او همان دانشآموزی است که وقتی وارد کلاس میشویم در نگاه اول میبینیم. شاید بشود گفت که او نمایندهی آن کلاس است، چون اگر به ما بگویند دانشآموز کلاس اولی... همان دانشآموز یادمان میآید. دی، از دیگر دانشآموزان کلاس زمستان کوتاهقدتر است. قدش به دو حرف رسیده و تیز و فرز پشت نیمکت ردیف اول نشسته است.
دی دانشآموز عجیبی است. از آنهایی که نمیشود به قد و بالای ریزهمیزهاش نگاه کرد. دی دانشآموز عجیبی است، چون چیزهایی عجیبی در کولهپشتیاش دارد. صبح بعد از شب یلدا، دی پشت نیمکت مینشیند. ما از بلندترین شب سال گذر کردهایم و حالا نوبت به روزهای بلند رسیده است. دی در کولهپشتیاش خورشید دارد. همان روز اول کلاس، خورشید را از کولهاش بیرون میآورد و به آسمان میفرستد. بعد ریز میخندد و میگوید: «از امروز روزها بلند و بلندتر میشوند.»
روزهای بلندتر، اولین غافلگیری دیماه است. بعد از آن برفهای ریز و بارانهای رگباری در راهند. گاهی هوا عطر برف میگیرد و گاهی بوی سرسبزی بهار را میدهد. دی، بهار و زمستان را با هم یکی میکند و از این شعبدهبازی شگفت خودش به وجد میآید. بعد ریزریز میخندد و زمین را پر از دانههای سپید خندههایش میکند.
این روزها وقتی گذرت به کلاس زمستان افتاد، حواست به نیمکت اول کلاس باشد. دانشآموز ریز و فرزی که از پشت نیمکت سرک کشیده و نگاهت میکند دیماه است. از او بخواه کمی خورشید به تو بدهد تا روزهای پیشرویت را گرم و دلچسب کنی؛ کمی از خورشیدی که در کولهاش دارد چون کولهپشتی دی پر از چیزهای عجیب است.