به گزارش هنرآنلاین؛ مریم حیدرزاده از هنرمندان چند وجهی است که خیلی زود در جامعه ادبی و پس از آن در عرصه هنر خود را معرفی کرد. او با توجه به نابینای و با روحیه مثال زدنی، طی دو دهه اخیر در عرصههای مختلف هنری حضور جدی داشته و علی رغم ناملایمات، همواره فعالیت حرفهای و جدی خود را پی گرفته است. او چند سالی است که فعالیت جدی خود را در عرصه نقاشی آغاز کرده و چندی پیش نیز پنجمین نمایشگاه آثارش را در گالری مژده برپا کرد. موضوع نقاش شدن حیدرزاده با وجود نابینای بسیاری از اهالی هنر و علاقمندان به هنر را شوکه و بسیاری را دچار تردید کرد، همین موضوع نیز او را بر آن داشت تا ورکشاپی را به صورت زنده در برابر مخاطبان برگزار کند تا مخاطبین از نزدیک نحوه خلق آثارش را شاهد باشند. به بهانه برپایی نمایشگاه و ورکشاپ مریم حیدرزاده با این هنرمند و مژده طباطبایی مدیر گالری مژده پیرامون نقاشیهای او و دنیای شاعرانهاش گفت و گویی داشتیم که در ادامه میخوانید:
- خانم طباطبایی، نمایشگاه اخیر خانم حیدرزاده در گالری شما برپا شد. آشنایی شما با مریم حیدرزاده و آثار نقاشیاش به چه زمانی برمیگردد و چطور شد تصمیم گرفتید نمایشگاهی از آثار خانم حیدرزاده در گالری مژده برپا کنید؟
من نمایشگاههای قبلی خانم حیدرزاده در گالریهای دیگر را دنبال کردم و خودم در سه نمایشگاه قبلی ایشان حضور داشتم. صرف نظر از اینکه شعرهایشان را میشناختم و صدایشان را دوست داشتم و خاطرات دوران خاصی از زندگیام با شعرها و صدای خانم حیدرزاده شکل گرفته بود، در جریان نبودم که ایشان نقاش هستند تا اینکه در گالری شیرین یک نمایشگاهی از خانم حیدرزاده برپا بود و من با کنجکاوی و علاقه زیاد رفتم و از آن نمایشگاه بازدید کردم. آنجا شاهد احساس خیلی لطیفی شدم و چون خودم نقاشی آبرنگ کار میکنم، دیدم احساساتش را در نقاشیهایش چقدر خوب توانسته به نمایش بگذارد. سال قبل که مریم حیدرزاده در گالری شکوه نمایشگاه داشت هم رفتم و آثارش را دیدم. بنابراین از قبل آگاهی داشتم و میدانستم مریم حیدرزاده دارد چهکار میکند. خودم هم چند بار با خانم حیدرزاده صحبت کرده بودم و به او گفته بودم که چقدر کارهایش را دوست داشتم.
- برای برپایی نمایشگاه "پس از آن همه حسرت" شما به خانم حیدرزاده پیشنهاد همکاری دادید یا ایشان خودش به سراغ شما آمد؟
من قبلاً کارتم را به مریم حیدرزاده داده بودم و برای نمایشگاه "پس از آن همه حسرت" مریم خودش به من زنگ زد. وقتی گفت من میخواهم در گالری شما نمایشگاه بگذارم، بسیار استقبال کردم منتها اصرار داشتم نمایشگاه آثار مریم را بهار سال آینده برگزار کنم تا برنامهریزی بهتری انجام بدهم اما از آنجایی که مریم دختر آبانماه است و پاییز را دوست دارد، اصرار داشت نمایشگاه در پاییز برگزار شود. به هر حال ما نمایشگاه را برگزار کردیم. من برنامه این نمایشگاه را بین دو نمایشگاه دیگرم قرار دادم و چون از قبل نمیدانستم قرار است در پاییز همچین نمایشگاهی برگزار شود، یک مقداری به من استرس وارد شد و پیشنگاه آذرماه را هم نتوانستم چاپ کنم.
- ویژگیهای نقاشی مریم حیدرزاده چیست که پذیرفتید نمایشگاه ایشان در گالری شما برگزار شود؟
مریم حیدرزاده احساسات خیلی قویای دارد و ما حتی در شعرهایش هم میبینیم که همه چیز را خیلی تصویری بیان میکند. او همه تصاویری که در ادبیاتش وجود دارد را توانسته با تلفیق رنگها و احساساتی که از درونش جوشیده و بیرون آمده، در نقاشیها به نمایش گذاشته است. در خیلی جاها آبرنگهای کاملاً شفاف و نابی را گذاشته است و شما حتی به لحاظ تکنیکی هم نمیتوانید از آن ایراد بگیرید. خیلی جاها از یک مرحلهای به بعد دیگر تکنیک مطرح نمیشود و به نظر من اکسپرسیون کارش است که مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد. اگر یک تعداد خاصی از کارهای مریم حیدرزاده را جدا کنید و مُهر مریم حیدرزاده هم زیرش نباشد، شناسنامه کار به خاطر همان اکسپرسیونی که گفتم و نوع نگاه و ویژگی خاص و احساسی که از درونش میجوشد، نشان میدهد که آثار مریم حیدرزاده است. خوشبختانه نقاشیهای مریم حیدرزاده برای خیلی از مخاطبان ما جذاب بود و خیلی هم استقبال شد و فروش بینظیری هم داشتیم. تصور میکنم که مریم حیدرزاده در آینده بتواند موفقیتهای خیلی چشمگیرتری در زمینه نقاشی داشته باشد. شاید یک روزی به طور کامل از آبرنگ جدا شود و به سمت اکریلیک و تکنیکها و متریالهای دیگر برود تا بتواند احساسش را گویاتر از آبرنگ بیان کند. تکنیک آبرنگ، خطری که همیشه برای همه هنرمندان این عرصه دارد این است که همیشه هنرمندانی که با آبرنگ کار میکنند باید خیلی شتاب کنند و تا اثر هنوز خیس است نقاشی را بشکند، در حالیکه من یک آرامش درونی در وجود مریم حیدرزاده میبینم و این با ماهیت آبرنگ منافات دارد. کما اینکه آن آثار او که با تکنیک اکریلیک خلق شدهاند و کمی از آبرنگ جدا هستند، خیلی مریم حیدرزادهتر هستند. در آثار آبرنگ هم خود مریم حیدرزاده را میشود دید ولی خب خیلیها ممکن است به آن شکل با آبرنگ کار کنند. تصورم این است که مریم حیدرزاده در آینده بهتر میتواند رنگ و فرم خودش را در نقاشی، پیدا کند.
- در نقاشیهای خانم حیدرزاده ویژگی رنگ هم میبینید؟ آیا رنگهای خاصی وجود دارد که در نقاشیهای خانم حیدرزاده بیشتر استفاده شود یا خانم حیدرزاده مثل هر نقاش آبرنگکار دیگری رنگ را بر اساس تجسمی که میکند، انتخاب میکند؟
ما در یک سری از آثار مجموعه متأخر خانم حیدرزاده کاملاً ویژگی شخصی را میبینیم. ما بیشتر مجموعه آبرنگهای خانم حیدرزاده را به نمایش گذاشتیم که یک مقداری رئالیستیکتر هستند اما چیزی که از نگاه من اتفاق افتاده این است که مریم حیدرزاده به تدریج دارد از فضای رئالیستی فاصله میگیرد و دیگر آن رنگ و بوی را در آثارش ندارد و نگاهش دارد خیلی شخصیتر میشود. در آثار اخیرش برف، درخت، جنگل، جاده و گُل دیده میشود و پاییز هم که علاقه شخصی است؛ اما دیگر همان پاییزهایش هم رئالیستی نیستند. در واقع پاییزهای مجموعه اخیرش که حتی در ورکشاپ هم کشید، دارد با یک سری از پاییزهایش که با آبرنگ کار کرده، فاصله میگیرد. بنابراین نگاه او دارد نگاه شخصیتر و رنگهای خالصتری میشود و شکل ترکیبات آثارش دارد عوض میشود. من اگر بهعنوان یک گالریدار بخواهم منحنی تغییرات کارهای مریم حیدرزاده را بررسی کنم با توجه به چهار نمایشگاه اخیرش فکر میکنم به تدریج دارد از فضایی که قبلاً در کارهایش وجود داشته دور میشود و دارد به خودش نزدیکتر میشود. ما در مجموعه اخیر مریم حیدرزاده بیشتر شاهد رنگهای پاییزی و رنگهای خیلی خالص و درخشان هستیم. مریم حیدرزاده از ترکیبات استفاده نمیکند و ترکیبات را لحظهای انجام میدهد. در ورکشاپی هم که داشت این کار را در لحظه انجام میداد.
- من فکر میکنم خانم حیدرزاده به نوعی یکه هم هستند چون من حداقل در خاورمیانه نقاشی را سراغ ندارم که نابینا باشد. شما نقاشی را میشناسید که نابینا باشد؟
خیر. نکتهای که برای همه حیرتانگیز بود و بعضی جاها شبهه ایجاد میکرد هم همین مسئله نابینایی مریم حیدرزاده بود که ما به همین دلیل از مریم عزیز خواهش کردیم که ورکشاپ هم برگزار کند. خیلیها در فضای مجازی گفته بودند که اولین شرط نقاشی، بینایی است و چطور ممکن است همچین چیزی اتفاق بیفتد؟ اولاً مریم حیدرزاد چون مادرزاده نابینا نبوده است، تجربهای از رنگها و فرمها در ذهنش هست و این خیلی فرق میکند با کسی که هیچ ذهنیتی از رنگها و فرمها در ذهنش نباشد. دوم اینکه ایشان یک شاعر است و کسی است که با کلام شیوایش میتواند همه زیباییهای طبیعت را وارد اشعارش کند. بنابراین یک ذهنیتی وجود دارد که مریم حیدرزاده آن را به تصویر میکشد. در مورد ارائه کارش هم کلاس رفته و کار و تمرین کرده و یک مقدار هم خلاقیت خودش بوده است. تا جایی که من اطلاع دارم همچین فردی که نابینا باشد و نقاشی بکشد، نداریم. خانم حیدرزاده چند وقت پیش به من گفت که میخواهم مجسمهسازی را تجربه کنم. از من پرسید که شما یک استاد خوش اخلاق و صبور سراغ دارید؟ گفتم سراغ دارم، اما فعلاً بگذار نمایشگاه نقاشیات را برگزار کنیم و بعد یک استاد مجسمهساز هم به شما معرفی میکنم. خانم حیدرزاده گفت دلم میخواهد یک چیزهایی را با دستانم خلق کنم و حسش کنم که آن به نسبت نقاشی خیلی منطقیتر به نظر میرسد. مریم وقتی کار میکرد من میدیدم همه چیز را با دستانش احساس و کنترل میکند. من فکر میکردم کسانی که یک نقصان این چنینی دارند، یک نبوغ خاصی دارند که میتوانند از حسهای دیگرشان خیلی بهتر استفاده کنند. در این زمینه فکر میکنم مریم حیدرزاده یک وجود استثنائی است که میتواند نقاشیهایش را به این شکل ترسیم کند. حالا قرار شده از استادهای دیگر در تکنیکهای دیگر هم کمک بگیرد و تمرینهای بیشتری بکند ولی در همین مرحله هم که قرار گرفته، به نظر من یک معجزه و برای جامعه تجسمی مایه مباهات و افتخار است. من در این مدت خیلی درسها از مریم حیدرزاده گرفتم و خیلی به او افتخار میکنم.
- تصورم بر این است که مریم حیدرزاده نه تنها برای جامعه نابینایان بلکه برای خیلی از کسانی که به ظاهر نقصانی هم ندارند اما به شدت افسرده هستند، میتواند یک الگو باشد. اینکه یک خانمی که نقص بینایی دارد اما هدفگذاری کرده و مدام دارد بر اساس هدفش پیش میرود و در زمینههای شعر، ترانه، موسیقی، نقاشی و ... فعالیت میکند، اتفاق فوقالعادهای است. نظر شما چیست؟
من فکر میکنم مریم حیدرزاده باید قصه زندگیاش را بنویسد. اینکه چطوری زمان زندگیاش را مدیریت میکند خیلی مهم است. صرفنظر از ایدهها و ذهنیتهای خیلی قویای که دارد و انگیزه سرشاری که در وجودش هست، حتماً اطرافیانش هم خیلی کمکش میکنند. من دیدم خواهرانش خیلی به او کمک میکنند و انرژیهای خوبی به مریم میدهند. من فکر میکنم مریم باید راجع به زندگیاش بنویسد. دیالوگهایی که خودش با خودش دارد و اینکه چطوری خودش را مجاب میکند که میتواند موفق باشد. مریم حیدرزاده این را ثابت کرده که تحت هر شرایطی میشود موفق شد و فقط باید بخواهی و به اندازه بخواهی و به انتهای راه ایمان داشته باشی که مریم این ایمان را دارد.
- همکاری شما با خانم حیدرزاده ادامه خواهد داشت؟
من از خدایم است که با خانم حیدرزاده ادامه بدهم و باید ببینیم خود ایشان چه تصمیم میگیرد.
- خانم حیدرزاده اگر موافق باشید یک مقدار به عقب برگردیم. فکر میکنم مخاطبان تلویزیون و کسانی که بعدها جزو طرفداران شما شدند، شما را از دهه هفتاد میشناسند، تقریباً از سال 74 و زمانی که برنامه "شبهای تابستان" پخش میشد. آن موقع شما یک خانم 18 ساله بودید که میآمدید، شعر میخواندید. من آن موقع احساسم این بود که یک خانم شاعری دارد میآید که دوباره دارد شعرهای عاشقانه سادهای را برای مردم میگوید، چون در آن دوره شعرها یک مقدار پیچیده شده بود و خیلی از شاعران جوانی که داشتند میآمدند، علاقه شدیدی به شاملو، اخوان یا فروغ فرخزاد داشتند و دوست داشتند شبیه آنها باشند، اما شما در آن دوره شروع کردید دوباره شعرهای عاشقانه ساده و عامیانه را جا انداختید. برای ما و مخاطبان جالب است که از آن سالها و از آن خاطرات بگویید و اینکه اصلاً چه شد قبول کردید به برنامه "شبهای تابستان" بروید و شعرهایتان را آنجا بخوانید؟
من در المپیاد ادبیات کشوری رتبه آورده بودم و آقای نادر کاشانی به همین بهانه در برنامه "شبهای تابستان" از من دعوت کردند تا یک شب مهمان این برنامه باشم. آقای کاشانی در حال حاضر در بستر بیماری هستند و من از صمیم قلب برایشان آرزوی سلامتی میکنم. مجری برنامه "شبهای تابستان" هم آقای رضا صفدری عزیز بودند که به روح مهربان ایشان درود میفرستم. متأسفانه ایشان را خیلی زود از دست دادیم. من یک شب به عنوان میهمان به برنامه "شبهای تابستان" رفتم و یک سری سوالهای مرسوم را پاسخ گفتم و یک غزل هم از حافظ خواندم و تمام شد. سال بعد آقای کاشانی یک جُنگ اجتماعی با عنوان "با طراوت" داشتند که بخش ادبیاش را به من سپردند. برنامه ساعت هشت و نیم صبح و تکرارش ساعت چهار بعد از ظهر پخش میشد. من یک سال و نیم مسئول اجرای بخش ادبی برنامه "با طراوت" بودم. بعد از آن همکاریام با آقای کاشانی ادامهدار شد و من در برنامههای ایشان هم به طور مستمر حضور داشتم.
- آقای کاشانی خودش شعرهای شما را خوانده بود یا خودتان شعرهایتان را برایش فرستادید؟
من شعرهایم را نفرستادم بلکه به خاطر رتبهای که در المپیاد ادبیات آورده بودم به برنامه "شبهای تابستان" دعوت شدم. بعد گفتند یکی دو تا از شعرهایت را برایمان بخوان که من خواندم و این آغازی شد برای این همکاری طولانیمدت.
- بعد از آن هم اولین کاستتان با نام "مثل هیچکس" با همکاری خشایار اعتمادی و به آهنگسازی تورج شعبانخانی، فردین خلعتبری و فواد حجازی منتشر شد. آقای شعبانخانی یکی از بهترین آهنگسازان قبل و بعد از انقلاب هستند و فردین خلعتبری و فواد حجازی هم جزو آهنگسازان خوب پس از انقلاب به شمار میروند. این همکاری چطور شکل گرفت؟
من شعر نوشتن را با غزل شروع کردم و کتاب اولم با نام "پروانهات خواهم ماند" مجموعهای از آثار غزل، اشعار نیمایی، مثنوی، دوبیتی و شعرهای کاملاً کلاسیک بود. بعد از آن خودم وارد عرصه ترانه شدم و کاست و کتاب "مثل هیچکس" را با هم منتشر کردم. این اتفاق هم با پیشنهاد آقای کاشانی شکل گرفت. آقای کاشانی در آن دوران خیلی مشوق من بودند. ایشان بعد از اتمام برنامه "با طراوت" گفتند که مردم ترجیح میدهند خودت کارهایت را بخوانی. گفتند ما هر چه میگوییم مریم کتاب دارد، باز هم ترجیح میدهند که اشعارت را با صدای خودت بشنوند. ایشان گفتند بهتر است که یک مجموعه از دکلمههایت منتشر کنی و من به پیشنهاد ایشان این کار را انجام دادم که خوشبختانه با استقبال خوبی هم مواجه شد.
- انتخاب خشایار اعتمادی و آهنگسازان توسط چه کسی انجام شد؟
انتخاب خودم بود.
- چطور شد که خشایار اعتمادی را انتخاب کردید؟
سلیقه و احساسشان را دوست داشتم. از آقای اعتمادی خواستم این همکاری را انجام بدهیم و ایشان هم پذیرفت.
- چقدر طول کشید تا به یک تفاهم و دید مشترک برسید تا آلبوم "مثل هیچکس" شکل بگیرد؟
چند ماه بیشتر طول نکشید. همه چیز سر جایش بود و خیلی مرسوم پیش رفت.
- یادم است آن موقع کاست "مثل هیچکس" رکورد فروش هم شکست. درست است؟
بله.
- ترانه "فقط به خاطر تو" هم جزو ترانههای روز شد و خیلیها مدام آن را میخواندند.
خیلیها آن را دزدیدند و خواندند! تا پارسال میدیدم که اسم "فقط به خاطر تو" را روی تئاتر، سریال و خیلی چیزهای دیگر میگذاشتند. از این اسم در همه ژانرها به نحو بهینه استفاده شد!
- اینکه میگویید ترانه "فقط به خاطر تو" دزدیده شد، یعنی خوانندههای لسآنجلسی آن را بدون اجازه شما خواندند؟
بله. متأسفانه کپیرایت در ایران وجود ندارد و من هم آن موقع 21 سالم بود و مثل الان در خارج از ایران وکیل نداشتم. به هر حال آن اتفاق تجربهای شد که بعدها با دوستان دیگری که سرقت کردند خیلی قانونمند برخورد کنم.
- آیا واقعاً دوست نداشتید آن ترانهها را آدمهای دیگر غیر از خشایار اعتمادی هم بخوانند؟
دوست داشتم کسی بخواند که حداقل صدایش را دوست داشته باشم و آنهایی که خواندند را دوست نداشتم. آقای اعتمادی را هم خودم انتخاب کردم. به هر حال هر کسی روی هر اثری که خلق میکند حساسیتهای خودش را دارد و برای من هم خیلی مهم بود که چه کسی ترانهام را اجرا کند.
- یادم است آن موقع یک شوخیهایی هم با ترانه "فقط به خاطر تو" میشد. از آن شوخیها ناراحت نمیشدید؟
خیر. مهم نبود. من اصولاً ندیده و نشنیده گرفتن را خیلی خوب بلد هستم و سعی میکنم به حاشیه نپردازم. واقعاً اهل حاشیه نیستم.
- شاید خیلیها شما را با ترانهها یا شعرهای نویی که گفتهاید، میشناسند اما شما یک غزلی دارید که من آن را خیلی دوست دارم. یک شعری است با نام "گلایه" که اینطور شروع میشود "دیگر مرا به معجزه دعوت نمیکنی، با من ز درد حادثه صحبت میکنی / دیری است پشت پنجره ماندهام که رد شوی، اما تو مدتی است که اجابت نمیکنی". دیگر این شیوه سرودن را ادامه ندادید؟
این شعر در کتاب اولم با نام "پروانهات خواهم ماند" منتشر شده است. من بعد از مجموعه اولم به سراغ ترانه رفتم و بعد از آن هم سه کتاب نثر منتشر کردم. مجموعاً هشت کتاب شعر دارم که یکی از آنها اشعار کلاسیک و بقیهاش ترانه است. الان هم یک کتاب غزل، مثنوی، چهارپاره و دوبیتی با نام "چشمم به تو، چشمم به نقاشیست" در دست انتشار دارم که خیلی دوستش دارم.
- چرا اینقدر از غزل دور افتادید؟
دور نیفتادم. همیشه برای خودم غزل مینوشتم اما آنچه که همه میشنیدند، ترانه بود. هیچوقت از اشعار کلاسیک دور نبودم چون مخصوصاً به غزل خیلی علاقهمند هستم.
- آیا اتفاقاتی که در اطرافتان میافتد خیلی روی شما تأثیر میگذارد؟
خیر.
- این سوال را از این جهت پرسیدم که وقتی داشتم به اسم کتابهایتان نگاه میکردم، انگار اسمهایی مثل "پروانهات خواهم ماند"، "نامههایی که پاره کردم"، "دیگر میذارمت کنار"، "ماه تمام من"، "تو را در حضور همه دوست دارم"، "یا تو یا هیچکس" و "تقصیر من نبود" را تحت تأثیر اتفاقاتی که اطرافتان افتاده است انتخاب کردهاید. اینطور نیست؟
بله، محور زندگی من را کاملاً اتفاقات عاشقانه رقم میزند. من فکر کردم منظورتان اتفاقات اجتماعی است. اگر منظورتان اتفاقات عاشقانه باشد، بله اتفاقات اطرافم روی اشعارم تأثیر میگذارد. من هر چیزی که تا الان نوشتهام، اتفاقات واقعی بوده که در زندگیام رخ داده است. من هیچوقت چیزی را بر اساس تخیل ننوشتهام. حتی کاری سفارشی که با زندگیام مغایرت داشته است را ننوشتهام. ممکن است کارهای سفارشی زیادی نوشته باشم اما اثری است که به احساس و باورم نزدیک بوده است.
- بنابراین احتمالاً اتفاقات عاشقانه زیادی در زندگیتان افتاده است؟
نه خیلی. میشود خیلیها را دوست داشت اما عشق اتفاق منحصربهفردی است و لرزش قلب به شکلی که ویرانکننده باشد، کم اتفاق میافتد. به نظر من عشق اگر برای هر کسی اتفاق بیفتد یک موهبت الهی است.
- خودتان را در اتفاقات عاشقانه موفق میدانید؟
خیر. در مسیرهایی که در زندگیام انتخاب کردهام هنوز آن چیزی که میخواهم را به دست نیاوردهام. هنوز در اوایل راه هستم و در تلاش برای رسیدن به مقصدی که مد نظرم است.
- حتی در شعر و ترانه؟
حتی در شعر و ترانه.
- اولین شکستی که با تمام وجودتان حسش کردید در چند سالگی بوده است؟
24-25 سالگی. اما شکستی نبوده است که زندگیام را متوقف کند. من یاد گرفتهام که در برابر هر اتفاقی قوی باشم.
- رشته تحصیلیتان را هم بر همین اساس انتخاب کردید؟
بله. رشته حقوق قضایی را یک ذره آرمانگرایانه انتخاب کردم. من به شدت طرفدار عدالت هستم و گفتم شاید بتوانم توسط شعر و قوانین یک تلفیقی بهوجود بیاورم اما نشد. اینها آرمانهای من بود که همیشه به شکل آرمان ماند.
- هیچ موقع وکالت کردید؟
خیر. اصلاً در امتحان کانون وکلا شرکت نکردم چون فضای دانشکده و درسهایم را دوست نداشتم. بعد دیدم آن چیزی که بهعنوان تئوری دارم یاد میگیرم با عمل خیلی مغایرت دارد و دیدم روحیاتم نیز به اینکه به سازمان زندانها، دادگاه خانواده، کانون اصلاح و تربیت و... بروم سازگاری ندارد. دیدم ظاهراً من برای این کار ساخته نشدهام.
- چرا دکتری خودتان را در رشته ادبیات یا نقاشی ادامه ندادید؟
آن چهار سالی که در دانشگاه تهران حقوق قضایی خواندم آنقدر آرزوها و نگاهم را به هم ریخت که اصلاً از هر تحصیلی بیزار شدم. تا این ثانیه هم اصلاً دوست ندارم به ادامه تحصیل فکر کنم. ترجیح میدهم مطالعات جانبیام را انجام بدهم. البته این را مطمئنم که اگر زمانی یک شرایط ویژهای حاکم شود و تصمیم به ادامه تحصیل بگیرم، حتماً در زمینه نقاشی خواهد بود.
- گفتید تحصیل را فعلاً دوست ندارید، تدریس را چطور؟
الان ورکشاپهای زیادی برگزار میکنم اما تدریسی که به شکل ثابت باشد را دوست ندارم.
- جالب است یک خانمی فعلاً تحصیل و تدریس را دوست ندارد اما آرمانگراست و میخواهد جامعهاش را عوض کند!
من میبینم که همه دارند به پیروی از دنیا عوض میشوند اما من معتقدم که میشود دنیا را آنطوری که میخواهیم عوض کرد. فکر میکنم حداقل دنیای خودم را عوض کردهام. یا حداقل در کارم دیگر تسلیم این تفکر که "مارکت حکم میکند اینطوری بنویسی"، نشدم و نخواهم شد حتی اگر به لحاظ اقتصادی اتفاقات خوبی برایم نیفتد. الان همه دارند یک جورهایی همرنگ جماعت میشوند اما من اصلاً نمیپسندم که ترانهها به این شکل باشند. سعی میکنم سبک خودم را ادامه بدهم و تمام سختیهایش را هم میپذیرم. تمام تلاشم این است که ادبیات بیش از این مورد تهاجم قرار نگیرد.
- خودتان قبول دارید که از یک جایی ترانه عامیانه را دوباره مُد کردید؟
بله، اما من ترانه عامیانه صحیح را نوشتم و الان چیزی که دارند به خورد مردم میدهند، صحیح نیست. شما از اول تا آخر ترانهها را میخوانید و میبینید یک قافیه هم ندارد. در برخی از این ترانهها دارد از کلمات ناشایستی استفاده میشود و بعد همین کلمات تبدیل به تکه کلام بچههای ما میشود. من تنها کاری که میتوانم بکنم این است که خودم در این جرم شرکت نکنم. بیشتر از این از دستم برنمیآید. ای کاش ممیزیها یک مقدار فنیتر بود.
- ترانههای شما گستره زیادی دارد، هم ترانههای درام در میان ترانههایتان وجود دارد و هم لحظات مفرحی در بعضی ترانههایتان یافت میشود. یک جاهایی انگار عشق به ثمر نشسته است و یک جاهایی انگار شکست میخورد.
من تلاطمهای زندگی واقعیام را نوشتهام. هر چیزی که در زندگی واقعیام اتفاق افتاده است را روی کاغذ آوردهام.
- خیلی از خوانندهها ترانههای شما را خواندهاند. فکر میکنید همکاری شما با کدام خواننده موفقتر بود؟
به نظرم آقای محسن چاوشی حق مطلب را خیلی خوب ادا کردند. من به عنوان ترانهسرا دوست داشتم ترانهام همانجوری که آقای چاوشی خواندند اجرا شود. در آن زمان اجرای ایشان خیلی حال من را خوب کرد. به تازگی آقای محسن ابراهیمزاده یک ترانه از من با نام "شبهای دیوونگیم" را خواندند که فکر میکنم ایشان به نحو احسن کارم را اجرا کردند. چند کار دیگر هم هست که چون هنوز منتشر نشدهاند نمیتوانم به آنها اشاره کنم. آقای علیرضا عصار، آقای امین مولایی، آقای فریدون آسرایی و آقای سینا سرلک ترانههای من را خواندهاند که هنوز این قطعات منتشر نشدهاند. همه اینها کسانی هستند که میتوانند ترانههای من را به زیبایی اجرا کنند.
- خوانندهای وجود دارد که خودتان دوست داشته باشید ترانهتان را به او هدیه بدهید تا بخواند؟
الان کارهای آقای علی زندوکیلی را دوست دارم. اگر از طرف ایشان پیشنهادی مطرح شود، من علاقهمند هستم با ایشان همکاری کنم. کارهای آقای مازیار فلاحی را هم دوست دارم. همیشه سعی میکنم کنسرتهای این دو نفر را بروم. مخصوصاً کنسرتهای آقای زندوکیلی را اغلب از دست نمیدهم، مگر اینکه بیخبر باشم. آقای زندوکیلی همیشه قطعه "به سوی تو" را به من تقدیم میکنند چون من این قطعه را خیلی دوست دارم. آقای احسان خواجهامیری هم خیلی خوب هستند.
- الان کنسرتهایی مُد شده که شاعر و ترانهسرا هم در کنار خواننده روی صحنه میرود و یک بخشهایی را دکلمه میکند. شما هم یک زمانی این کار را میکردید. نمیخواهید دوباره این تجربه را تکرار کنید؟
من با آقای اعتمادی و آقای مجتبی کبیری این کار را انجام دادم و با آقای کبیری در یک تور ایرانگردی مفصل به تمام شهرها رفتم. الان با خوانندهها به صورت پراکنده کار میکنم. برای این کار باید یک خوانندهای باشد که 7-8 کار من را اجرا کرده باشد تا من هم روی صحنه بروم و دکلمه کنم. این کار برایم جذاب و خوشایند است و اگر موقعیتش پیش بیاید و دکلمههای من به حال و هوای کار یک خواننده بخورد، خیلی استقبال میکنم و خوشحال میشوم.
- خودتان چه موسیقیهایی را بیشتر میپسندید؟
موسیقی پاپ را دوست دارم. از موسیقی تلفیقی و پاپ سنتی هم خوشم میآید. موسیقی بیکلام و پیانو هم دوست دارم. اگر روی مود هم باشم، موسیقی کلاسیک هم گوش میدهم.
- نوازندگی پیانو را از کی آغاز کردید؟
پیانو را از سال 80 پیش آقای فریبرز لاچینی شروع کردم و بعد پیش استاد انوشیروان روحانی ادامه دادم. آقای روحانی به من گفتند شما چون سراغ نقاشی رفتهای، برای پیانو کم میگذاری. جلسات پیانو را پیش استاد روحانی چندان منظم نرفتم اما شاگردی در محضر ایشان به ملودیسازیام خیلی کمک کرد. ملودیهایی که میسازم را هر از چندگاهی به ایشان نشان میدهم و همین که ایشان ملودیهایم را دوست دارند برای من باعث افتخار است. الان تمرکزم را روی نقاشی گذاشتهام و گاهی میروم به استاد سر میزنم تا دلتنگیام برطرف شود.
- یک زمانی شایعه شد که مریم حیدرزاده مهاجرت کرده است اما فکر میکنم زمان کمی در ایران نبودید. درست است؟
بله. من واقعاً زندگی در خارج از ایران را نمیتوانم تحمل کنم. من پیشنهادهای بسیار خوبی به واسطه ترانههایم و جدیداً به واسطه نقاشیهایم از کشورهای مختلف داشتم و دارم؛ اما نهایت طاقتام برای دوری از ایران، یک ماه و نیم بود که سال 83 در ونکوور کانادا بودم. نمیتوانم جایی خارج از ایران زندگی کنم.
- به خاطر وابستگی به مادرتان؟
اتفاقاً در آن سفر مادرم همراهم بود. ایشان آمدند که کارهای ماندن من را انجام بدهند و خودشان برگردند ولی ما با هم برگشتیم.
- در یک دورهای هم ممنوعالکار شدید. دلیلش چه بود؟
من فکر میکردم همه در برابر قانون مساویاند اما مساوی نبودند. در هشت سالی که من ممنوعالفعالیت بودم، همکاران عزیز من که نور چشمی دوستان بودند برای سریالهای تلویزیونی تیتراژ نوشتند و برای سیاسیترین خواننده آنسوی مرزها هم کار نوشتند و اسمشان همه جا خورد و اصلاً هم مهم نبود ولی من به جرم اینکه با خواننده خارج از ایران کار کردم هشت سال ممنوعالفعالیت شدم. من نه سیاسی بودم و نه موردی داشتم و نه این مشکل وجود داشت که جایی حجابم را رعایت نکرده باشم. من هر جای دنیا که رفتم حجابم به همین شکل بود. نمیدانم چرا این اتفاق افتاد. شاید لابی نداشتم و شاید دشمن زیاد داشتم. خیلیها همچنان دارند با خوانندههای آن طرف آب کار میکنند اما برای من جرم بود و هشت سال نتوانستم هیچ کاری انجام بدهم. من در آن مدت فکر کردم که اگر اجازه نمیدهند ترانههایم را ارائه بدهم، پس میروم نقاشی میکشم. در سالهای ممنوعیت سه نمایشگاه نقاشی برگزار کردم و بعد به لطف دولت تدبیر و امید مجوز گرفتم و سال 93 کتاب "تو را در حضور همه دوست دارم" و سال 96 آلبوم دکلمه "آبرنگ" را منتشر کردم. به هر حال من هشت سال مورد بزرگترین ظلمی قرار گرفتم که ای کاش همه شامل آن قانون میشدند. بیشتر ناراحتی من از این است که یک سری از دوستان هیچوقت شامل هیچ قانونی نمیشوند. من سال 91 مکه بودم و آنجا همه دوستان عزیزی که هشت سال از زندگی و کار من را در اوج از من گرفتند را به خداوند سپردم. فکر میکنم همین برایشان کافی باشد.
- نقاشی از چه زمانی برایتان شروع شد؟
از یکی دو سال بعد از ممنوعالکاری. واقعاً ممنوعالکاری من توفیق اجباری بود. آن مریمی که مادرم بهم یاد داده بود باید چطور بزرگ شود و ادامه بدهد، مریمی نبود که بتواند شکست بخورد و متوقف شود. من نقاشی را در کنار نوشتن شروع کردم و سال 88 چند ماهی در حضور آقای قاسمیزاده آموزش دیدم و بعد دیگر خودم کار کردم. خوشبختانه توانستم چند نمایشگاه بگذارم تا یک التیامی بر ممنوعالفعالیت شدنم در زمینه ترانهسرایی باشد.
- چرا نقاشی را با آبرنگ شروع کردید؟
من وقتی سه سال و نیم داشتم یک جعبه آبرنگ برایم هدیه آورند اما چون عمل جراحی داشتم نتوانستم از آن استفاده کنم. در افتتاحیه اولین نمایشگاهم آن جعبه آبرنگ با همان در بستهاش که هرگز باز نشده بود و با رنگهایی که تماماً خشک شده بود را روی میز گذاشتند. مادرم در تمام این سالها آن را از جلوی چشم من دور کرده بود تا آن را نبینم اما انگار آن را برای همچین روزی نگهش داشته بودند. شاید مادرم میدانستند که من نقاشی را که در کودکی آنقدر با ذوق در موردش حرف میزدم را رها نمیکنم. من وقتی آن آبرنگ خشک شده را روز افتتاحیه نمایشگاهم روی میز دیدم انگار دنیا را به من داده بودند. اتفاق بینظیر و فراموشنشدنیای برایم بود.
- آن آبرنگ را چطور بیش از 30 سال نگه داشته بودند؟
نمیدانم کجا نگهش داشته بودند. بعد از جراحی دیدم آبرنگم نیست و هیچوقت دیگر بهم نشانش ندادند، در حالیکه خیلی با دقت از آن نگهداری کرده بودند و حتی یک خط هم به جعبهاش نیفتاده بود. فقط رنگهای خشک شده نشان میداد که این آبرنگ متعلق به سالهای خیلی دور است.
- در نقاشیهایتان به رنگهای خاصی علاقه دارید؟
به خاطر علاقه شدیدی که به فصل پاییز دارم، علاقهام بیشتر به زرد، قرمز و نارنجی است اما از همه رنگها استفاده میکنم.
- چرا اینقدر به پاییز علاقه دارید؟
پاییز فصل عاشقانههاست. من اصلاً تولدم با پاییز شروع میشود و بهار را دوست ندارم. همیشه شش ماه اول سال در انتظار شش ماه دوم هستم. دوستان خیلی نزدیکم اول مهر به من تبریک عید میگویند! برای رسیدن پاییز ذوق خیلی زیادی دارم.
- همان موقع که نقاشی را با آقای قاسمیزاده شروع کردید هم به ایشان میگفتید که میخواهید پاییز را نقاشی کنید؟
بله، البته ایشان میگفتند باید همه چیز کشید.
- واقعاً انگیزهتان از نقاشی کشیدن، پاییز بود؟
انگیزهام نقاشی بود ولی پاییز را دوست داشتم.
- میخواهید کشیدن نقاشیهای پاییز را ادامه بدهید؟
بله. اتفاقاً چند روز پیش یک ایدهای به ذهنم رسید که در یکی از نمایشگاههایم در آینده، 66 تابلوی پاییز را به نمایش بگذارم. 66 تابلو در 66 حال و هوای مختلف. درست است که موضوع همه تابلوها پاییز است و همه میگویند ممکن است تکراری باشد؛ اما حال آدم در هیچ 66 شب و روزی مثل قبل و بعد نیست و بیان احساس آدم در روزهای مختلف فرق میکند. من میخواهم 66 حال و هوای مختلف را در کنار هم به نمایش بگذارم. فکر میکنم آن نمایشگاه بتواند بخش مهمی از زندگیام را به تصویر بکشد.
چرا 66 تابلو؟
به خاطر 6 پرسپولیس. چون 6 تابلو کم است و با 6 تابلو نمیشود نمایشگاه گذاشت، به همین خاطر 66 تابلو را به نمایش میگذارم.
- نمایشگاه "پس از آن همه حسرت" که در گالری مژده برگزار شد چندمین نمایشگاه شما بود؟
پنجمین نمایشگاه. البته ششمین نمایشگاه من بود چون یک نمایشگاه خصوصی هم برگزار کردم. یکی از دوستانم در دفتر کارش یک نمایشگاه خصوصی یک روزه گذاشت و ما بازدیدکنندههایی که میخواستیم را دعوت کردیم.
- در این مدت پیشنهادی مطرح شده که نمایشگاههایتان را در خارج از کشور برگزار کنید؟
بله. برای نمایشگاه قبلیام پیشنهاد شد که در قطر، امارات و لندن هم برگزار شود اما از پیشنهاد تا عمل همیشه فاصله هست و تا به یک کاری جامه عمل پوشانده نشود، نمیشود به آن قطعیت داد. مذاکرات را انجام میدهم، هر چه خدا بخواهد و بهتر باشد انشاءالله همان اتفاق میافتد.
- به هر حال اینکه شما با وجود نابینایی، نقاشی حرفهای هستید که یک کار منحصربهفرد است و میتواند پیشنهادهای مختلفی را برای شما به همراه داشته باشد. اینطور نیست؟
بله. ما در حال ادیت و تدوین فیلم ورکشاپ هستیم که شاید اگر فیلم ورکشاپ منتشر شود، کار من در صفحات مجازی و آنسوی مرزها فیدبک بهتری داشته باشد. ما هنوز فیلم ورکشاپ را منتشر نکردهایم. البته من را در خارج از ایران هم میشناسند و من ارتباط خوبی با مخاطبانم دارم. به نظرم بزرگترین سرمایه برای کسی که از میان مردم بلند شده و مردم حمایتش میکنند خود مردم هستند. من اصلاً اهل شعار دادن نیستم و اتفاقاً هر چه میکشم از صداقتم است.
- خودتان هنرمندی را میشناسید که با وجود نابینایی نقاشی بکشد؟
خیر. ما در شرف ثبت در گینس بودیم که تحریمها شروع شد و روی این مسئله تأثیر گذاشت. وکیل من در آمریکا این موضوع را پیگیری کردند و من حتی فرمهای اولیه گینس را هم پر کردم اما متأسفانه به تحریمها خوردیم.
- نمایشگاه "پس از آن حسرت" موفقیتآمیز بود؟
بله خدا را شکر.
- میتوانید بگویید چه تعداد از تابلوها به فروش رسید؟
19 تا از 31 تابلو. البته من راضی نبودم. یکی از خصوصیات من این است که من از خودم خیلی انتظار دارم.
- فروش نمایشگاههای قبلیتان بیشتر از این بود؟
نه نبود.
- اظهارنظرها نسبت به آثارتان چطوری است؟ خودتان فکر میکنید نسبت به نمایشگاه اولتان پیشرفت کردهاید؟
خوشبختانه اساتید میگویند پیشرفت کردهام اما بیشتر اظهارنظرها حکایت از ناباوری انسانها دارد که من از آنها دعوت کردم بیایند ورکشاپم را ببینند. یک عده بعد از ورکشاپ گفتند ما هنوز هم باور نمیکنیم. من بعد از آن به خودم گفتم دیگر کاری از دستم برنمیآید! در هر صورت همه نظرها برای من قابل احترام است.
- شعر "آبرنگ" را به خاطر علاقهتان به نقاشی سرودهاید؟
بله. اسم آلبومم را هم "آبرنگ" گذاشتهام.
- علاقهتان به رنگ قرمز از کجا شروع شد؟
رنگ قرمز را از بچگی دوست داشتم. به نظرم قرمز رنگ عشق، حرارت، هیجان و احساسات است. رنگ گرمی است. همیشه گرمای قرمز را دوست داشتهام.
- در یکی از مصاحبههایتان خواندم که گفته بودید تمام نزدیکان و اقوامتان پرسپولیسی هستند. آیا شما آنها را وارد به پرسپولیسی شدن کردید؟!
نه اتفاقاً آنها پرسپولیسی بودند و بعد من پرسپولیسی شدم. خوشبختانه همه اقوام پدری و مادریام پرسپولیسی هستند. یعنی یک نفر هم نیست که پرسپولیسی نباشد.
- بازیکنان و مدیران پرسپولیس هم به بازدید از نمایشگاهتان هم آمدند؟
آقای گرشاسبی از نمایشگاهم بازدید کردند. متأسفانه ایشان به خاطر قانون منع به کارگیری بازنشستهها از سمت خودشان کنارهگیری کردند. ما بعد از سالها یک مدیر شایسته داشتیم و ای کاش آن قانونی که برای آقای تاج استفاده شد، برای آقای گرشاسبی هم استفاده میشد و ایشان همچنان مدیرعامل پرسپولیس میماندند. من به هر کسی که جانشین آقای گرشاسبی میشود احترام میگذارم ولی هیچکس سختیهایی که ایشان کشید را نکشید. ایشان در بحرانیترین زمانها کنار تیم بود و تیم را با پنجره نقل و انتقالات بسته به موفقیت رساند. به غیر از آقای گرشاسبی، دکتر زادمهر که از پیشکسوتان پرسپولیس هستند هم به نمایشگاه من تشریف آوردند.
- ترانه، شعر یا نقاشی خاصی برای پرسپولیس گفته یا کشیدهاید؟
ترانههای زیادی برای پرسپولیس نوشتهام که چند تای آنها اجرا شده است. در افتتاحیه نمایشگاه نیز نمایندههای باشگاه پرسپولیس گفتند یک کاری را به ما بدهید که قرمزش غالب باشد تا ما آن را در باشگاه بگذاریم. خوشحالم که این امکان فراهم شده تا یکی از آثار من در دفتر باشگاه محبوب و مورد علاقهام باشد.
- اگر بخواهید یکی از ترانههایی که برای پرسپولیس نوشتهاید را به پرسپولیس هدیه کنید چه ترانهای را انتخاب میکنید؟
آخرین ترانهای که برای قهرمانی تیم نوشتم.
- میدانم که برای آقای برانکو ایوانکوویچ احترام خاصی قائل هستید. ایشان به نمایشگاهتان نیامدند؟
آقای برانکو به نمایشگاهم نیامدند چون متأسفانه من به ایشان نگفته بودم اما تا به حال چند بار از نزدیک با هم صحبت کردهایم. ایشان هم خیلی با احساس و مهربان هستند. علاقه من به پرسپولیس همیشه برای آقای برانکو جالب است ولی دیگر عادت کردهاند.
- بازیکن مورد علاقهای دارید که دوست داشته باشید در پرسپولیس بازی کند و الان نیست؟
من دوست داشتم علی کریمی تا ته دنیا برای پرسپولیس بازی کند. ما از علی کریمی محبوبتر، دوستداشتنیتر، وفادارتر و متعصبتر به پرسپولیس نداریم. ایشان نه فقط در عرصه فوتبال بلکه در در زمینه خدمت به جامعه و خدماتی که ارائه میکند هم بسیار عالی است و حتی حاضر نیست کسی از این خدمات باخبر باشد. خیریههای زیادی را تحت پوشش دارد که اصلاً کسی مطلع نیست و به افراد زیادی کمک میکند و کسی خبر ندارد. علی کریمی یک الگوی به تمام معنا و یک شماره هشت بسیار دوستداشتنی و قابل احترام است. من دوست داشتم هیچکس از پرسپولیس نرود و همه بمانند ولی از جهتی شاید خودخواهانه باشد. انشاءالله اگر بچهها به جایی بروند که مطرح باشد، موهبت و افتخارش برای پرسپولیس و پرسپولیسیها هم خواهد بود.
- فکر میکنید پرسپولیس امسال هم بتواند در لیگ برتر مقام بیاورد؟
بله، انشاءالله قهرمان میشویم.
- بعد از شکست پرسپولیس در مجموع دو دیدار مقابل کاشیما آنتلرز و از دست رفتن قهرمانی لیگ قهرمانان آسیا چه حسی داشتید؟
من هم بازی رفت و هم بازی برگشت روزه بودم. این تنها کاری بود که از دستم برمیآمد. از نظر من پرسپولیس زمانی که به فینال رسید قهرمان بود. یک مقدار قابل پیشبینی بود که پرسپولیس کار سختی دارد. به هر حال کاشیما آنتلرز شرایط و امکانات بهتری داشت و آنها خیلی راحت از ژاپن به ایران آمدند و بازیکنانشان هم همه در دسترس بودند. پرسپولیس از نظر من و بقیه طرفداران قهرمان بود چون کم نگذاشت.
- شما با قدیمیهای پرسپولیس هم ارتباط دارید؟
بله. با آقای پیوس و آقای دکتر زادمهر ارتباط دارم. دکتر زادمهر در تمام رونماییهای من میآیند. آقای محمود خوردبین نازنین هم هر جا که من دعوتشان کردهام تشریف آوردهاند. آقای علی پروین هم به من محبت دارند. از همه صمیمانه متشکرم.
- میانه خودتان با ورزش چطور است؟
من ورزش نمیکنم. علاقهای هم ندارم. تا سوم راهنمایی به کلاس شنا میرفتم اما در یک مسابقه استانی از ترس اینکه دوم شوم دیگر ادامه ندادم!
- علاقهتان نسبت به سینما و تئاتر چطور است؟
سینما و به خصوص فیلمهای عاشقانه را خیلی دوست دارم. هر کاری که خانم لیلا حاتمی در آن بازی کرده باشد را جزو اولین نفراتی هستم که میروم میبینم. در سالهای اخیر فیلمهای عاشقانه کمتری ساخته میشود ولی در میان فیلمهای اخیر هیچ فیلمی به زیبایی "در دنیای تو ساعت چند است؟" نبود.
- تئاتر چطور؟
تئاتر هم اگر عاشقانه باشد استقبال میکنم. خانم شقایق فراهانی از دوستان عزیز من است و آخرین تئاتری که رفتم هم "ریچارد سوم" بود که به دعوت خانم فراهانی آن را تماشا کردم. تئاتر "لیلا و چند مسافر" به کارگردانی آقای محمد رحمانیان را هم به دعوت آقای احسان کرمی دیدم. نمایش خوبی اگر روی صحنه باشد میبینم.
- تا به حال پیشنهاد بازیگری هم شده است؟
بله. استاد هادی مرزبان به من پیشنهاد دادند اما من احساس کردم روحیاتم با تئاتر سازگار نیست. یک متنی زندهیاد اکبر رادی با نام "شب روی سنگفرش خیس" دارند که استاد مرزبان چند سال پیش پیشنهاد دادند من نقش نوشین را در این تئاتر بازی کنم اما اگر حقیقتش را بخواهید من دوست داشتم اگر قرار است بازیگری را تجربه کنم، نقش یک انسان عادی را بازی کنم. زندهیاد ایرج قادری هم یک فیلمی با نام "چشمان سیاه" داشتند که ایشان هم برای نقش غزل به من پیشنهاد دادند و اتفاقاً من چند بار به همراه مادرم به دفتر آقای قادری رفتیم و صحبت کردیم اما فکر میکنم من یک سری خواستههای نامعقول داشتم که توافق نکردیم.
- پیشنهادی برای ساختن مستند زندگیتان مطرح نشده است؟
مریم حیدرزاده: چرا اتفاقاً. اما به نظر من هنوز اتفاقی در زندگیام نیفتاده است که قابل ثبت باشد. خودم فکر میکنم هنوز اول راه هستم و اتفاق ویژهای نیفتاده است که بخواهد در قالب یک فیلم مستند به تصویر کشیده شود.
- هدفگذاریتان در شعر و ترانه و در نقاشی چیست؟
من همیشه دوست دارم یا کاری را شروع نکنم و یا اگر شروع میکنم، در قله آن کار باشم. حداقل سعیام را میکنم تا پیش وجدان خودم شرمنده نباشم و بگویم من کم نگذاشتهام. سعی میکنم تمام انگیزه و علاقهام را به کار بگیرم تا بتوانم به بلندترین نقطه کاری که میکنم برسم.
- نقاش مورد علاقهای هم دارید؟
بله. به شدت آثار ونسان ونگوگ را دوست دارم.
- بعد از نقاشی میخواهید چهکار کنید؟
همیشه میخواهم نقاشی کنم. نقاشی مثل ترانه و شعر میماند و هیچوقت تمام نمیشود. میشود یک هنر دیگری به اینها اضافه شود ولی نمیشود هیچکدام از اینها تمام شوند. اینها مثل هوا و نفس در زندگی جاری هستند و تا زمانی که هستم تنفسشان میکنم. دوست دارم در کنار ترانه و نقاشی، مجسمهسازی را هم ادامه بدهم.
- فکر میکنید اگر در زمینه مجسمهسازی هم شاگردی کنید، موفقیتهایی که در زمینه شعر، ترانه و نقاشی به دست آوردید را در مجسمهسازی هم تجربه کنید؟
نمیدانم. من به مجسمهسازی علاقهمندم و فکر میکنم شرط اول هر اتفاق خوبی علاقه و انگیزه است. من علاقه دارم و اگر استعداد داشته باشم یک نتیجهای میگیرم. قطعاً خودم را محک میزنم که ببینم توانایی دارم یا نه.
- الگویی در زندگیتان داشتهاید که خواندن زندگیاش یا دیدنش باعث شده باشد که شما علاقهمند شوید و مسیرتان را ادامه بدهید؟
مریم حیدرزاده: خیر. خیلیها را در زمینه ترانه و نقاشی دوستشان دارم اما از کسی تبعیت نکردهام. همیشه دوست دارم خودم باشم.
- اگر در زندگیتان به عقب برگردید، باز هم همین راه را ادامه میدهید؟
قطعاً. فقط نقاشی را در سنین پایینتر شروع میکردم. شاید اگر نقاشی را زودتر شروع میکردم الان در نقطه بالاتری بودم. نمیگویم دیر شروع کردم اما اگر میشد به گذشته برگردم، نقاشی را زودتر شروع میکردم و رشته تحصیلیام را هم عوض میکردم. احتمالاً روانشناسی میخواندم، یا شاید هم ادبیات.
- در نقاشی دوباره میخواهید کار با تکنیک آبرنگ و اکریلیک را ادامه بدهید یا ممکن است شکل آثارتان را عوض کنید؟
ممکن است چیزی به آنها اضافه کنم اما علاقهام به آبرنگ و اکریلیک است. پاستل را هم خیلی دوست دارم و شاید یک گریزی هم به پاستل زدم. پاستل گچی را به خاطر لطفاتش خیلی دوست دارم ولی مطمئناً هیچی را هرگز به اندازه آبرنگ دوست نخواهم داشت. دلیلش هم خاطرات و قصههای دوره بچگی است که در ذهنم مانده.
- اگر تلویزیون از شما دعوت کند دوباره به تلویزیون برمیگردید؟
بستگی دارد چه برنامهای باشد. شرایطش را باید بررسی کنم. نمیدانم.
- از مادرتان زیاد گفتید و اشاره کردید که خیلی جاها پای شما ایستاده است...
مادرم همه زندگیاش را برای من گذاشت و واقعاً به نظر خودم چیزی از لذتهای زندگیاش متوجه نشد.
- فکر نمیکنید همین بزرگ کردن شما بزرگترین لذت زندگیاش بوده است؟
خودش هم همین را میگوید ولی من متأسفم که نتوانستم کاری برایش انجام بدهم. همه میدانند که وقتی مادرم میگوید "مریم"، من احساس میکنم آسمان میلرزد. پدر، خواهران و اطرافیان من همیشه جوری به من نگاه کردهاند که مادرم به من نگاه میکند. این خط را مادرم به بقیه نشان داد. مادرم بود که گفت دختر من با بقیه هیچ تفاوتی ندارد و آن روحیه ترحم و محبت بیجا را از زمانی که من از بیمارستان برگشتم و بانداژ روی چشمانم بود از بین برد. من آن موقع تنها فرزند خانواده بودم و طبیعتاً برای پدر و مادری که فرزندشان دچار همچین مسئلهای بشود و در اطرافشان هم همچین چیزی ندیده باشند، یک شوک به نظر میآید ولی مادر من در آن حالت به همه کسانی که آمدند دلداریاش بدهند گفتند که اگر میخواهید با بچه من جور دیگری رفتار کنید، من ارتباطی با شما نخواهم داشت چون از نظر من دخترم هیچ فرقی ندارد. این را به اطرافیان من گفتند و به خودم آموختند. به همین خاطر الان وقتی کسی از من میپرسد چجوری نقاشی میکشی، میگویم شما خودت چجوری نقاشی میکشی؟ یعنی در فرهنگ و قاموس ذهن من تفاوتی وجود ندارد و من تمام این را مدیون مادرم هستم. پدرم و خواهرانم نرجس و مرضیه هم همیشه کنار من بودند و اینها همه به خاطر خطی بود که مادرم به همه اطرافیانم نشان داد.
- در پایان اگر بخواهید از خودتان یک تعریفی بدهید، آن تعریف چه میتواند باشد؟
من ترجیح میدهم چند بیت از یکی از غزلهایم از کتاب "چشمم به تو، چشمم به نقاشیست" که در حال ویرایش آن هستم و از نشر معین منتشر میشود را برایتان بخوانم. فکر میکنم این غزل پاسخی مناسب برای سوالتان باشد.
- بفرمایید.
من دختر پاییز و آبانم
دیوانهات هستم و میمانم
طوفانترین طوفان اگر باشد
من قایقم را خوب میرانم
چشمم به تو، چشمم به نقاشیست
دارم برایت شعر میخوانم
یک شب مونالیزا بکش نقاش
تا با تو دنیا را بلرزانم
در جمع با من مهربانتر باش
تا دشمنانم را بترسانم
آن مرد در باران تویی حالا
که خوانده بودم در دبستانم
هر قدر هر کس عاشقت باشد
تو شک نکن عاشقتر از آنم
مویت رها شد، باد طوفان شد
من عاشق موی پریشانم
تو حافظ من، شمس و مولانام
تو بوستانم، تو گلستانم
حالم به حالت بستگی دارد
دلتنگ باشی رو به پایانم
من دختر پاییز و آبانم
دیوانهات هستم و میدانم
طوفانترین طوفان اگر باشد
من قایقم را خوب میرانم