تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۸۶ - ۱۴:۴۸

ترجمه احمدرضا تقاء: بحران دارفور رویدادی است که بسیاری در درک آن دچار کژفهمی شده‌اند. برای دستیابی به درکی صحیح از این بحران باید به اواسط دهه 1980، یعنی قبل از بروز خشونت‌ها میان آفریقاییان و اعراب، برگشت.

الکس دووال، که هم‌اینک یکی از مدیران  برنامه‌های شورای تحقیقات علوم اجتماعی آمریکاست، کسی است که آن زمان در منطقه حضور داشته و به‌عنوان دانشجوی دکتری رشته انسان‌شناسی در آنجا به کار میدانی مشغول بوده است. چندی پیش او ماجرایی را برایم تعریف کرد که به گفته خودش هر از چندگاهی ذهنش را درگیر خود می‌کند.

دووال در بوته‌زار خشک دارفور می‌گشت و واکنش‌های بومیان به خشکسالی نازل‌شده بر منطقه را بررسی می‌کرد. در یکی از همین گشت‌وگذارها به چادر یک گله‌دار در نزدیکی سرحد بیابان می‌رسد و به یک شیخ علیل و تقریبا نابینا به اسم هلال عبدالله بر می‌خورد که می‌گوید شاهد اتفاقاتی است که تاکنون سابقه نداشته است.

باد شن و ماسه را وارد زمین‌های حاصلخیز کرده و باران خاک آبرفتی را شسته و با خود برده است. کشاورزانی که زمانی میزبان عشیره و شترهای او بودند حالا دیگر جلو کوچ آنها را می‌گرفتند، چون زمین دیگر تکافوی تامین نیاز گله‌دار و کشاورز با هم را نداشت. بسیاری از عشایر دام‌هایشان را از دست داده بودند و به‌زحمت از راه ارزن‌کاری در تکه زمین‌های حاشیه بیابان روزگار می‌گذراندند.

شیخ می‌گفت نظم خدادادی به هم ریخته، و از آینده بیم داشت. دووال به نقل از او گفت: «نظمی که از ازل بر جهان حاکم بوده به هم خورده و این آدم را گیج و افسرده کرده و عواقب هولناکی هم دارد.»

در سال 2003 بلای دیگری دارفور را در نوردید؛ بلایی که امروز نامش بر سر زبان‌هاست.

جنگجویان جانجاوید با اونیفورم‌های نظامی، سوار بر اسب و شتر، منطقه را ویران کردند. این شبه‌نظامیان مسلح در اقدامی که مصداق پاکسازی قومی بود و سیاهان دارفور هدف آن بودند به هرجا که می‌رسیدند به زنان تجاوز می‌کردند، خانه‌ها را آتش می‌زدند، و مردانی را که به سن جنگیدن رسیده بودند شکنجه می‌کردند و می‌کشتند و پشت سر خود جز دودی که به آسمان بلند بود چیزی باقی نمی‌گذاشتند.

سرکرده آنها یک عرب 2متری ورزیده و مقتدر بود که در منازعه‌ای که آمریکا بعدا آن را نسل‌کشی خواند در صدر فهرست جنایتکاران جنگی وزارت امور خارجه قرار گرفت. دووال این شخص را می‌شناخت. نام او موسی هلال بود؛ پسر همان شیخ.

معمولاً عامل منازعات دارفور را انگیزه‌های نژادی می‌دانند که اعراب اسب‌سوار و شترسوار را به جان شورشیان و غیرنظامیان سیاه‌پوست انداخته است. اما اصل این شکاف‌ها به اختلاف دیگری بر می‌گردد و آن نزاع میان کشاورزان یکجانشین و گله‌داران کوچ‌رو بر سر زمین‌های محدود است.

درواقع عامل تاخت‌وتازهای موسی هلالِ جنگ‌سالار را می‌توان در واهمه‌های پدرش و تاثیر مخرب شرایط آب‌وهوایی بر شیوه‌ای از زندگی جست‌وجو کرد.

تا قبل از آنکه آسمان از باریدن دریغ کند، عشیره شیخ با کشاورزان یکجانشین در صلح و دوستی زندگی می‌کردند. چادرنشینان مردمی گذری بودند که می‌آمدند و می‌رفتند و شترهایشان را در تپه‌های صخره‌ای لابه‌لای زمین‌های حاصلخیز می‌چراندند.

کشاورزان با آغوش باز از آنها استقبال می‌کردند و چاه‌هایشان را در اختیار آنها قرار می‌دادند و پس‌مانده محصولشان، خوراک دام‌های گله‌داران می‌شد. اما با وقوع خشکسالی، کشاورزان از ترس آنکه گله‌های عبوری زمین‌هایشان را خراب کنند، کم‌کم دورتادور زمین‌هایشان و حتی زمین‌های بایر را حصار کشیدند.

شماری از قبایل یا راهی مناطق دیگر شدند و یا به کشاورزی روی آوردند، اما گله‌داران عرب حاضر نشدند از زندگی بخورونمیر خود دست بکشند، چون گله‌داری و کوچ‌نشینی رکن هویت فرهنگی آنان به شمار می‌رفت. (تمایز میان «عرب» و «آفریقایی» در دارفور بیشتر بر اساس سبک زندگی تعریف می‌شود تا تفاوت‌های فیزیکی؛ اعراب معمولا گله‌دارند و آفریقاییان عموما کشاورز، و تمایز این دو مبنای گروه نژادی ندارد.)

کلمه «دارفور» به معنای «سرزمین فور» است (بزرگ‌ترین قبیله کشاورزِ دارفور)، اما این منطقه پهناور شامل سرزمین‌های قبیله‌ای ـ «دار»های ـ قبایل متعدد است. در اواخر دهه 1980 اعراب بی‌زمین و درمانده رفته‌رفته با یکدیگر متحد شدند تا «دار» خود را از چنگ کشاورزان سیاه‌پوست به در آورند.

آنان در سال 1987 مانیفستی مبتنی بر برتری نژادی منتشر کردند و زدوخوردهایی میان اعراب و قبیله فور در گرفت. حدود 3000 تن که عمدتا فور بودند کشته شدند و صدها روستا و چادر به آتش کشیده شد، تا اینکه در سال 1989 پیمان صلحی میان طرف‌های درگیر امضا شد.

آغاز مجدد درگیری‌ها در دهه 1990 به اختلاف میان اعراب و غیرعرب‌ها دامن زد و چوپان‌های عرب به جان کشاورزان فور، زغاوه و مسالیت افتادند. در این مناقشات دولت مرکزی سودان که مقر آن خارطوم است اغلب در موضع‌گیری‌های سیاسی جانب اعراب را می‌گرفت و گاه حتی اسلحه در اختیارشان می‌گذاشت.

در سال 2003 شورشی در دارفور شکل گرفت که واکنشی بود به غفلت و بی‌اعتنایی خارطوم به این منطقه و به حاشیه راندن آن از حیث سیاسی. و گرچه شورشیان در بدو امر سودای تشکیل جبهه‌ای متشکل از کلیه اقوام را در سر داشتند، شکاف بین مخالفان و موافقان دولت تا حد زیادی رنگ‌وبوی قومی داشت.

با این همه درگیری بیشتر ریشه در حسادت ارضی داشت تا نفرت قومی. دیوید موزرسکی، مدیر طرح گروه بحران بین‌الملل برای شاخ آفریقا، می‌گوید: «جالب اینجاست که بیشتر قبایل عربی که حقوق ارضی خود را دارند به منازعه دولت نپیوستند.»

اما چرا زمین‌های دارفور دیگر تکافوی نیاز همه قبایل را نکرد؟‌ در دهه‌های 1980 و 1990 گناه تخریب محیط زیست دارفور و دیگر نقاط ساحل (منطقه نیمه‌خشک جنوب صحرای آفریقا) را به گردن ساکنان این مناطق می‌انداختند و کاهش شدید نزولات جوی را به استفاده نادرست از پوشش گیاهی منطقه نسبت می‌دادند.

گفته می‌شد استفاده بی‌رویه از زمین باعث لخت شدن سطح سنگ‌ها و ماسه‌ها شده که نور خورشید را کمتر از گیاهان جذب می‌کند و آن را منعکس می‌کنند. این مسئله باعث خنک شدن هوای مجاور سطح زمین و درنتیجه کاهش ارتفاع ابرها و کاهش احتمال بارش می‌شود.

آیزاک هلد، دانشمند ارشد مؤسسه ملی امور اقیانوسی و جوی آمریکا، می‌گوید: «گفته می‌شد آفریقایی‌ها خودشان این بلا را سر خودشان آورده‌اند.»

اما در زمان وقوع منازعه دارفور در 4 سال پیش، دانشمندان موفق به شناسایی یک عامل دیگر شده بودند. اقلیم‌شناسان تاریخچه دمای سطح دریا را در قالب انواع و اقسام مدل‌های رایانه‌ای تغییرات جوی ریختند.

با توجه به الگوی خاص تغییرات دمای اقیانوس در سطح جهان، این مدل‌ها حاکی از احتمال شدید بروز اختلال و بی‌نظمی در فصول بارانی آفریقا در آینده بود. الساندرا جانینی از دانشگاه کلمبیا می‌گوید «علت این مسئله قطع درختان یا چرای بیش‌ازحد دام‌ها نبود.»

او و همکارانش دریافته بودند که ریشه‌های خشکسالی دارفور در تغییرات آب‌وهوایی در سطح جهان نهفته است.

هنوز معلوم نیست که تا چه حد می‌توان فعالیت‌های انسانی را مسئول بروز این تغییرات دانست. اکثر دانشمندان معتقدند که گازهای گلخانه‌ای باعث گرم شدن اقیانوس‌های گرمسیری و جنوبی شده است.

اما اینکه گرم شدن مصنوعی ـ در مقایسه با تغییرات طبیعی دمای اقیانوس‌ها ـ دقیقا چقدر در وقوع خشکسالی در دارفور مؤثرند همان اندازه جای بحث دارد که رابطه بین گرم شدن کره زمین و توفانی که نیو اورلئان را زیرورو کرد.

پیتر شوارتس، از نویسندگان گزارش 2003 پنتاگون در مورد تغییرات آب‌وهوایی و امنیت ملی، می‌گوید: «هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که عامل تندباد کاترینا قطعا تغییرات آب‌وهوایی بوده است. اما می‌توانیم بگوییم که تغییرات آب‌وهوایی کاتریناهای بیشتری در پی خواهد آورد. در مورد یک توفان خاص یا یک خشکسالی خاص صحبت کردن دشوار است. ولی می‌توانیم بگوییم که توفان‌های بزرگ‌تر و خشکسالی‌های شدیدتری پیش رو خواهیم داشت.»

با توجه به اینکه کشورهای سرتاسر منطقه و کلا جهان دچار فشارهای مشابهی هستند، برخی به دارفور به‌عنوان یک دماسنج و نمونه‌ای از عاملیت تغییرات آب‌وهوایی در بروز آشوب‌های سیاسی می‌نگرند.

دووال می‌گوید: «تخریب محیط زیست باعث به وجود آمدن یک آتش‌گیره خیلی خشک می‌شود که با یک کبریت آتش می‌گیرد.» این حریق شاید بیشتر در مناطقی محتمل باشد که جغرافیای سیاسی یا اجتماعی‌شان از قبل متزلزل است. آیدین صالحیان، استاد علوم سیاسی دانشگاه تگزاس شمالی، می‌گوید: «بعید نیست که تغییرات آب‌وهوایی باعث تنش در سرتاسر دنیا شود.»

به گفته او اینکه این تغییرات جرقه درگیری را بزند یا نه به قدرت، حسن نیت و قابلیت دولت‌های محلی و ملی بستگی دارد. اما با توجه به همکاری نکردن خارطوم، ایجاد شرایط زمینه‌ساز این نوع راه‌حل‌ها احتمالا علاوه بر مداخله نیروهای خارجی نیازمند حضور طولانی‌مدت آنها نیز هست.

تخریب محیط زیست بدان معناست که مسئولان محلی از مازاد لازم برای تطمیع قبایل، معامله زمین یا تشکیل ائتلاف بی‌بهره‌اند. ضمن اینکه تداوم درگیری‌ها بازاندیشی در مالکیت یا مدیریت زمین را تقریبا محال کرده است.

تامس هومر‌ـ‌دیکسون، استاد علوم سیاسی دانشگاه تورونتو، می‌گوید :«اولین کاری که باید بکنیم این است که کشت‌وکشتار را متوقف کنیم و بگذاریم میانه‌روها کنترل اوضاع را در دست بگیرند.»

با این حال وی اذعان دارد که حتی اگر چنین اتفاقی هم بیفتد «این روندها چندین دهه طول می‌کشد.»

مهم‌ترین جنبه بحث درباره خاستگاه زیست‌محیطی بحران دارفور جنبه اخلاقی آن است. اگر یکی از عوامل خشکسالی منطقه گازهای منتشرشده از کارخانجات، نیروگاه‌ها و اتومبیل‌های ما باشد، بخشی از مسئولیت این زوال به گردن ماست.

مایکل بایرز، استاد علوم سیاسی دانشگاه بریتیش کلمبیا، می‌گوید: «این موضوع ما را از جایگاه افراد خیرخواه و بی‌غرضی که احساس تکلیف اخلاقی می‌کنیم به جایگاه افرادی تنزل می‌دهد که ناخواسته و بدون غرض شرایطی را به وجود آورده‌ایم که منجر به این بحران شده است. درواقع ما نمی‌توانیم کنار گود بایستیم و بر سر وارد گود شدن یا نشدن بحث کنیم، چون درون گود هستیم.»

www.theatlantic.com