پيچ و تاب ميخورد
از دل سنتور من
بوي بهار دلکشي ميآيد
مادرم با قلاب
حلقههاي نخ را
ميرقصاند
قصهي خانهي ما،
آرام
گرم و شيرين و مليح
هرروز
دوباره
به سر ميآيد
محدثهسادات حبيبي، 16ساله از تهران
رتبهي اول شعر
مليكا غلامي، 13ساله از تهران، رتبهي اول تصويرگري
- مصالح مورد نياز خوشبختي
همين بوي گلپر روي ترشترين نارنگي جهان که در دهان ميچکانياش...
همين سبُکي برف نو که قدمهايت تا مچ در آن فروميرود...
همين شعر خواندن...
و نوشتن...
و نوشتن...
و نوشتن...
مصالح مورد نياز است؛
براي ساختن لحظههاي سادهي خوشبختي.
مائده غلامعلي، 17ساله از تهران
رتبهي اول يادداشت
- كشف خوشبختي
تابستان به اهواز سفر كرديم. چندهفتهاي آنجا مانديم و براي فرار از گرماي عجيب شهر، به خانهباغ پدربزرگم رفتيم، جايي که گاز نداشت و تلفن بهزور آنتن ميداد. روزهاي اول هي حوصلهام سر ميرفت و بهانهي شهر را ميگرفتم. در اهواز ميشد با دوستانم به سينما و پارک و کتابخانه برويم، خريد کنيم و شبها برويم لشکرآباد و فلافل نوش جان کنيم. اما در روستا چه؟ هيچ. چسبيدم به تلويزيون و سريالهاي تکرارياش.
يک روز، وقتي از در خانهباغ بيرون زدم، چشمم به منظرهي زيبايي افتاد. جلوتر رفتم، رديف خانهها که تمام شد، دشت بود. وسط دشت هم يک تکه شاليزار بود. انگار آن را بريده بودند و چسبانده بودند وسط دشت.
از آن روز، عصرها گوشيام را برميداشتم و ميرفتم آنجا. روي تختهسنگي مينشستم و با آهنگي ملايم ساعتها منظره را تماشا ميکردم. حس کاشفان بزرگ را داشتم که چيز مهمي يافتهاند. بعدها از عزيزي شنيدم: خوشبختي يعني ديدن چيزهاي کوچک.
زهراسادات حسنزاده، 16ساله از قم
رتبهي اول خاطره
پريسا شادكام، 16ساله از نجفآباد، رتبهي اول عكس
- خوشيهاي دختر داستان
مداد و دفترم را برميدارم و مينويسم... صداي تند رگبار به گوش ميرسد. پس از تابستان گرمي که گذشت، اين صدا بايد به گوش درختان شهر دلپذير باشد. ساعت پنج عصر را نشان ميدهد. حس بوياييام به کار ميافتد. بوي خوش قرمهسبزي در خانه پيچيده، غذاي مورد علاقهي من...
رگبار تندتر شده، بساطي که براي فروش پهن کرده بودم، خيس شده و سرپناه پلاستيکيام جوابگوي قطرههاي باران نيست. داستان نيمهکارهام را کنار ميگذارم تا وسايلم را جمع کنم. با خودم فکر ميکنم امروز هم فروشي نداشتم.
به دختر داستانم فكر ميكنم و همراهش از بوي قرمهسبزي لذت ميبرم. حس ميکنم لذت زندگي دختر داستانم در لحظههاي زندگي من هم جريان دارد، هرچند روزگار متفاوتي داريم. ميتوانم چندين و چند صفحه دربارهي اوقات خوش زندگياش بنويسم، ولي فقط دو صفحه از دفترم باقي مانده و دختر داستان بايد با من کنار بيايد. خوشبختياش در دستهاي من است.
وسايلم را روي دوشم مياندازم و ميروم تا سرپناه مطمئنتري پيدا کنم، شايد چند ورق کاغذ هم پيدا کردم، براي طولانيترکردن خوشيهاي دختر داستانم.
مهري كيهاني، 15ساله از خوي
رتبهي اول داستان
بهاره بيات، 16ساله از زنجان، رتبهي اول عكس
- سادهترين لحظهي خوشبختي
رفتم به سراغ ظرف آجيل
البته از آجيل که چه گويم!
يک ظرف پر از تخمهي ژاپن
ديدم و مچاله گشت رويم
در بين تمام اهل ژاپن
ديدم کسي از ديار دامغان
گفتم چه عجب هموطن من
غربت نکشي پستهي خندان؟
لبخند بزن که هيچ قندي
شيرينتر از اين خنده نباشد
اين لحظه خداي من گمانم
خوشبختتر از بنده نباشد!
ياسمنسادات شريفي، 16ساله از اراك
رتبهي دوم شعر
پارميدا اصلفلاح، 16ساله از نظرآباد، رتبهي دوم عكس
- و من چهقدر خوشبختم
اگر دوستي داشته باشي که وقتي ميبينياش، دلت از خوشحالي غنج برود، يکي که با هم بخنديد و گريه کنيد، از آن دوستهايي که هيچوقت آدم را تنها نميگذارند، از همانها که فقط خودت و خودش مي فهميد چي پچپچ ميكنيد...
حتماً شما هم يکي از آن دوستهاي پايه و همراه را داريد که با هم فيلم ببينيد، کتاب بخوانيد و از آرزوهايتان به هم بگوييد. اين حس يعني خوشبختي. يعني اينکه ميتواني ظهر تابستان، يکي را به خوردن بستني يخي دعوت کني. ميتواني با او دوچرخهسواري ياد بگيري، کل مسير مدرسه را با هم بدويد، زمستان که برف ميبارد، به هم گلولهي برفي پرتاب کنيد و آنقدر بخنديد که اشک از چشمانتان سرازير شود.
و من چهقدر خوشبختم که اينهمه خوشبختي در کنارم دارم.
پريساسادات مناجاتي، 15ساله از کرج
رتبهي دوم يادداشت
- كنار من
تا کنارمي،
وسعت خندههايم
درجغرافياي کلمات نميگنجد
محدثه بوربوررنجبر، 15ساله از پيشوا
رتبهي دوم شعر
فاطمه حيدري، 15ساله از تبريز، رتبهي دوم عكس
- به نوجواني خوبم که دوستش دارم
شبيه حس قشنگ اتاق دلبازت
و رنگ روسري طرحدار پُررازت
شبيه لذت گل دادن گلي زيبا
کنار پردهي خوشرنگ و چشماندازت
قشنگ هست و به قلبم نشسته احساسي
که پر گرفته خود از بالهاي پروازت
غريقِ در هيجانم شبيه حس همان
مدادرنگي در جامدادي بازت
شبيه حس هنرمندهاي مشهوري!
به ناکجاي جهان هم رسيده آوازت
تو را به حس خوش نوجوانيام- که تويي-
قسم به باور و ذهن خيالپردازت
بمان! که حضرت پاييز معترف شده است
به حُسن نيت خيرت، به صدق اعجازت
بزن که در بر باران عجيب ميچسبد
که عاشقانه برقصم به ضرب هر سازت
تو حس سادهي خوشبختي کسي هستي
که نوجوان شده در حس و حال ممتازت!
نوريه گيتيبين از رشت
رتبهي دوم شعر
زينبعليسرلك، 15ساله از پاكدشت، رتبهي دوم تصويرگري