آن روزگار مصداق این آیه شریفه قرآن کریم بود که: روزی که 2 دسته [مؤمنان و کافران] با هم نبرد کردند، آنچه (از مصیبت و بلا) به شما رسید، به اذن خدا بود و برای این بود که مؤمنان را مشخص کند و نیز برای این بود که منافقان شناخته شوند.» زمانه امام حسین(ع) نیز از گونهای درهمآمیختگی مؤمنان و منافقان رنج میبرد و از این رو، «امر به معروف و نهی از منکر» به استراتژی قیام امام، برای غربال کردن و بازشناسی مؤمنان حقیقی از منافقان تبدیل شد. مطلب حاضر به این نکته میپردازد.
عاشورا و کربلا از بارزترین صحنههای رویارویی حق علیه باطل است؛ یک طرف بزرگ حجت خدا، سالار شهیدان و لشکر مخلص و جان بر کف حسینی بود که ایمان و معرفت بر دل و جانشان حاکم بود و دین محوری، حق محوری، آخرت محوری، عدالت محوری و ظلم ستیزی، شوق لقای پروردگار، عبودیت، تواضع، شجاعت، شهامت، صبر و استقامت، شهادت طلبی و...، از ویژگیهای آنان بود و تمام فضایل معرفتی و اخلاقی در آن خیمههای به ظاهر کوچک جمع بود. این لشکر مخلص خدا با شهادت مظلومانه خود صدای اسلام راستین را در سراسر جهان طنین انداز کرده و نور الهی را در عالم گسترش داد که هر انسان غیرمغرض و صاحب بصیرت میتواند آن را ببیند و بهره برد،اما این یک روی عاشورا ست و روی دیگر عاشورا درست در نقطه مقابل قرار دارد؛ لشکری عریض و طویل و اردوگاهی بزرگ ولی به حقیقت، جامع همه رذالتها ، پستیها و فرومایگیها.
دشمنان اباعبدالله(ع) در کربلا، در ظاهر امر عدهای بتپرست ، مشرک و منکر خدا و دین نبودند، حتی از اهل کتاب نیز نبودند، بلکه قیام عاشورایی سیدالشهدا (ع) علیه گروهی بود که مدعیان دینداری و پیروی از پیامبر اعظم(ص) و قرآن کریم بودند و امام حسین (ع) را نیز کاملا میشناختند.
گفتنی است که رفتارهای منافقانه و انکار حق از روی علم و آگاهی اختصاص به بعد از اسلام ندارد و در طول تاریخ بشریت، حق و باطل مفهوم و مصادیق بسیار داشته و به تصریح قرآن کریم هیچ پیامبری از سوی خداوند متعال، برای هدایت مردم نیامده، مگر آنکه عدهای او را به استهزا و تمسخر گرفته و با دین و آیین او به مخالفت برخاستند و جسارت را به حدی رساندند که آن حجتهای خدا را ساحر و مجنون خطاب کرده و بسیاری را بدون دلیل به قتل رساندند و بدین سبب خشم خداوند و عذاب ابدی را برای خود فراهم آوردند.
اکنون سؤال آن است که چه علل و عواملی موجب شقاوت و عاقبت نابخیری این عده از انسانها میشود که با حق آشکار از سوی خداوند متعال به ستیز بر میخیزند؟ حتی عدهای که به ادیان آسمانی معتقدند و چه بسا عمر خود را در انجام اعمال ظاهری دین سپری میکنند و با این که حجت بر آنان تمام میشود و انبیا و اولیای خدا را میشناسند، آنها را انکارکرده و دشمنی و ستیز میکنند؟
ریشههای شقاوت
درباره ریشهیابی علل و عوامل شقاوت دینورزان حق ستیز، علاوه بر روایات فراوان، قرآن کریم نیز عوامل بسیاری را معرفی کرده است؛ نفاق و مرض قلبی، غفلت و عدم بصیرت، ضعف ایمان به مبدأ و معاد، شهوات و هوا و هوس، حب ریاست و جاه طلبی، نخوت و تکبر، وسوسههای شیطان و تزئین اعمال، حب دنیا با تمام مصادیقش و... از جمله این عوامل هستند.
تمام سخن این است که علل شقاوت و بد فرجامی انسانها اعم از کافران و مشرکان و مدعیان دین و دیانت، هر چه باشد، به تصریح آیات بسیار، بازگشت به عملکرد خودشان میکند و ریشه زقوم را باید در خانه خودشان جستوجو کرد وگرنه خداوند متعال کسی را بیدلیل گمراه نمیکند و ذرهای ظلم در افعال حکیمانه او راه ندارد: «کلُّ نَفْسٍ بِما کسَبَتْ رَهینَةٌ؛ هر کس در گرو اعمال خویش است.»، «وَ ما أَصابَکمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کسَبَتْ أَیدیکمْ وَ یعْفُوا عَنْ کثیر؛ هر مصیبتى به شما رسد بهخاطر اعمالى است که انجام دادهاید و بسیارى را نیز عفو مىکند»، مضمون این آیات در قرآن کم نیست، از جمله این که میفرماید: «امروز به هر کس در برابر کارى که انجام داده است پاداش داده مىشود. امروز هیچ ظلمى نیست، خداوند سریع الحساب است» و در سوره روم میفرماید: «فساد، در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام دادهاند آشکار شده است، خدا مىخواهد نتیجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید (به سوى حق) بازگردند» و... .
نفاق؛ موش صفتی
در میان عوامل یاد شده، نفاق و مرض قلبی از مهمترین عوامل شقاوت و بدبختی انسانهاست. در قاموس قرآن آمده است: «منافق کسى است که در باطن کافر و در ظاهر مسلمان است: یقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ.» طبرسى در وجه این تسمیه در جایی میگوید:« منافق به سوى مؤمن، با ایمان خارج میشود و به سوى کافر، با کفر.»و در جاى دیگر میگوید: «علت این تسمیه آن است که منافق از ایمان به طرف کفر خارج شده است... .» بهنظر راغب در مفردات و فیومى در مصباح، تسمیه منافق از «نَفَق» به معنى نقب است که از راهى به دین وارد و از راه دیگرى خارج میشود.
شاخصه اصلی منافقان این است که به ظاهر مدعی ایمان هستند، در حالی که حقیقتی ورای آن ادعا نیست و ایمان آنان از زبانشان تجاوز نمیکند و ریشه در قلب آنها ندارد. منافقان در جامعهای که نزاع حق و باطل وجود دارد، از ترس جان خود و از ترس آنکه مصائب و مشکلات ناشی از آن دامن آنها را نیز بگیرد، یا بهدلیل آنکه میخواهند به اهداف شوم دنیا خواهی و جاه طلبی خود برسند، رفتارمنافقانه را پیشه میکنند و این دو رویی و رفتار دوگانه را راهکار خروج از مشکلات و طریق رسیدن به خواهشهای نفسانی خود میدانند. از اینرو در لغت به خزندهای به نام یربوع تشبیه شدهاند که شبیه موش است (شاید موش صحرایى یا راسو بوده باشد)؛ این خزنده2 لانه میسازد یکى بنام نافقاء که آن را مخفى میدارد، دیگرى به نام قاصعاء که آشکار است، چون دشمن در قاصعاء به آن حمله کند، وارد نافقاء شده و از آن خارج میشود. این مطلب در صحاح و قاموس و اقرب الموارد نقل شده است. طبرسى در علّت تسمیه نافقاء فرموده:« یربوع از آن خارج میشود.»
عاشورا افشاگر نفاق جامعه اموی
قیام امام حسین(ع) از آزمایشهای بزرگ الهی بود که در فرایند آن منافقان شناخته شدند. اهل کوفه با نامههای بسیار از حضرت دعوت کردند و هم آنان با آن حضرت به جنگ برخاستند. در روز عاشورا که لشکر عمر سعد حرکت کرد و به اردوگاه امام حسین نزدیک شد، حضرت سوار بر شتر شده با صدای بلند خطبهای برای اهل کوفه خواندند و در آن خطبه به احتجاج با آنان پرداختند و از جمله فرمودند: «ای شبث بن ربعی وای حجار بن ابجر وای قیس بن اشعث وای یزید بن حارث، آیا شما نبودید که به من نوشتید: میوهها رسیده و باغها سرسبز و چاهها پر آب است و سپاهی آراسته برایت مهیاست، پس به سوی ما رو کن؟ گفتند: نه ما ننوشتیم. فرمود: به خدا سوگند شما نوشتید... . »
حضرت در احتجاجی دیگر فرمود: «هلاکت و اندوه بر شما ای جماعت! زمانی سر گشته و حیران ما را به فریاد خواهی فرا خواندید و ما شتابان و آماده به سوی شما آمده و به فریاد شما رسیدیم، شما شمشیرهای خود را بر ما کشیده، سرهای ما را نشانه گرفتید و آتش فتنهها را بر ما افروختید؟!...» امام(ع) در پایان احتجاج خود با کوفیان این آیه را تلاوت فرمودند: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکمْ مِنْ کلِّ مُتَکبِّرٍ لا یؤْمِنُ بِیوْمِ الْحِساب؛ من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مىبرم از هر متکبّرى که به روز حساب ایمان نمىآورد.»
این آیه شریفه سخنی است که حضرت موسی در مقابل فرعون و لشکرش فرموده بود، لذا امام حسین(ع) با تلاوت این آیه در مقابل اشقیای کربلا، در واقع از عدم ایمان و کفر نهادینه شده درون دشمنان و نفاق آنان خبر داد.
در روایات است که وقتی امام(ع) به کربلا رسید و دانست آن جا سر زمین کربلاست، دیدههای مبارکش اشک آلود شد و فرمود: «اللهم ثماللهم إنی أعوذ بک من الکرب و البلاء؛ خدایا! خدایا! از اندوه و بلا به تو پناه میبرم.» پس همان جا پیاده شد، رو به اصحاب کرد و فرمود: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ؛ حقا که مردم بندگان دنیا هستند و دین تنها در زبانشان شیرین است و تا زندگی شان پر بار است بر محور دین گرد آیند، پس چون با بلاها آزموده شوند، دینداران کم میشوند.»
بدیهی است که در شرایط عادی چهره صادق مؤمنان دین باور و چهره کاذب منافقان دین ناباور از هم باز شناخته نمیشود. به همین خاطر خداوند متعال امتحانات و آزمایشهای مختلفی را در مسیر زندگی انسانها قرار میدهد تا این دو از هم تفکیک و تمییز داده شوند. یکی از مهمترین این آزمایشها، تقابل حق و باطل و میدان جهاد است. در چنین شرایطی است که مؤمنان نور ایمان خود را به نمایش میگذارند و منافقان نیز چارهای جز اظهار و ابراز موضع و چهره واقعی خود ندارند.
این غربال کردن و بازشناسی مؤمنان حقیقی از کافران مسلماننما از طریق جهاد در راه خدا، به زیبایی در قرآن کریم بیان شده است: «روزى که 2 دسته [مؤمنان و کافران] با هم نبرد کردند (در روز احد)، آنچه (از مصیبت و بلا) به شما رسید، به اذن خدا بود و براى این بود که مؤمنان را مشخص کند و نیز براى این بود که منافقان شناخته شوند. آنهایى که به ایشان گفته شد: بیایید در راه خدا نبرد کنید! یا (حد اقل) از حریم خود، دفاع نمایید! گفتند: اگر ما آشنا به جنگ بودیم حتما از شما پیروى مىکردیم! آنها به کفر در آن روز نزدیکتر بودند تا ایمان. به زبان خود چیزى مىگویند که در دلهای شان نیست! و خداوند از آنچه کتمان مىکنند، آگاهتر است؛ یقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیسَ فی قُلُوبِهِمْ وَالله أَعْلَمُ بِما یکتُمُون»
منافقان آمر به معروف و ناهی از منکر
از جمله سورههایی که به معرفی منافقان پرداخته سوره توبه است. در این سوره ضمن بیان بسیاری از اوصاف منافقان به دو رویی آنها و اینکه آنچه در قلب دارند غیرآن چیزی است که اظهار میکنند و دین را به استهزا و تمسخر میگیرند، تأکید بیشتری شده است.
آیه 67 این سوره از جمله آیاتی است که با استفاده از آن میتوان ماهیت منافقانه دشمنان سیدالشهدا(ع) را باز شناخت: «الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمُنْکرِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یقْبِضُونَ أَیدِیهُمْ نَسُواالله فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ مردان منافق و زنان منافق، همه از یک گروهاند! آنها امر به منکر و نهى از معروف مىکنند و دستهایشان را [از انفاق و بخشش] مىبندند. خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را فراموش کرد [و رحمتش را از آنها قطع کرد] به یقین، منافقان همان فاسقانند»
از سویی مهمترین اهداف قیام عاشورای اباعبدالله(ع) امر به معروف و نهی از منکر بوده است، چنان که خود حضرت هنگام خروج از مدینه در وصیتی به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه نوشتند: «...وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی (ص) أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکر؛ من از روی هوا و هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری قیام نکردم، تنها برای اصلاح امت جدم برخاستم، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم... .»
و از سوی دیگر تضاد اهداف دشمنان در مقابله با اهداف سیدالشهدا نیز بر کسی پوشیده نیست؛ فسق و فساد بنی امیه و در رأس آنها معاویه و یزید و سران اموی زبانزد عام و خاص است. امام حسین(ع) نیز در مجلس ولید بن عتبه –حاکم مدینه- که از طرف یزید مأمور به گرفتن بیعت از امام بود، به ولید فرمود: «ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و موضع رفت و آمد ملائکه ایم، خداوند امور را به ما آغاز و به ما ختم میکند و یزید مردی است فاسق و تبهکار و میآشام و کشنده انسانهای محترم که علنی و آشکارا مرتکب فسق و گناه میشود و مثل من با چون اویی بیعت نخواهد کرد.» علاوه بر فسق و فجورهای فراوان دستگاه بنی امیه، خود رو در رویی با سرور جوانان اهل بهشت و دیگر جنایاتی که در حق خاندان رسالت و ولایت مرتکب شدند، خود بزرگترین ترک معروف و ارتکاب منکر است که نظیر آن در طول تاریخ بشریت نبوده است. تردیدی نیست که این جنایات جز از منافقان کفر طینت که خدا را فراموش کرده و شقاوت خود را آشکار ساختهاند، بر نمیآید.
یاد خدا از خاطر ایشان رفته است
روز عاشورا، زمانی که همه یاران انصار حضرت، شهد شیرین شهادت نوشیدند و حضرت تنها ماند، به همه خیمهها سر کشید و آنها را خالی از انصار دید، پس به خیمه فرزندش زینالعابدین رفت و او را دید که روی پوست خشنی افتاده و زینب(س) از او پرستاری میکند، خواست برخیزد نتوانست، به عمه خود گفت: من را به خود تکیه بده، این فرزند رسول خداست که آمده! زینب(س) او را به بازوان خود تکیه داد، امام(ع) از حال او جویا شد و او خدا را سپاس گفت و عرض کرد: «یا أبتاه ما صنعت الیوم مع هؤلاء المنافقین»؟ پدر جان امروز با این منافقان چه کردی؟ حضرت در پاسخ فرمود: فرزندم «اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکرَالله؛ شیطان بر آنان مسلّط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده است، جنگ میان ما و آنان چنان شعله ور شد که زمین از خون ما و ایشان به جوش آمد» .
آری تنها از اهل بیت وحی و حجتهای بزرگی همچون امام حسین و امام سجاد (علیهما السلام) بر میآید که در چنین شرایط سختی جز تفسیر قرآن نگویند. امام سجاد(ع) مخالفان را منافق نامید و امام حسین(ع) نیز به «فراموشی خدا» توسط آنان اشاره کرد که در آیه پیش گفته از سوره توبه به این ویژگی منافقان تصریح شده بود: «الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ.... نَسُوا الله فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنافقینَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ همچنین حضرت عباس نیز آنها را منافق نامید؛ هنگامی که از امام(ع) اذن شهادت طلبید و حضرت مخالفت کرد، عرض کرد: سینهام به تنگ آمده و از زندگی به ستوه آمدهام و میخواهم از این منافقان انتقام کشم.