشی به‌پاست. مردها به فکر انجام خرده‌کاری‌های آخر و زن‌ها مشغول فرش کردن و چیدن وسایلشان و خوشحال‌تر از همه بچه‌هایی هستند که خوشحالی پدر و مادرشان را می‌بینند.

  • کارآفرینی برای زنان روستاها

اوضاع در روستای امام عباس و دماغ سفید هم به همین منوال است. هر جا می‌روی مردم دعاگوی دختر جوانی هستند که خانه‌هایشان را هنوز یک سال نشده، ساخته و آنها را از بی‌خانمانی نجات داده است. «خانم کلباسی همه خانه‌ها را یک‌جور و همزمان پیش میبره که کسی ناراحت نشه، مطمئنم تا قبل از سالگرد زلزله همه میریم توی خونه‌هامون، خدا خیر به تیمشون بده، مهندسای خوبی که با محبت خونه‌هامون رو می‌سازن و تو این گرما طاقت میارن.

خدا از خودش راضی باشه که برای بچه‌ها وسیله بازی آورد برای زن‌ها کار آورد، تو اون کانکس که اونجاست خیاطی می‌کنیم، کیسه پارچه‌ای می‌دوزیم برای فروشگاه‌ها و مغازه‌ها. خدا سفید بختش بکنه.» دخترها در کانکس مشغول دوخت و دوز هستند، می‌گویند قرار است خیاطی حرفه‌ای یاد بگیرند و لباس هم بدوزند. «اگه بشه لباس بدوزیم و برای فروش بفرستیم شهرهای اطراف می‌تونیم بدهی‌هامون رو صاف کنیم.»

  • بی‌آبی کلافه‌مان کرده است

وضعیت در روستای «سراب ذهاب قادری» دست‌کمی از خود شهر ندارد، مسئولیت بازسازی این روستا هم علاوه بر بنیاد مسکن برعهده یکی از چهره‌هاست که در زمان زلزله کمک‌های مردمی زیادی را جمع کرده ولی از ابتدای سال فقط 2بار آنجا رفته و فقط صحبت کرده است. خانه‌های روستاها همه در مرحله سفت کاری‌اند و بعضی هم هستند که کارشان را شروع نکرده‌اند. کمبود آب مشکل بیشتر اهالی اینجا مثل بقیه روستاهاست و طاقتشان را طاق کرده. «از ساعت 7صبح تا 2بعدازظهر آب نیست. توی این گرما واقعا کلافه‌کننده‌اس، میگن لوله‌ها شکسته، ‌ای کاش بیان یه فکری بکنن. خسته شدیم.»

مردها رفته‌اند سراغ منبع آب در بیرون از روستا که ببینند دوباره چه بلایی سرش آمده، بچه‌ها وسط کوچه چند نفری توپ بازی می‌کنند، چند زن نشسته‌اند دم در خانه‌ای نیمه تمام و دختری را که زلزله همه خانواده‌اش را از او گرفته، دلداری می‌دهند، داغش تازه است، مثل روزهای اول.

آسمان چادر سیاهش را می‌کشد روی موهای خاکستری سرپل ذهاب. حالا روستاها از روی جاده شبیه ستاره‌هایی‌اند که جا به جا پر نور و بی‌فروغ‌اند. عنایت، راننده جوان سرپلی می‌گوید: شب اینجا بهتر است، هیچ‌چیز معلوم نیست.


بیشترین مریضی شایع بین بچه‌ها اسهال و استفراغه، چون هوا گرمه و داخل کانکس‌ها سرمای بد؛ حشره از پشه گرفته تا بچه‌مار هم اینجا هست

  • مسکن مهر پرحاشیه در انزوا و فراموشی

دیگر از آن همه برو و بیا و هیاهو در ساختمان‌های مسکن مهر خبری نیست. اینجا هم مثل بقیه شهر نخاله‌های ساختمانی را جمع کرده‌، دیوارهای ترک خورده را پایین ریخته‌ و خانه‌ها را از وسایل خالی کرده‌اند. هیچ‌کس در محوطه نیست و در هر ساختمان یک یا دو کارگر به زور می‌شود پیدا کرد که آنها هم یا مشغول جوشکاری‌اند یا پایین ریختن دیوارهای ترک خورده یا بالا بردن تیرچه بلوک‌های سیمانی اما آقای قاسمی رئیس اتحادیه مسکن مهر می‌گوید:

120نفر در کل مجموعه مشغول به‌کار هستند ولی بعید است تا سالروز زلزله ساختمان یا واحدی آماده تحویل باشد. «اینجا فقط اسکلت‌ها سالم موندن، به کل تاسیسات آسیب خورده، واحدهای اینجا بیمه مرهوناتی (بیمه‌ای که به‌صورت وام ارائه می‌شود) بوده که به‌ازای هر واحد 34میلیون تومن می‌دن اما بین مالکین و بنیاد مسکن سر اینکه پول به‌حساب پیمانکار بره یا شخص حقیقی اختلاف افتاد و 2‌ماه بازسازی رو عقب انداخت و نتیجه این شد که الان می‌بینید. حالا هم پول تو حساب بانک مسکن هست و پیمانکارا به‌ازای ارائه صورت وضعیت بهشون پول داده می‌شه اما فعلا هم که هیچ پولی ندادن و کسی انگیزه کار کردن در اینجا رو نداره.»

  • بی‌پناهی زنان سرپرست خانوار

اطراف مسکن مهر پر است از کانکس و چادر ساکنان، اهالی از اینکه پولی برای بازسازی به‌خود آنها داده نشده، شاکی‌اند و از سرعت پایین بازسازی ناراحت. مریم لطفی که قبلا با خانواده‌اش ساکن یکی از واحدهای مسکن مهر بوده، یکی از آنهاست. «گفتند پول رو به شما نمی‌دیم، چون کل واحدها باید به یک شکل بازسازی بشه، با اکراه قبول کردیم ولی چون پول درست و حسابی به پیمانکار ندادن، اونها هم نمیان برای کار. ما الان هیچ نقشی نداریم چون نه پول دست ماست نه کار.

فقط دائم می‌ریم اعتراض می‌کنیم که اون هم تأثیر چندانی نداره.» مادر مریم ته مانده کیسه برنج را می‌آورد و یخچال خالی‌شان را نشان می‌دهد. شوهرش در زلزله فوت کرده و آنها دلشان خوش بود به کمک‌های مردم و هلال‌احمر. «خونه و سقف بالای سرمون هیچ، کمک‌های مردمی 3‌ماه بعد از زلزله تموم شد، همون موقع هلال‌احمر اومد یه سبدی داد و تموم. ما موندیم و این خوراکی‌هایی که داره تموم می‌شه. ما نمی‌خوایم گدایی کنیم، حداقل یه کار برای ما زن‌های سرپرست خانوار درست کنن تا بتونیم خرج زندگی‌مون رو دربیاریم.»