بعضی از روزها به آرامشی خاص میرسی و دیگر آن چیزهایی که روزهای پیش ناراحتت میکردهاند، تو را آزار نمیدهند. حتی شاید وقتی روی صندلیهای ایستگاه اتوبوس به انتظار نشسته باشی چشمهایت را ببندی و خوب گوش کنی تا بفهمی به جز صدای بوق ماشینها چه صداهای دیگری میشنوی. و شاید از خودت خندهات بگیرد وقتی متوجه میشوی به جز صدای ماشینها، گهگاه صدای پرندهها و نسیم هم شنیده میشود، اما تو روزهای پیش به این صداها توجه نکرده بودی. شاید به خودت بیایی و از خودت سؤال کنی راستی، چرا از این شادیهای کوچک غافل میماندم؟
شادیهای کوچک همیشه هستند. همیشه خودشان را لابهلای روتین زندگی قایم کردهاند و منتظرند آنها را کشف کنی. کافی است یکی از آنها را پیدا کنی، بعد میبینی که چهطور همه خودشان را به تو نشان میدهند و تندتند برایت دست تکان میدهند.
اینکه تو این شادیهای کوچک را ببینی، بشنوی و حس کنی یکجور تشکر از اوست. با این زبان میگویی من در میان تمام سختیهایی که وجود دارد زیباییها را میبینم. شاید دیدن زیباییها بخشی از ایمان باشد. چون وقتی آنها را میبینیم با خودمان میگوییم این زیباییهای بینظیر باید خالقی داشته باشند؛ خالقی توانا که زیباست و زیبایی را دوست دارد. چون فقط او میتواند زیباترینها را بیافریند. و او که تواناترین است، میتواند باشکوهترین زیباییها را بیافریند. همان زیباییهایی که حضورشان باعث میشوند بیهیچ دلیل خاصی حالمان خوب باشد.