تاریخ انتشار: ۲۴ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۶

خانه فیروزه‌ای > الهه صابر: این قصه، عاشقانه است، اما شبیه هیچ کدام از قصه‌های دیگر نیست. از کرشمه‌های خاک شروع می‎شود تا این‌که به جاذبه‌ی نورانیِ افلاک می‌رسد.

وقتي همه از حضور ذرات خاک، در پيشگاه بلند افلاک، تعجب کرده‌اند، خدا فقط منتظر يک سؤال است که فرشته‌ها با تعجب از او بپرسند: «اصلاً چرا اين موجود ضعيف را خلق مي‌کني؟ ‌که خود بهتر از همه مي‌داني ‌چگونه جنگ و خون‌ريزي مي‌کند.»

چه بسا در همين سؤال شگفت‌انگيز هم معلوم باشد که خدا، همان گنج پنهاني است که اگرچه فرشته‌‎ها او را ستايش مي‌کنند، اما در حقيقت نمي‌توانند او را بشناسند.

اين قصه، عاشقانه است. آن‌چنان که خدا با تمام بي‌نيازي‌اش دوست‌ دارد شناخته شود. پس نازِ خاک را مي‌خرد. جسم آدم را خلق مي‌کند و بعد از آن‌که جسم او آماده‌ شد، از روح خودش در او مي‌دمد.

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد1

حالا که آدم آفريده شده ‌است و امانت سنگين عشق را هم در قلبش نهاده‌اند، خدا فرشته‌ها را از امانت‌داريِ او خبر‌دار مي‌کند. پس همه‌، پيش پاي آدم سجده مي‌کنند و خدا هم آن‌ها را از تاريکي‌ها به روشنايي خارج مي‌کند. اما ابليس، به وجود عشق در انسان کافر مي‌شود و از روشنايي به تاريکي‌ها مي‌رود2.

او سال‌هاي ‌سال، لجاجت خود را ادامه مي‌دهد، اما يک‌بار هم از خدا نمي‌پرسد که آخر اين عشقي که آفريده‌اي، چگونه مي‌تواند وجود انسان ضعيف را ارزشمند کند؟ ابليس حتي يک‌بار هم از خدا نمي‌پرسد مگر عشق چگونه است؟ تا خدا هم به او نشان بدهد که معشوق هر‌چه‌قدر هم که «جان خواهد از عشّاق مشتاق»3، آن‌ها جانشان را از او دريغ نمي‌کنند و حتي مي‌گويند:

وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم

که در طريقت ما کافري است رنجيدن‌4

اين‌گونه است که اولياي خدا مي‌شوند مثل ايوب و يوسف و يونس و يعقوب و عيسي و ابراهيم‌عليهم‌السلام.

بالاتر از همه‌ي اين‌ها، شيطان هرگز نمي‌داند محمدمصطفي‌ص کيست و علي‌مرتضي‌ع را هم نمي‌شناسد. او نور پنج تن آل ‌عبا را نديده ‌است و حتي به اعتراف عاشقانه‌ي انسان‌ها، طعنه مي‌زند وقتي که مي‌گويند:

نِي شناساي نَبي‌ص ام، نِي ولي‌ع

من حسيني‌ع مي‌شناسم بِن علي‌ع  5

شيطان که خودش خونِ کربلا را ريخته ‌است، حتي نمي‌فهمد کربلا چيست و جمله‌ي «ما رأيتُ الّا جميلا»‌6 را نمي‌بيند. او در همه‌حال مصداق «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ»‌7 است.

بعد از آن‌که آدم‌ها به خداونديِ خدا، شهادت داده‌اند، شيطان از زهرِ لجبازي‌هاي خود، هم به قابيل و شداد و نمرود خورانده ‌است و هم به طالوت و فرعون. تا اين‌که زهر تلخش را دست‌به‌دست به يزيد و عبيدالله بن زياد و شمر و عمر‌بن‌سعد رسانده و بسياري ديگر از دور و بري‌هاي آن‌ها را هم به آن آلوده ‌است.

هر‌کس که از زهر شيطان نوشيده‌ باشد، لاجرم دشمن خدا مي‌شود؛ تا جايي که از يادش مي‌رود هرکسي که صادقانه در پيشگاه خدا «قالوا بلي»‌8 سرداده ‌است، امروز هم در کربلاي حسين‌بن‌علي‌ع، آواز عاشقي سر خواهد داد. اين عاشقان راه خدا، همان «الذين بذلوا مهجهم دون الحسين»‌9 هستند که در راهشان نيز ثابت‌قدم شده‌اند.

از هر‌طرف که به کربلا مي‌نگري، خون و شمشير است، اما همين‌ها نيز در چشم حسين‌ع و يارانش جلوه‌ي ديگري دارد. کسي که از ولي‌خدا آموخته ‌باشد که در هر‌چيز، با هر‌چيز و بعد از هر‌چيز، خدا را ببيند، در مصاف کربلا نيز جز خدا را نخواهد ديد.

گر سِير کعبه و دِير، ور خانقاه کردم

غير از تو کس نديدم، هرجا نگاه ‌کردم

اثبات وحدت تو، موقوف بُد به «الّا»

تا نفي «ما سوي» را با «لااله» کردم10

هرکسي که به ياد خدا باشد، خدا پيش از او به يادش بوده ‌است و هر‌که بيش‌تر به ياد خدا باشد، مقرب درگاه او مي‌شود. از قديم گفته‌اند: «هرکه در اين بزم مقرب‌تر است/ جام بلا بيش‌ترش مي‌دهند»

و خدا هم حسين‌‌ع را مقرب‌ترينِ انسان‌ به خود ديد:

کرد بر وي باز، در‌هاي بلا

تا کشانيدش به‌دشت کربلا11

کربلا يعني همان دشتي که نقطه‌ي مبارزه‌ي نور و تاريکي‌هاست. نقطه‌اي که فقط در صفحه‌اي از تاريخ و جغرافيا جا نگرفته‌ است، بلکه همه‌ي روزهاي زندگي، عاشورا و همه‌جاي دنيا نيز کربلاست.

اين را از خطبه‌هاي بانوي بزرگواري فهميده‌ام که عبد صالح خداست و اگر در کربلا حضور نداشت، شايد گودال قتلگاه، در همان ظهر عاشورا فراموش مي‌شد. او قيام کربلا را از مرز‌هاي دشت کربلا فرا‌تر برد.

سرّ ني در نينوا مي‌ماند اگر زينب نبود

کربلا در کربلا مي‌ماند اگر زينب نبود12

 

 

1 و 4. ابياتي از حافظ

2. اشاره به آيه‌ي 257 سوره‌ي بقره که به آية‌الکرسي معروف است.

3 ،5، 10 و 11. ابياتي از كتاب گنجينه‌الاسرار، اثر عمان ساماني، شاعر نيمه‌ي اول قرن 13 و اوايل قرن 14 هجري. او اين اثر را براي امام‌حسين‌ع و واقعه‌ي عاشورا تأليف كرده ‌است.

6. وقتي عبيدالله بن زياد با طعنه و سرمست از پيروزي ظاهري لشكريانش با حضرت زينب‌س سخن مي‌گويد، آن حضرت با صلابت مي‌فرمايد: «من جز زيبايي، هيچ نديدم.»

7. آيه‌ي 18 سوره‌ي بقره که اشاره دارد به کساني ‌که گوش آن‌ها در شنيدن حق، ناشنوا؛ زبانشان در گفتن حق، گنگ و چشم‌هايشان در ديدن حق نا‌بيناست و آن‌ها همان‌هايي هستند که نمي‎‌دانند.

8. «الست بربکم قالوا بلي» بخشي از آيه‌ي 172 سوره‌ي اعراف.

9. سطر آخر زيارت عاشوراي امام حسين‌عليه‌السلام

12. بيتي از قادر طهماسبي (فريد)