انگار هميشه رشتهاي نامرئي افکار ما را به جاودانگي وصل ميکند و اگرچه دوست داريم جاودانه باشيم، دقيقاً نميدانيم راهش چيست!
گاهي از خودمان ميپرسيم آيا جاودانگي به معني عمر طولاني است؟ يا اگر كسي آنقدر مشهور بشود که همهي مردم دنيا او را بشناسند؛ همين براي جاودانگياش کافي است؟
هنوز مطمئن نيستيم که ثروت نميتواند جايگزين حس جاودانگي بشود و گاهي اين حس بزرگ را با تنبلي و آسودگي اشتباه ميگيريم. براي همين است که وقتي با مسئلهي مرگ مواجه ميشويم، جاودانگي را دستنيافتني تلقي ميکنيم، هرچند كه ماجرا اصلاً هم اينطور نيست.
ميخواهم برايتان قصهي پيرمردي را تعريف کنم که سالهاي سال در دانشگاه «برانديز» شهر والتام در يکي از ايالتهاي آمريکا، جامعهشناسي درس ميداد.
او از اينکه دانشجوها به جاي استاد، معلم يا دوست خطابش كنند بيشتر خوشحال ميشد و براي تدريس جامعهشناسي، هميشه ايدههاي خلاقي داشت. مثلاً يکبار تمامِ وقتِ کلاس را سکوت کرد تا بعداً دربارهي تصور آدمها و قضاوتهايشان از اين سکوت که هيچ دليل خاصي هم نداشت، صحبت کند.
اين «مرد پير» کسي نيست جز «موري شوارتز»، مربي و دوست مهربان «مرد جوان»، يعني «ميچ آلبوم».
ميچ آلبوم از دانشجويان موري بود که بعد از تحصيل در رشتهي جامعهشناسي، به عرصهي خبر ورزشي پاگذاشت و شهرت فراواني براي خودش کسب کرد، اما آنقدر از رشتهي جامعهشناسي و مربي مهربانش فاصله گرفته بود که حتي نميدانست او به بيماري «اِسکلِروز جانبي آميوتروفيک» يا «ايالاس» (SLA) مبتلا شده و احتمالاً تا يک سال ديگر از دنيا ميرود.
ايالاس از بيماريهاي فلجکننده است که مثل غدد سرطاني، در سيستم عصبي بيمار گسترش پيدا ميکند و به هرعضوي که ميرسد، آن را کاملاً از کار مياندازد. روزي که موري در يک برنامهي تلويزيوني از ابتلاي خودش به اين بيماري صحبت ميکرد، ميچ آلبوم از حال او با خبر شد و تصميم گرفت كه بعد از 16 سال دوباره به ديدار مربي خودش برود.
ميچ به دليل از دستدادن شخصيت آرامي که در گذشته داشت، اول از ديدار موري خجالتزده شد، اما چون او با آرامش هميشگياش از ميچ خواست بيشتر به او سربزند، تصميم گرفت تا وقتي که موري زنده است سهشنبههايش را به او اختصاص بدهد.
موري هم در اين سهشنبهها، دربارهي درس بزرگ زندگي و موضوعاتي از قبيل عشق، کار، جامعه، دوستي و از همه مهمتر دربارهي مرگ با ميچ صحبتميکرد. مثل پاياننامهاي که 16 سال قبل در دانشگاه با هم تهيه کرده بودند، ميچ از اين گفتوگوها با عنوان آخرين پاياننامهاش با استاد ياد ميکند و تمام توصيههاي او را در کتابي به نام «سهشنبهها با موري» به چاپ ميرساند.
سهشنبهها با موري، عنوان کتابي است که از سال 1997 تاکنون بارها در کشورهاي مختلف جهان مثل آمريکا، ايران، استراليا، برزيل و ژاپن به چاپهاي متعدد رسيده است. حتي ميک جکسون، کارگردان بزرگ بريتانيايي هم براساس آن يک فيلمسينمايي ساخته است.
ميچ آلبوم در اين کتاب، داستان زندگي موري را براي مردم دنيا تعريف ميکند، اما چون موري از استادان برجستهي جامعهشناسي است، براي مردم هم جالبتر است که بدانند چرا او بعد از فهميدن تاريخ دقيق مرگش، حتي اميدوارانهتر از قبل به زندگياش ادامه ميدهد.
با اينکه مرگ از نوک انگشتان پاي موري، حرکت خودش را آغاز کرده است و به سراغ تمام اعضاي بدن او ميرود، او همچنان از شنيدن موسيقي و خوردن سالاد مورد علاقهاش لذت ميبرد. کمي بعد که موري سوزش سختي در قفسهي سينهاش احساس ميکند و ديگر نميتواند غذا بخورد يا حتي نفس بکشد، باز هم از ديدن باميههاي کنار پنجرهي اتاقش خوشحال ميشود و زندگي را فرصتي مهم و دستنيافتني تعريف ميکند.
موري با خنده ميگويد: «اين من هستم که دارم ميميرم اما نميدانم چرا ديگران نااميد شدهاند و غصه ميخورند.» او قبل از مرگ، دوستانش را به مجلس ترحيم خودش دعوت ميکند و از آنها ميخواهد هرخاطرهاي را که ميخواهند بعد از او براي هم تعريف کنند، همينحالا در حضور خودش بگويند و از کنار هم بودنشان لذت ببرند.
به نظر من موري خيليزودتر از اينها، حتي شايد در دوران جواني از دست افکار زشت خودش مرده بود که بعداً توانست با فکرهاي زيباتري، موري ديگري را به دنيا بياورد. پيرمردي که هنوز هم زنده است و دارد از جاودانگياش لذت ميبرد. او هيچوقت مثل ديگران زندگي نکرده بود که حالا بخواهد مثل ديگران از مرگ بترسد. در مسابقات ورزشي، وقتيکه همه تلاش ميکردند اول بشوند، او فقط دوست داشت دوم يا سوم باشد و به همه ميگفت مگر دومشدن چه اشکالي دارد؟
حتي در هنگام رانندگي، وقتيکه بقيه از يکديگر سبقت ميگرفتند، او عمداً به رانندههاي ديگر اجازهي عبور ميداد و دوستانه به چهرهي آنها لبخند ميزد. بهنظر من رفتار او اصلاً هم عجيب نبود، بلکه او فقط توانسته بود در دنياي شلوغ و تکراري اطرافش، مثل خودش زندگيکند؛ صبر داشته باشد و قدر داشتههايش را بهتر بداند.
از کتاب سهشنبهها با موري ترجمههاي بسياري در بازار کتاب وجود دارد، اما يکي از نمونههاي خوب آن ترجمهي «ماندانا قهرمانلو» است که در نشر قطره (88973351) با 246 صفحه و قيمت 20 هزار تومان به چاپ بيست و ششم رسيده است. اميدوارم با خواندن اين کتاب قدر روزهاي زندگيتان را بهتر بدانيد.
* تيتر مطلب، براساس زيرعنوان همين کتاب نوشته شده است.