به گزارش همشهری، 2هفته قبل و همزمان با تعطیلات آخر هفته شاگرد یک کارگاه طلاسازی حوالی بازار، شبانه با صاحبکارش تماس گرفت و در حالیکه صدایش میلرزید گفت: «برادرزنم به همراه چند مرد دیگر وارد کارگاه شده و در حال سرقت طلاها هستند.» تماس خیلی کوتاه بود و فورا قطع شد.
صاحب کارگاه کاملا گیج شده بود، چراکه شاگردش چند روز مرخصی گرفته و به شهرستان رفته بود اما حالا تماس گرفته و خبر از سرقت داده بود. این احتمال وجود داشت که شاگرد کارگاه نیز همدست دزدان بوده اما او دیگر جواب تلفنش را نمیداد. صاحب کارگاه به همراه پسرش سراسیمه سوار ماشین شدند و به سمت کارگاه حرکت کردند.
وقتی مقابل کارگاه رسیدند، با دیدن در باز و فردی ناشناس که اطراف آنجا نگهبانی میداد مطمئن شدند که گفتههای شاگرد حقیقت دارد. صاحب کارگاه که حدس میزد دزدان مسلح باشند خطر نکرد و با پلیس تماس گرفت و ماجرا را گزارش کرد.
- ربودن نگهبان پاساژ
کارگاه طلاسازی داخل یک پاساژ قرار داشت و سارقی که بیرون از کارگاه نگهبانی میداد با دیدن صاحب کارگاه، ماجرا را به همدستانش خبر داد و پا به فرار گذاشت. بقیه سارقان نیز به سرعت از کارگاه خارج شدند و از محل گریختند. وقتی مأموران وارد کارگاه شدند، خبری از سارقان نبود. حتی نگهبان پاساژ نیز در آنجا حضور نداشت. بررسی محل سرقت نشان میداد که دزدان با دستگاه هوابرش قفل کارگاه طلاسازی را باز کرده و قصد داشتند ٤٠کیلو طلایی که داخل آن بود را سرقت کنند اما پیش از اجرای نقشه متوجه شدند که لو رفتهاند و متواری شدند.
در این میان خبری از نگهبان پاساژ نبود تا اینکه چند ساعت بعد وی سراسیمه به پاساژ برگشت و مدعی شد که توسط دزدان ربوده شده بود. او گفت که سارقان شبانه با تهدید او را ربوده و سوار بر ماشین کرده با ضرب و شتم کلید ورودی پاساژ را از وی گرفته بودند. در این مدت نیز او را در خیابانها میچرخاندند تا اینکه نزدیک صبح رهایش کردند.
در ادامه پرونده پیش روی قاضی رضوانی، بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران بود و او دستور بازداشت شاگرد کارگاه طلاسازی که احتمال میرفت همدست دزدان باشد را صادر کرد. پسر جوان اما ناپدید شده بود تا اینکه چند روز پیش وقتی به پایتخت برگشت دستگیر شد و به طراحی نقشه سرقت ٤٠کیلو طلا با همدستی برادرزنش و چند نفر دیگر اقرار کرد. او گفت که در این سرقت همدست دزدان بوده اما در دقایق آخر پشیمان شده و آنها را لو داده است. حالا پرونده این سرقت ناکام با دستور بازپرس دادسرای جنایی در اختیار پلیس قرار گرفته و تحقیقات تکمیلی ادامه دارد.
- پشیمان شدم
شاگرد کارگاه طلاسازی ٢٨ساله است و قرار بود ٣ماه بعد مراسم عروسیاش را جشن بگیرد اما امیدوار است که صاحبکارش از اشتباه او چشمپوشی کند و او را ببخشد. او در گفتوگو با همشهری از جزئیات این سرقت میگوید.
- چه شد که فکر سرقت به سرت زد؟
نقشه را برادرزنم کشید؛ حدود یکهفته پیش از سرقت. من قبول نمیکردم چون میترسیدم و نمیخواستم دست به خلاف بزنم. از طرفی صاحبکارم مرد خوبی بود و دوست نداشتم به او خیانت کنم اما برادرزنم صبح تا شب در گوشم میخواند و میگفت اگر این سرقت را انجام دهیم زندگیمان از اینرو به آنرو میشود و میلیاردر میشویم. این شد که وسوسه سرقت افتاد به جانم و وارد این بازی خطرناک شدم.
- از شب حادثه و اجرای نقشه سرقت بگو. تو هم داخل کارگاه بودی؟
نه، من نبودم. قرار شد من برای دیدن خانوادهام به شهرستان بروم. برادرزنم گفت تهران نباش تا به تو شک نکنند. قرار شد بعد از سرقت برگردم تهران. اما خب اطلاعات کامل وضعیت کارگاه، جای طلاها و اینکه چه زمانی کارکنان، کارگاه را ترک میکنند به برادرزنم و همدستانش دادم.
حتی در خصوص نگهبان هم اطلاعات دادم. شب حادثه هم برادرزنم و همدستانش شبانه به پاساژ رفتند و یک برگه قلابی جلب به او نشان دادند. آنها به این بهانه او را ربوده و سوار ماشینشان کردند و بعد دسته کلید در ورودی پاساژ را از او گرفتند. یکی از آنها نگهبان را گروگان گرفت و در خیابانها میچرخاند و مابقی وارد پاساژ شدند و با دستگاه هوابرش قفل در را باز کرده و وارد کارگاه شدند. اما من نتوانستم سکوت کنم و موضوع را لو دادم.
- چه شد که بعد از این همه ریسک درست لحظه سرقت موضوع را لو دادی؟
عذاب وجدان داشت خفهام میکرد. راستش من ٧سال در کارگاه کار میکردم و نان و نمک صاحبکارم را خورده بودم. از لحظهای که برادرزنم رفت که نقشه را اجرا کند عذابوجدان به جانم افتاد و به او زنگ زدم که بیخیال شود اما او قبول نکرد. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا ماجرا را لو ندهم اما با وجود اینکه میدانستم بیکار میشوم به صاحبکارم زنگ زدم. چون نمیخواستم عمری با عذابوجدان زندگی کنم.
- اگر پشیمان نمیشدی، میخواستی بعد از سرقت چه کار کنی؟
نقشهمان این بود پس از سرقت طلاها را بفروشیم و از کشورخارج شویم و به اروپا برویم. هردو بدهی داشتیم؛ من بهخاطر هزینه سنگین عروسی و گرانیهای بیش از حد این روزها، برادرزنم هم بهخاطر اینکه بیکار شده بود. او پرستار بود و چندماه قبل بهدلیل تزریق اشتباهی آمپول به بیماری از کارش اخراج شده بود و شرایط مالی بدی داشت. اما با این حال هرچه فکر کردم دیدم نمیتوانم با پول دزدی میلیاردر شوم.
- صاحبکارت را دیدهای؟
از وقتی دستگیر شدهام نه. امیدوارم مرا ببخشد.