ترجمه امیر تاجیک: طی سه سال اخیر دو ترور سیاسی مهم، منطقه خاورمیانه و جهان را تکان داده است.

نخستین آنها ترور رفیق حریری در ۱۴ فوریه ٢٠٠۵ (٢۵ بهمن ١٣٨٣) بود که پیشترها 2 دوره نخست وزیری لبنان را به عهده داشت.

دومی ترور بی نظیر بوتو در روز پنجشنبه ٢٧ دسامبر ٢٠٠٧ (٦ دی سال جاری) بود. در هر 2 مورد رهبران قدرتمند مخالف جناح حاکم در آستانه فعالیت برای انتخابات حساس پیش رو، از صحنه سیاسی کشورهای بی ثبات خود حذف شدند.

گرچه شباهت کاملی بین 2 ترور مورد اشاره وجود دارد، اما واکنش بین المللی به آنها به ویژه از جانب قدرت‌های غربی و به‌خصوص آمریکا کاملا متفاوت بوده است.

پس از پایان جنگ‌های داخلی لبنان در سال ١٩٩٠ (۱٣٦٩)، سوریه حدود ١٦ هزار نفر از نیروهای نظامی خود را در لبنان نگه داشت. مسئولان لبنان برای حفظ ثبات و امنیت در کشور خود روی این نیروها حساب می کردند و دولت‌های گوناگون آن از جمله دولت حریری در مناسبت‌هایی بر اهمیت حضور نیروهای سوری برای حفظ امنیت لبنان تأکید می‌ کردند.

گرچه شباهت کاملی بین 2تروررفیق حریری و بی نظیر بوتو وجود دارد، اما عکس‌العمل بین‌المللی به آنها به ویژه از جانب قدرت‌های غربی و به‌خصوص آمریکا کاملا متفاوت بوده است.

از آنجا که ترور رفیق حریری در دوران ریاست جمهوری امیل لحود متمایل به سوریه رخ داد و در عین حال در آن هنگام نیروهای سوری در لبنان حضور داشتند، غرب و به ویژه آمریکا انگشت اتهام را به سمت سوریه گرفتند و این کشور را مسئول قتل حریری دانستند.

اما عکس العمل دولت آمریکا تنها به گفتار محدود نشده  و بلافاصله خواهان خروج نیروهای سوری از لبنان شد. همچنین از سازمان ملل متحد خواست که تحقیقی همه جانبه در مورد ترور حریری انجام دهد. در عین حال تظاهرات ضد سوریه در لبنان را نیز  به‌عنوان حرکتی
دمکراسی خواهانه مورد ستایش قرار داد.

نخست وزیر متمایل به سوریه لبنان، ناچار شد زیر فشارها استعفا بدهد. سازمان ملل متحد نیز با صدور قطعنامه ١۵٩۵ دستور تحقیق در مورد ترور رفیق حریری را صادر کرد. جورج بوش رئیس جمهوری آمریکا خواستار برگزاری اجلاس ویژه سازمان شد تا هرچه سریعتر در مورد
عکس العمل بین المللی درباره مسئله بسیار مهم ترور رفیق حریری تصمیم گیری شود.

در مجموع در عکس العمل به ترور رفیق حریری در غرب غوغایی به پا شد و قدرت‌های غربی از جمله آمریکا حضور سوریه در لبنان را به معنای مسئول بودن این کشور در قبال قتل وی تلقی کردند، چراکه بنا به اظهارات آنها این حضور به مفهوم تأمین امنیت در لبنان تلقی می شد و سوریه از عهده این مهم برنیامده بود.

3 سال بعد در ٢٧ دسامبر ٢٠٠٧ (٦ دی سال جاری) و در آستانه انتخابات پاکستان، بی نظیر بوتو مخالف برجسته سیاسی این کشور و هوادار دمکراسی نیز درست پس از یک گردهمایی سیاسی به قتل رسید.

پاکستان تحت ریاست جمهوری پرویز مشرف در خط مقدم آنچه مبارزه با ترور نامیده می شود، متحدی عمده برای آمریکا به حساب می آید.

در عین حال با پشتیبانی و کمک دولت آمریکا بوده که مشرف توانسته به ویژه در خلال هرج و مرج‌های سیاسی فزاینده اخیر در پاکستان، قدرت خود را حفظ کند.

به عبارت دیگر ایالات متحده در عمل کمک کرده که به بهانه مبارزه با تروریسم، در پاکستان توسط فردی نظامی یک دیکتاتوری پا بگیرد. البته چنین حمایت‌هایی از سرکوبی و استبداد از جانب آمریکا، مقوله ای جدید محسوب نمی شود، چراکه هرکس که با مبانی سیاست خاورمیانه و ایران آشنایی مختصری داشته باشد، از کودتای وحشتناک سال ١۹۵٣ (۱٣٣٢) علیه نخست وزیر محمد مصدق اطلاع دارد؛ کودتایی که به برقراری مجدد استبداد و دیکتاتوری در ایران منجر شد.

اگر القاعده یا گروه‌های مشابه از چنین قدرتی برخوردارند که عملیاتی در این ابعاد را به انجام برسانند، پس دیگر مبارزه با ترور که اینک وارد هفتمین سال خود شده چه محلی از اعراب دارد؟ و یا سبب پشتیبانی از فردی مانند مشرف چیست؟

بوتو نخستین زنی بود که در یک کشور اسلامی به مقام نخست وزیری رسید. او تنها 2 ماه پیش از ترور خود به پاکستان بازگشته بود تا پس از 8 سال خودتبعیدی، در انتخابات این کشور شرکت کند.

در واقع در نخستین روز بازگشت وی به زادگاهش و شرکت در گردهمایی سیاسی در کراچی، 2انفجار بر سر راه او به وقوع پیوسته بود. این انفجارها علائمی بودند که کاملاً آشکارا به همه و از جمله دولت مشرف نشان دادند که بوتو در معرض تهدید قرار دارد.

بنابراین تحت هر شرایطی و به ویژه پس از نخستین کوشش‌ها برای ترور وی، پرواضح بود که این دولت مسئولیت داشت که امنیت کافی را برای رهبر مخالفی همچون بوتو فراهم آورد.

اما مشرف موفق نشد این کار را انجام دهد و دومین اقدام به ترور خانم بوتو سبب کشته شدن خود وی و چندین  نفراز هوادارانش  شد. اگر ادعای سریع دولت آمریکا را باور کنیم که القاعده یا گروه‌های مشابه بوتو را به قتل رسانده اند، باید این مسئله را هم درنظر داشته باشیم که این گروه‌ها بیشتر ترجیح می دهند فردی مانند مشرف را به قتل برسانند.

حال آنکه نیروهای امنیتی این کشور تاکنون مشکلی برای تأمین امنیت وی نداشته‌اند.در واقع بوش پاکستان را تشویق کرد که برای بزرگداشت یاد بوتو به طرح انتخابات ادامه بدهد.

او تندروها را به سبب این رخداد مورد ملامت قرار داد، اما مشرف را سرزنش نکرد و از او نخواست که از قدرت دست بردارد. تنها به چالش کشیده شدن ریشه ای برخی نظریات در صحنه سیاسی آمریکاست که می تواند تغییری معنادار در مورد نگرش این کشور به مسائل جهانی ایجاد کند.

چرا چنین دورویی آشکاری در سیاست خارجی آمریکا به چشم می خورد؟ چرا 8 سال جنگ
صدام حسین علیه ایران نادیده گرفته  شده ولی حمله وی به کویت با پاسخ نظامی آمریکا روبه‌رو می شود؟

چرا تهدید تأثیر ایران بر شیعیان عراق تا این حد جدی گرفته می شود، ولی تهدید بزرگتر وهابیت سعودی نادیده انگاشته می شود؟ چرا از دید آمریکا حضور سوریه در لبنان در مورد حمله ای تروریستی ایجاد مسئولیت می کند، ولی زمانی که اماکن مقدس عراق منفجر می شوند برای خودش که در این کشور حضور دارد مسئولیتی قائل نمی شود؟

متأسفانه برای این پرسش‌ها پاسخی روشن نمی توان یافت. می توان استدلال کرد که رفتار دولت آمریکا برای منافع این کشور، بهترین است. اما این پاسخ به هیچ وجه قانع‌کننده نیست، چراکه در خلال 50 سال اخیر سیاست یک بام و دوهوای آمریکا، در عمل به این کشور صدمه بزرگی وارد کرده است.

زیرا ابرقدرتی که از منابع لازم برای دست اندرکاری در بسیاری از امور مهم کنونی جهان برخوردار است، متأسفانه طوری عمل کرده که نه تنها اعتبار خود را زیر سؤال برده، بلکه آتش تنش‌های مناطق گوناگون جهان و به ویژه خاورمیانه را شعله ورتر کرده است.

جانبداری از مشرف

اگر با خوشبینی کامل به جریانی که به ترور بوتو منجر شد نگاه  کرده و به دولت مشرف اعتماد  کنیم، بازهم این دولت مسئولیت بسیار بزرگی در این مورد به عهده داشته که موفق به انجام آن نشده است، چراکه در حالی امنیت کامل بوتو را تأمین نکرده که تنها 2 ماه پیش از قتل وی عملیات مشابهی علیه او صورت گرفته بود.

این دقیقاً همان گفتاری است که پس از ترور حریری از جانب دولت آمریکا بیان شد چراکه این دولت، سوریه را به سبب توفیق نیافتن در تأمین امنیت حریری مسئول شناخت.

www.washingtonprism.com
13 ژانویه 2008