به گزارش همشهری آنلاین به نقل از گاردین، نویسنده ۵۴ ساله نیویورکی و استاد نمایشنامهنویسی دانشگاه کلمبیا نخستین و تا امروز تنها بانوی تاریخ است که دو بار موفق شده جایزه پولیتزر را در بخش نمایشنامهنویسی از آن خود کند؛ سال ۲۰۰۹ برای «ویرانشده» و سال ۲۰۱۷ برای «عرق ریختن». حالا همه ناتیج رنگینپوست را در ردیف بزرگانی چون تنسی ویلیامز، تورنتن وایلدر و آگوست ویلسن به شمار میآورند.
«ویرانشده» درباره تهدید، تجاوز و خشونت علیه زنان کنگویی بود و ماجرای «عرق ریختن» در کافهای در یک شهر کارگری در پنسیلوانیا میگذرد. این نمایش نخستین بار سال ۲۰۱۶ و چند روز پیش از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در نیویورک روی صحنه رفت و به نوعی پیروزی دونالد ترامپ را پیشبینی کرد. نیویورکتایمز درباره «عرق ریختن» چنین نوشت: «نخستین نمایشنامه از یک نویسنده بزرگ آمریکایی که با دلسوزی و بدون پیشداوری از خشم مردم آمریکا میگوید؛ خشمی که باعث شد ترامپ سر از کاخ سفید درآورد.»
ناتیج که در بروکلین به دنیا آمده و بزرگ شده، در همان منطقه با شوهر مستندسازش تونی گربر و پسر ۹ سالهاش ملکامو زندگی میکند. دختر ۲۱ ساله آنها روبی در دانشگاه درس میخواند. پدر لین یک فعال اجتماعی بود و مادرش معلم. او ابتدا به دانشکده پزشکی دانشگاه براون رفت اما با توجه به علاقهای که به تئاتر داشت، راهی مدرسه درام دانشگاه ییل شد. پیش از آنکه تمام وقت خود را صرف نوشتن کند، مدتی برای عفو بینالملل کار کرد و حالا استاد دانشگاه کلمبیاست.
ناتیج در نوشتههای خود بیشتر سراغ آدمهای حاشیهنشین و نادیده گرفتهشده میرود و نمایشنامههایش متکی به پژوهشهای گسترده و طولانی است. نخستین بار سال ۲۰۰۴ با اجرای Intimate Apparel با بازی وایولا دیویس در خارج از برادوی نامی برای خود دست و پا کرد و «ویرانشده» حاصل سفرش به اوگاندا و گفتگو با زنان ساکن در اردوگاههای پناهندگان و سربازان خلع سلاحشده ارتش مقاومت بود.
آنچه پیش رو دارید، حاصل گفتگوی تلفنی سارا کرامپتن، خبرنگار گاردین با لین ناتیج در نیویورک است؛ نویسندهای که صدایش از آن سوی خط در فاصله حدود ۵۵۸۵ کیلومتری هم گرمی و شوق نمایشنامههایش را به مخاطب منتقل میکند. او بسیار میخندد و بسیار شمرده از نوشتهها و دغدغههایش میگوید.
چه شد که نمایشنامه «عرق ریختن» را نوشتید؟
این ماموریتی بود که از سوی جشنواره شکسپیری اورگون داشتم. آنها از نمایشنامهنویسان سراسر آمریکا خواسته بودند درباره انقلابهای آمریکایی بنویسند و من چند سال درگیر این بودم که کدام انقلاب را برای نوشتن انتخاب کنم؛ جنگهای داخلی آمریکا یا جنبش حقوق مدنی؟ یک روز عصر ایمیلی از یکی از دوستانم دریافت کردم که اعتراف کرده بود مدتهاست کاملا و مطلقا ورشکسته شده است. او کسی بود که خیلی خوب میشناختم و مرتب میدیدمش و وقتی فهمیدم در زندگی به چالش خورده، جا خوردم.
صبح روز بعد گفتگوی طولانی ما همزمان شد با آغاز نخستین هفته جنبش اشغال والاستریت علیه بیعدالتی اقتصادی. اینگونه بود که دو زن میانسال در آن شرایط نشستند و حرف زدند. گرچه چیزی عوض نشد اما دستکم او فهمید که در این موقعیت بد تنها نیست. جنبش اشغال والاستریت برای من پرسشهایی پدید آورد که هیچ پاسخی برایشان نداشتم. در موقعیتی قرار گرفتم که به خیابان میرفتم و با خودم فکر میکردم رکود اقتصادی چطور روایت آمریکایی را تحت تاثیر قرار داده و چگونه بسیاری از مردم که در رویای آمریکایی سرمایهگذاری کردهاند، حالا خودشان را حاشیهنشین میبینند.
چرا روایت «عرق ریختن» در کافهای در ریدینگ پنسلوانیا میگذرد؟
آن زمان من رانندگی نمیکردم و دستیاری داشتم که او هم رانندگی نمیکرد. بنابراین دنبال جایی بود که از نیویورک تا آنجا چندان راه نباشد و در دسترس باشد. چون راننده نبودیم، نقشه خواندن هم نمیدانستیم و طبعا در تخمین زدن میزان فاصله و زمان سفر اشتباه کردیم. سرانجام هم به فقیرترین شهر آمریکا به نسبت بزرگی آن رسیدیم که فاصلهاش با نیویورک سه ساعت بود.
یکی از نخستین پرسشهایی که از مردم آنجا مطرح میکردیم، این بود که «شهرتان را چطور توصیف میکنید؟» مردم هم معمولا با این واژهها شروع میکردند که «ریدینگ شهری بود...» آنها به شکلی باورنکردنی نسبت به گذشته پرافتخار شهرشان حس نوستالژیک داشتند و این حس قلب من را شکست. با خودم فکر کردم این شهری است که هیچ جایگاهی برای خودش در زمان حال و آینده قائل نیست؛ جهانی کوچک از آنچه امروز در تمام آمریکا میگذرد. ما کشوری هستیم که روایت خود را گم کردهایم. ما نمیتوانیم تصوری از آینده خودمان داشته باشیم چون اصلا نمیدانیم داریم به کدام سو میرویم.
پس از حدود یک سال و نیم تحقیق و پژوهش، به کارگردان فولاد برخوردم که میتوانستند الهامبخش نمایشنامه من باشند؛ سفیدپوستان میانسال که با داستانهایشان واقعا قلب مرا شکستند. اصلا انتظار نداشتم آنگونه تحت تاثیر قرار بگیرم. انتظارش را نداشتم در حالی که دور یک میز نشستهایم، احساس کنم روایتهایمان مشترک است؛ مبارزه، سرخوردگی و خشم با حکومت و جامعه خودمان.
چطور پژوهشهایتان را به درام و نمایشنامه تبدیل میکنید؟
پژوهش را کنار میگذارم و تا لحظه پایان یافتن نگارش نمایشنامه دیگر به آن نگاه هم نمیکنم. نمیخواهم تحقیق جلوی شیوه شکل دادن به شخصیتهایم را بگیرد. آنچه من خلق میکنم بسیار به داستانگویی نزدیک است. شخصیتهای زاده خیال من هستند و الهامگرفته از گفتگوهایی که داشتهام اما واقعا نمیخواهم هر شخصیت درست عین کسی باشد که من با او گفتگو کردهام.
ماجراهای بسیاری از نمایشنامههای آمریکایی در کافه میگذرد. چرا شما هم این گزینه را انتخاب کردید؟
کافه جایی است که بسیاری از مردم آنجا خودشان را پیدا میکنند؛ جایی که مردم با خیال راحت میروند و قصههایشان را برای دیگران تعریف میکنند. این اتفاق جای دیگر نمیافتد. این همان دلیلی است که در سنت ادبیات ما این همه کافه وجود دارد. مردم به محض اینکه چیزی میخورند، زبانشان خوب میچرخد و شروع میکنند به حرف زدن. در عین حال، کافه جایی است که مردم میتوانند هر سن، نژاد و جنسی را ببینند. من این پویایی را در نمایشنامه را دوست دارم که با در هم آمیختن سن، طبقه و نژاد رقم میخورد.
نیویورکر «عرق ریختن» را نخستین اثر برجسته تئاتر در دوران ترامپ لقب داد و گفت که نمایشنامه تو پیروزی او را پیشبینی کرده است. وقتی ترامپ برد خودت هم غافلگیر شدی؟
همه ما شوکه شدیم، هر چند تا حدودی میدانستم این اتفاق چگونه افتاده است. من در حاشیه شهرها بودم و میدیدم که کشور چطور دگرگون میشود. شاهد سحطی مشخص از خشم به ویژه میان طبقه کارمند سفیدپوست بودم و میدانستم خودش را به شکلی بسیار بد بروز میدهد. وقتی با مردم حرف میزدم، از حرفهای ناگفته آنها درمییافتم که اکثریت سفیدپوست از مسائل نژادی ناراضی است. به همین دلیل است که نمایشنامه من حرف خودش را خوب میزند.
احساس میکنید تئاتر میتواند نقشی در تغییر دادن شرایط داشته باشد؟
نه تنها تئاتر که همه هنرها به ویژه در شرایطی چون امروز باید بازتابدهنده اتفاقهایی باشند که در حوزه فرهنگ میافتد. مسئولیتپذیری نمیتواند عبارت درست این موقعیت باشد، بلکه من فکر میکنم ما خودمان باید در پرسیدن سئوالهای سخت نقش بازی کنیم و بازتابدهنده چیزهایی باشیم که میبینیم. نیویورکتایمز از من پرسید چطور من این شرایط را دیدم وقتی آنها ندیده بودند و این تئاتر است که در شرایط امروزی نقشی مهم ایفا میکند.
احساستان نسبت به ترامپ چیست؟
چه احساسی دارم؟ احساس میکنم آسیبدیدهام.
شما تنهایی بانویی هستید که بسان ویلیامز و ویلسن دو بار برنده پولیتزر شدهاید. در این باره چه احساسی دارید؟
احترامی فوقالعاده برای آن دو نمایشنامهنویس قائلم. آثار آنها راه را به ما نشان داده است، مانند راهنمایی که بچه را روی اسب هدایت میکند. با توجه به نگرشی که من به نوشتههایم دارم، خارقالعاده است که خودم را کنار آن بزرگان میبینم.
چرا اصلا تئاتر را انتخاب کردید؟
تئاتر یکی از هنرهایی است که من از کودکی بیشتر نزدیکی و برخورد را با آن داشتم. عاشق انرژی و کنش و تعاملی هستم که بین داستانگویی و تماشاگر رخ میدهد. خود من شخصا درونگرای برونریزم و فکر میکنم نمایشنامهنویسان کسانی هستند که در لحظههای تنهایی بسیار راحت و با ایدهها درگیرند اما به محض اینکه ایدهها به پایان میرسند، دنبال جمعیت و مردم میگردند تا با آن ایدهها کشتی بگیرند و آنها را گسترش دهند.
شما در همان خانهای زندگی میکنید که در آن بزرگ شدید. به نظرتان این ریشه داشتن در گذشته به خیال شما بیشتر آزادی عمل میدهد؟
یکی از چیزهایی که سر کلاس به دانشجویانم یاد میدهم این است: به شکلی گریزناپذیر ساختار جایی که ما به آن میرسیم ریشه در جایی دارد که در آن رشد کردهایم؛ به ویژه در معماری خانه ما.
علاقه شما به نوشتن درباره کسانی است که نادیده گرفته شدهاند. آیا این نخ مشترک تمام آثار شماست؟
من درباره حاشیهنشینها مینویسم چون به عنوان یک زن آفریقایی آمریکایی به ویژه حالا که به میانسالی رسیدهام، وقتی در خیابان راه میروم مردم چنان به من تنه میزنند انگار که برای بسیاری از آنها اصلا وجود خارجی ندارم. یک خاطره جالب بگویم. با دو فرزندم در صف ایستاده بودیم که ناگهان یک جوان سفیدپوست و آمد و درست جلوی من وارد صف شد. وقتی به او گفتم «ببخشید آقا...» ناگهان برگشت و گفت: «خدای من. اصلا شما را ندیدم.» او از یک مقیاس بزرگتر حرف میزد. جوان سفیدپوست متوجه حضور من نشد و به همین دلیل است من چیزهایی را مینویسم که الان می بینید.
شما بارها درباره مشکلهایی گفتهاید که هنگام حرف زدن از نژاد، طبقه اجتماعی و جنس احساس میکنید. در حالی که سفیدپوستان اصلا چنین مشکلهایی ندارند.
این یک واقعیت است. ما این نیاز به ثابت کردن خودمان را احساس میکنیم، چون در فضاهای اصلی و عمومی دیده نمی شویم. همزمان حسی از نومیدی هم هست که حیت باید صدای خودمان را هم ثابت کنیم. اینها همه تناقض است.
شما در حال نوشتن موزیکالی درباره مایکل جکسن هستید. این نمایشنامه چگونه شکل گرفت؟
پیشنهاد تهیهکنندگان بود که فکر میکردند باید موضوعی جالب توجه باشد. من هم آن را روی هوا زدم. چون نخستین آلبومی که به دستم رسید «جکسن ۵» و احتمالا مهمترین آلبوم دوران مدرسه من بود. بخش بزرگ زندگی من در درگیری با دنیای غیرانتفاعی گذشته که سطحی از آزاد بودن را به شما هدیه میدهد و حالا نوبت یک کار تجاری رسیده است. من در حال آموختن قواعد مذاکره در یک دنیای کاملا تازه هستم که بسیار جالب توجه است و صمیمانه معتقدم هر سال باید سراغ چیزی بروی که تو را میترساند.