اما پیوسته، چیزی متولد میشد. ناپیدا درلابهلای موجهایی که میآمدند و پهن میشدند؛ آرامش... آرامش پایدار ذهن و روح جامعه، افکار عمومی و... .
خورشید، همچنان میتابید که چشم برهم نهادم، لحظهای... لحظهای کوتاه، بیدغدغه موجها... بیدغدغه خبرها که ناگهان از راه رسیدند. موجها و خبرها را میگویم. از دور آمدند و مرا در میان گرفتند و با شتاب از من گذشتند. آنگاه بر صخرهای فرود آمدند... . صخرهای که ذهنیت جامعه است... ذهنیت پایدار جامعه. ذهنیت مقاوم جامعه...
نقطه کانون موجها، تنها یک خبر بود؛ خبری که زلزله بود؛ زلزلهای با 8ریشتر نیرو؛ نیم میلیارد دلار خودرو به کشور آمده است... قاچاقی. از منافذ گشوده و رسمی... اما آن سوتر... موجی دیگر، زلزلهای دیگر برانگیخته؛ تولید ملی زیرسایه تهدید واردات... ذهنم آشفته است؛ آشفته از خبرهایی که چون موج برمن آوار میشوند... مرا زیر پای خود میگیرند و سپس میگذرند... با تلخیای که برجای مینهند... باشرنگی که در روح من میریزند... شرنگی که سرنوشت تولید است... تلخیای که بنیان اقتصاد و توسعه است؛ چه آنکه، تولید ملی، مرا در چشم ندارد... «من» شهروند را. «من»، همچون نماد جامعه را... واردات نیز چنین است... «من» شهروند را نمیبیند. افزون بر این، چنین وارداتی که در پیکره اقتصاد نشسته است، تعادلبخش نیست. نه اقتصاد را متعادل میکند و نه صنعت و تولید را در حلقه رقابت جهانی مینشاند... رانتی است... خلعتی است به آنان که حریم دارند و حرمتی بیشتر و افزونتر از من... و شگفتا که آن یکی با نام دفاع ازتولید ملی، نه علم را بها میدهد و نه تکنولوژی را. پیدا و ناپیدا در جستوجوی بازار تضمینشدهای در کشور است... بازار تضمین شده برای عرضه جنسهای بنجل، با هر قیمتی... و آن دیگری که شعار تعامل با بازارهای جهانی را بر زبان دارد و از تجربه رقابت در بازارهای بینالمللی میگوید، اما...حلقه تعاملات جهانیاش، در مسیر رانت و ارز است؛ همین. به نام واردات... بهنام فرصت رقابت برای تولیدات داخلی. اما... نه تولید و نه واردات، هیچگاه حلقههای مکمل یکدیگر، برای توسعه صنعت، دانش و فناوری در کشور نبودهاند. برنامههای کوتاهمدت و بلندمدت نیز چنین نخواستهاند. لاجرم سالهای سال است که سودهای انبوه اما بد، مسیر متکثر حوزههای اقتصادی را نشانهگذاری کردهاند؛ نشانهگذاریهایی که به فرسایش پیوسته دانش و فناوری کشور انجامیده است. عجیب آنکه تنفس شادمانه و سرشار از اکسیژن آنها با مرگومیرایی دانش و صنعتگران همراه بوده است و هست... آسیب زننده به اقتصاد و صنعت ملی.
اما در این میان 2 گروه بسیار آسیب دیدهاند؛ نخست سرزمین من... سرزمین من که نیم قرن از جهان فاصله گرفته است... فاصله علمی و تکنولوژیکی با صنعت و دانش و فراتر از آن دور افتادن از «خود». فسردن قلب پویای تاریخ. چندان که دلش- تاریخ- در سودای گرمی و تپش است و روحش در تکاپوی خودآگاهی و معرفت؛ روح و قلبی که قرنها، آزادی و آزادگی را به آدمی آموختهاند؛ معلم سالخورده شرم و فروتنی، در برابر چالشی که «تجارت و تولید» است، غم زده است... خسته است. بدگمان است به «من». به من که بر او شوریدهام... تنهایش نهادهام. وسوسه سود سوداگران، قلبش را شکسته است. حرص و آزی که سربلندی را از او دریغ کرده است. بهنام تولید... بهنام تجارت و واردات... 2 دیگر که «منم»... من همچون شهروند جهانی که چشم به اقتصاد مقاومتی دوختهام، با هزاران امید و هزاران رویا...اما افسون فردا و فرداهای دیگر، هنوز با من است. افسون ارج نهادن به دانش. افسون حرمت یافتن صنعت و توسعه و... . انشاءالله