به گزارش همشهري آنلاين، امير كوشتوريتسا از انگشتشمار كارگرداناني است كه دو بار برنده نخل طلايي بهترين فيلم جشنواره كن شده است؛ در 1985 با «وقتي پدر رفته بود ماموريت» و 10 سال بعد با «زيرزمين». كسب جايزه بهترين كارگردان كن با «دوران كوليها» در 1988، بردن خرس نقرهاي جايزه ويژه داوران جشنواره برلين با «روياي آريزونا» در 1993 و كسب شير نقرهاي بهترين كارگردان از جشنواره ونيز با «گربه سياه، گربه سفيد» در 1998 ديگر افتخارهاي كارنامه اوست.
كوشتوريتساي 63 ساله كه مستندي هم درباره ديگو آرماندو مارادونا ساخته، امسال با مستند «پپه؛ يك زندگي شگفتانگيز» در بخش خارج از مسابقه ونيز حضور داشت. فيلمي درباره خوزه موخيكا، فقيرترين رئيسجمهوري جهان ملقب به پپه. موخيكا را محبوبترين سياستمدار تاريخ اوروگوئه ميدانند و در عين حال رئيسجمهوري كه سوار تراكتور ميشد و 90 درصد از 12 هزار دلار حقوق ماهانهاش را به مردم فقير كشور خود كمك ميكرد.
- شيوه زندگي خوزه موخيكا با آنچه ما از سياستمداران پيشين ميدانيم بسيار متفاوت است.
سالها پيش در فرانسه وقتي يك نفر به من گفت رئيسجمهوري را ميشناسم كه تراكتور ميرساند و عكس او را نشانم داد، همانجا گفتم اين فيلم بعدي من است. شايد او يكي از انگشتشمار سياستمداران دنيا باشد كه فاسد نيست. كسي كه درآمدش را به مردم زير خط فقر هديه ميدهد. در فيلم هم ميگويد كه «وقتي بيشتر مردم تو را انتخاب كردند، بايد مثل بيشتر مردم زندگي كني، نه مثل نخبهها.»
پپه هر آنچه نياز بود پذيرفت تا شرايط جامعه بهتر شود. زندگي شگفتانگيز او با پيوستن به چريكها آغاز شد. بعد نوبت به ربودن مردم رسيد و زدن بانكها، مبارزه با فاشيستها و درس خواندن در زندان. سرانجام پپه وزير كشاورزي شد و نخستوزير و بعد هم چهلمين رئيسجمهوري اوروگوئه. او 13 سال را در زندان گذراند و دائم از جايي به جاي ديگر منتقل ميشد بدون آنكه حتي نامش در فهرست زندانيها ثبت شده باشد. وقتي ديدم مردم از پايان يافتن دوره رياستجمهورياش گريه ميكنند، شوكه شدم. اوضاع چنان به هم ريخته بود كه من در تلاش براي گرفتن يك نماي خوب كم مانده بود پايم را بشكنم. انگار كه رولينگ استونز ناگهان وارد يك شهر شده باشند؛ اينقدر شلوغ بود.
- چرا تصميم گرفتيد در فيلم روي همسر پپه هم تمركز كنيد؛ خانم لوسيا تاپولانسكي كه الان معاون رئيسجمهوري اوروگوئه است؟
لوسيا بزرگترين راز زندگي پپه است. وقتي آنها نخستين بار همديگر را ديدند، لوسيا براي چريكهاي مبارز سند و مدرك جعل ميكرد. آنها چند سال از هم جدا افتادند و لوسيا در فيلم از اين ميگويد كه چه فكري درباره يار جدافتادهاش در سر داشت و در اين موقعيتها احساس چگونه به آدم كمك ميكند. در اين شرايط سياست جنگطلبانه و عشق هميشه دست در دست هم پيش ميروند. بامزه اينكه وقتي سرانجام قرار شد ما همديگر را ببينيم، فهميدم لوسيا هر دو كتاب من را خوانده است. معتقد بود «پيش از آنكه يكديگر را ملاقات كنيم، بايد بدانيم طرفمان كيست.»
- ساختن «پپه» پنج سال از وقت شما را گرفت. حالا ميتوانيد به راز محبوب بودن بين مردم اوروگوئه اشاره كنيد؟
من نميدانم چطور ميشود با سرعت فيلم ساخت و در اين موارد واقعا دنبالهرو روندهاي امروزي نيستم. فكر ميكنم گي دوموپاسان بود كه گفته بود اگر يك روز پاريس ويران شود، ميتوانند شهر را بر اساس كتابهاي او از نو بسازند. دوست دارم فكر كنم من هم دارم در فيلمهايم كار او را ميكنم و حسي از زمان در همه ساختههاي من جاري است.
نكته اينجاست كه قرار نيست وقتي رئيسجمهوري هم نيستي، انتظار داشته باشي مردم مثل يك ستاره پاپ با تو برخورد كنند. اين هرگز اتفاق نميافتد اما اين «هرگز» درباره پپه مصداق ندارد. اين هم ممكن نميشود مگر با توانايي سازشپذيري او. پپه يك آنارشيست بود و وقتي به زندگياش نگاه ميكني، انگار مستقيم از «راننده تاكسي» مارتين اسكورسيزي بيرون آمده است.
- از حس طنز پپه شگفتزده شديد؟ بسياري از سياستمداران ميكوشند بامزه باشند و با سر زمين ميخورند اما جايي در فيلم هست كه او به شما ميگويد حالا كه گوشيهايمان دوربين دارد، بايد حمام هم داشته باشد!
او دو نوع برخورد و واكنش -تقريبا دوقطبي- با دنياي پيرامون دارد. وقتي يك نفر در فيلم شروع ميكند به گفتن چيزي كه پپه نميپسندد، واكنش نشان ميدهد اما در عين حال دوست دارد طناز باشد و چيزهاي بامزه تعريف كند. اين احتمالا هدف او از زندگي است؛ آسان گرفتن زندگي. در تمام اين موارد، تمام كاري كه از تو برميآيد اين است كه يا بخندي يا ديوانه شوي.
- با اين حال من فكر ميكنم ساختن اين فيلم چندان هم آسان نبوده است. به ويژه پرداختن به دورهاي از زندگي پپه كه او چريك مبارز بود.
او را ميتوان يك باروك اسپينوزا (فيلسوف خردگراي هلندي) از اوروگوئه دانست. پپه تو را تشويق ميكند در طبيعت دنبال خدا باشي و در عين حال جنجالهاي خودش را هم دارد. وقتي داشتيم براي ساختن فيلم دنبال پول و سرمايهگذار ميگشتيم، برخي به ما ميگفتند «چطور از فيلمي درباره يك سارق بانك حمايت كنيم؟» من دارم به تدريج به آينده دنيا به ويژه آمريكاي لاتين بسيار بدبين ميشوم. كافي است به رفتار لنين مورنو، رئيسجمهوري اكوادور دقت كنيد كه ميگويد ديگر نميخواهد جولين آسانژ را به سفارت اين كشور راه بدهد. پپه در اين ميان يك مورد «ويژه» و همانطور كه در فيلم گفتم «شگفت و عالي» است. دليلي دارد كه اوروگوئه را «سوئيس آمريكاي جنوبي» مينامند. وقتي با ديدن و شنيدن اين همه اتفاق عجيب افسرده ميشوي، دستكم يك مثال از جامعهاي موفق وجود دارد كه به آينده اميدوارت كند.