خشونتی که تروریسم به آن متوسل میشود با قهر و کشتار همراه است. در این میان آنچه اهمیت مییابد بازتاب این رفتار است. جریانات تروریستی گرچه میتوانند نیروهای وفادار بهخود را بهگونهای آموزش دهند که به کارگیری خشونت برایشان امری مشروع قلمداد شود اما این یک سوی قضیه است طرف دیگر افکار عمومی است که هیچگاه با چنین رفتارهایی همسو نیست و آن را محکوم میکند.
مهم نیست «ترور» به نام دین باشد یا هر نام دیگر، نفس کشتار است که بهعنوان محور تفکر تروریستی در میان مردم محکوم است. همین نکته است که باعث میشود تروریستها هیچگاه نتوانند صاحب قدرت باشند و اگر هم قدرت را با زور قبضه کنند، ماندگار نمیشوند.
یک جریان، چه در شکل حکومتی و چه در قالب حزب و سازمان و حرکت، اگر مردم را بهعنوان عامل اصلی در بقای خود درنظر نداشته باشد دیر یا زود نابود خواهد شد و تروریسم عاملی است که مردم را هر چه بیشتر از تروریستها جدا میکند. برای افکار عمومی سرنوشت انسان، محور پذیرش یا عدمپذیرش یک جریان است و اگر این سرنوشت با خشونت و مرگ گره بخورد بیشک افکار عمومی به کارگیرندگان خشونت را نفی و طرد میکنند.
متأسفانه در ترورهای جمعی معمولا افراد بیگناه کشته و یا زخمی میشوند، کسانی که در منظومه قدرت، جایگاهی ندارند و این همان چیزی است که برای افکار عمومی اهمیت دارد. همین جدایی تروریسم از افکار عمومی است که باعث میشود آنها نتوانند به حیات خود ادامه دهند. تروریستها حتی اگر با جریانات و نظامهای غیرمردمی هم سر جنگ داشته باشند نخواهند توانست نظر مردم را با عمل خود همسو کنند.
بیتردید به خون کشیدن مراسم رژه دیروز اهواز عملی است که مردم را از خود بیزار میکند. آنهایی که دست به ترور زدهاند نخواهند توانست موفقیتی در برنامههای خود داشته باشند. افکارعمومی بیش از گذشته از این رفتارهای خشونتآمیز که مردم را هدف قرار داده کناره خواهند گرفت. کافی است به ترورهایی که توسط یک فرد و یا با برنامهریزی یک سازمان در چند دهه اخیر انجام گرفته نگاهی بیندازیم تا متوجه شویم این حرکتها نه توانستند منجر به شکلگیری جامعهای انسانی شوند و نه مردم را همراه خود کردند، آنها پیش از هر چیز باعث بروز جنایتهای بزرگ شدهاند.