به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرانآرت، یالیتسا آپاریتسیو صرفا به این دلیل فرصت بازی در تازهترین تجربه کارگردانی آلفونسو کوارون را یافت که خواهرش در روزهای آخر بارداری و بسیار سنگین بود. فیلمساز برنده اسکار در یک جستجوی بسیار خستهکننده در سراسر مکزیک دنبال بازیگری بود که در «رما» نقش دوران کودکی و نوجوانی خودش را بازی کند. کوارون سرانجام پس از دیدن یک معلم جوان دبستانی تصمیم گرفت نقش کلیو را به او بدهد. حالا این مکزیکی ۲۴ ساله به چنان شهرتی رسیده که همه رسانههای مهم و منتقدان برجسته دنیا معتقدند شایسته نامزدی در اسکار است. آنچه میخوانید گزیده گفتگوی خبرنگاران ورایتی و گاردین با آپاریتسیو است.
نخستین واکنش تو چه بود وقتی فهمیدی کوارون میخواهد در فیلمش نقش اصلی را بازی کنی؟
ترکیبی از احساسهای متضاد. هنوز هم باورم نمیشود. پس از هر تست بازیگری خانوادهام از نتیجه کار میپرسیدند و من هم ترجیح میدادم فقط بگویم نمیدانم. حداقلش این بود که میتوانستم با مادرم جاهای مختلف را ببینم.
برایت عجیب نبود که قرار است در فیلم به نقش یکی از آشناهای نزدیک کارگردان ظاهر شوی؟
راستش را بخواهید چرا، عجیب بود. این واقعیت که او خانم لیبوریا رودریگز «لیبو» را خوب میشناخت، عصبیام میکرد. نمیدانستم میتوانم به شخصیتی که در خیال او بود درست جان بدهم یا نه.
اصلا ارتباط و شباهتی بین خودت و آن شخصیت احساس میکردی؟
به نوعی بله. هر دو گذشتهای تقریبا مشابه داشتیم و اینکه او با وجود تمام دشمنیها راه خود را پیدا کرده و پیش رفته بود.
آیا لیبو تو را یاد کسی در زندگیات میانداخت؟
یاد مادرم. وقتی آلفونسو از گذشته لیبو به من گفت و اینکه او بخشی از زندگی خانواده کوارون بوده، یاد شغل مادرم افتادم. کسی که از بچهها نگهداری میکرد.
سختترین بخش بازیگری از نظر تو کدام است؟
در این پروژه بازسازی صحنه ساحل. برای اینکه من اصلا شنا کردن بلد نیستم و دیدن وسعت اقیانوس حسابی مرا ترسانده بود.
آلفونسو چطور کار را برای تو سادهتر میکرد؟
اعتمادی که از همان نخستین دیدار به من داشت و اینکه صحنهها را به ترتیب زمانی میگرفتیم به من کمک کرد احساس کنم دارم مقابل دوربین زندگی میکنم. من هر روز غافلگیر و شگفتزده میشدم.
آسانترین بخش بازی کدام است؟
تعامل و برخورد با بچهها، چون کار هر روز من و برایم بسیار آشناست. درست مثل صحنههای شوخی کردن با بازیگر نقش آدلا، انگار که هر روز همین کار را با دیگران میکنم.
پس از بازی در فیلم خیلی سفر رفتی. میتوانی این تجربهها را برای ما توصیف کنی؟
درست مثل رویایی که بدون آنکه من بفهمم به واقعیت تبدیل شده است. سفر کردن چیزی بود که من آرزویش را داشتم؛ دیدن جاهای مختلف دنیا لذتی عجیب به من میدهد. اینکه میتوانم جاهای شگفتانگیز را از نزدیک ببینم. در گذشته فقط میتوانستم بین مدرسهها سفر کنم، آن هم در روستاهای نزدیک به اوکساکا.
پیش از ورود به سینما رویایت چه بود؟
میخواستم مدرکم را بگیرم و راهی برای گریختن خودم و مادرم از فقر پیدا کنم. نمیخواستم مادرم دیگر در خانه مردم کار کند؛ از این کارهای خستهکننده. دوست ندارم خودم را درگیر پولی کنم که احتمالا از بازیگری گیرم میآید. اولویت من این است که ابتدا به مادرم کمک کنم. بعد از آن باید ببینم برای خودم در سینما چه پیش میآید.
برای بازی در نقش کلیو از مادرت هم کمک گرفتی؟
او الهامبخش من برای بازی در فیلم بود. میخواستم کلیو شبیه مادرم باشد؛ درست مثل او قوی. مادرم الگوی من است و «رُما» ادای دین به همه مادران است؛ این زنان نامرئی که همیشه در خانه هستند و از بچهها مراقبت میکنند. مادر من برای بچههای دیگران همان شور و عشقی را نثار میکند که برای بچههای خودش.