همین حالا صدای حرفزدنها، دعاخواندنها، اتمامحجتکردنها به گوش میرسد. واقعه به امروز نزدیک است. امروز، روز واقعه است.
انگار روز دهم، همين حالاست. صداي فرياد «هل من ناصر ينصرني» حسينع ميآيد. هركس از هر سپاهي جدا شده، تصميمش را گرفته. حُر، اما تا آن لحظهي حساس مردد است. آن لحظه به خود ميگويد يا همين حالا انتخاب ميكند يا... پاهايش مرددند، اما جانش به راه ميافتد و دلش تا اردوگاه مقابل، تا اردوگاه حسينع پر ميزند.
انگار روز دهم، همين حالاست. صداي اذان ظهر بلند شده است. همين حالا حسينع به اصحابش ميگويد يك نفر نزد سپاه دشمن برود و بخواهد تا براي خواندن نماز ظهر، جنگ متوقف شود. حبيبابن مظاهر به سوي دشمن ميرود. همين حالا صدا از لشكر دشمن ميآيد: «نماز شما قبول نمي شود» و حبيب را به شهادت ميرسانند.
انگار روز دهم، همين حالاست. همين حالا ماجراي آب اتفاق ميافتد. آب در دستهاي عباس جاي ميگيرد و لحظهاي بعد فرو ميريزد. آب به فرات بازنميگردد، به قلب عباسع برميگردد و زماني كه مشك، سوراخ ميشود صداي ريزش آب از مشك بيرون نميآيد از قلب عباسع بيرون ميآيد.
انگار روز دهم همين حالاست. علياكبرع شهيد ميشود، مسلم بن عقيل شهيد ميشود، عباسع ميرود كه براي كودكان آب بياورد و شهيد ميشود، علياصغرع در ميان دستهاي پدر شهيد ميشود و حسينع و حسينع و حسينع...
انگار شب روز دهم، همين حالاست. همان بهت و سكوتي كه در زمان رفتن عزيزي قلب آدم را احاطه ميكند، همان بهت و سكوت قلب دنيا را احاطه كرده است. سكوتي كه گوياي بينهايت حرف ناگفته است. آتشي كه حالا دارد خيمهها را ميسوزاند دنبالهي آتشي است كه قلب زنان و كودكان حسين را سوزانده است.
تصويرگري: زهرا رحماني/ نمايشگاه دهمين سوگوارهي بينالمللي هنر عاشورايي