تاریخ انتشار: ۹ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۳:۵۶

برد پیت نقش یاغی پرآوازه غرب وحشی جسی‌جیمز را در فیلم جدیدش بازی می‌کند؛ شخصیتی که با او ارتباطی منحصربه‌فرد برقرار کرده. او در این‌باره با جان هیسکوک به گفت‌وگو نشسته است.

وقتی برد پیت خرامان خرامان پا به سوئیت‌اش در هتل می‌گذارد، حتی از همیشه‌ هم سرحال‌تر است و کلاهش را با بی‌قیدی سرش گذاشته است.

او با پوزخند به کلاهش اشاره می‌کند و می‌گوید: مجبورم این را سرم بگذارم چون موهایم به خاطر بازی‌ با جورج کلونی در فیلم برادران کوئن به این شکل احمقانه و نفرت‌انگیز راه‌راه شده است.

فیلمی که او آمده تا درباره‌اش صحبت کند، فیلم بلند، کند و در عین حال شاعرانه ترور جسی جیمز توسط رابرت ردفورد بزدل است که به خاطر ایفای نقش یاغی افسانه‌ای در آن، جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم ونیز را برده است.

او می‌گوید: هنوز کمی شوکه‌ام. به من تلفن شد و جواب من این بود: ها؟ انتظارش را نداشتم. پیت پتانسیل فیلمنامه‌ای را که اندرو دومینیک - فیلمساز تازه‌کار استرالیایی - نوشته بود، درک کرد؛ تنها فیلمی که دومینیک پیش از آن ساخته بود، ساطور نام داشت. به محض اینکه پیت قبول کرد در فیلم بازی و در تهیه آن مشارکت کند، جسی جیمز شکل گرفت و به راه افتاد.

این فیلم که 2 سال پیش فیلم‌برداری و با تاخیری طولانی تدوین شده بود، اقتباسی از رمان سال 1983 ران هانسن محسوب می‌شود که با دقت به شرح داستان جیمز در دوران بازنشستگی، زندگی‌اش با همسر و فرزندان‌اش، روابط‌اش با اعضای دیگر باندش و ترور تصادفی او توسط فورد محترم می‌پردازد.

پیت در این باره گفت: جیمز احساس می‌کند کنار گذاشته شده و خسته از تعقیب و گریز، مجبور به ادامه زندگی با نامی مستعار است. بیشتر فکر می‌کنم که او قادر نبوده از عهده نقش اسطوره‌ای‌اش بر بیاید. تابه‌حال 125 بازیگر دیگر نقش این سارق پرآوازه قطار و بانک‌ها را ایفا کرده‌اند اما فقط او وجه مشترک ویژه‌ای با جیمز دارد؛ ستاره سینما و یاغی هر دو اهل اسپرینگفیلد میسوری هستند.

پیت می‌گوید: خودم از اینکه دیدم چقدر افتخار می‌کنم که هر دوی ما اهل یک منطقه‌ایم، شگفت زده شدم. او قهرمانی مردمی است و مکان‌های توریستی و موزه‌هایی به او اختصاص داده شده اما پیش از خواندن فیلمنامه‌ای که اسطوره جسی‌جیمز و رابرت ردفورد را موشکافی کرده باشد، هیچ‌وقت به فکر بازی در نقش او نیفتاده بودم؛ به بازی در یک وسترن سرراست درباره ترور جیمز علاقه‌ای نداشتم چون قبلا نسخه‌های بسیار خوبی از آن ساخته شده بود. اما این فیلم متفاوت است.

این فیلم آن‌قدر متفاوت است که دومینیک پیش از نمایش آن در جشنواره فیلم تورنتو به تماشاچیان اطمینان داد که اگر به‌خاطر ریتم کند و مدت زمان 165دقیقه‌ای فیلم، از تماشای آن دست بردارند و از سالن بیرون بروند، اصلا ناراحت نمی‌شود. این روزها به خاطر اتفاقی که در ونیز برای پیت روی‌داد، از او به شدت محافظت می‌شود؛ در جشنواره ونیز یکی از علاقمندان به پیت از میان جمعیت بیرون پریده و سعی کرده بود خود را به پیت وحشت‌زده برساند.

دومینیک در این‌باره می‌گوید: تا وقتی که با برد بیرون نرفته و ندیده‌اید که هرجا می‌رود همه دورش جمع می‌شوند، نمی‌توانید بفهمید که چقدر مشهور است. این خیلی ترسناک به‌نظر می‌رسد. پیت که به ازدحام طرفداران‌اش عادت کرده اما به ندرت مورد حمله فیزیکی قرار گرفته است، با حادثه ونیز کاملا آشفته شد. این حادثه آخرین هشدار از سلسله هشدارهای امنیتی است که او را به ستوه آورده است.

او می‌گوید: تابه‌حال کسی به این شکل و درست در یک لحظه به طرفم نپریده بود. آن اتفاق خیلی سریع روی داد و به من فهماند که ما از بعضی جهات آسیب‌پذیر هستیم. با‌این‌حال نمی‌خواهم زندگی‌ام را به خاطر اجتناب از چنین چیزهایی تغییر دهم. در واقع، این منش پیت در میان ستارگان مشهور امروزی، نادر است که علاقه‌ای به تجملات ستاره‌بودن ندارد. او آدمی واقع‌بین و سهل‌گیر است که نومیدانه سعی دارد میان دیوانگی‌هایی که احاطه‌اش کرده، یک زندگی عادی داشته باشد.

دستیابی پیت به شهرت طبق برنامه‌ریزی خوبی اتفاق افتاده است. مدرک خبرنگاری‌اش را از دانشگاه میسوری گرفت و روی شغل تبلیغات متمرکز شد اما احساس می‌کرد که شیفته هالیوود است. حین تجربه شغل‌های مختلف به تحصیل بازیگری هم پرداخت، در برنامه‌های تلویزیونی کم‌ارزش نقش‌های کوچکی را برعهده گرفت و از راه بازی در فیلم‌های کم‌هزینه و کمدی‌های نوجوانان پایش به سینما باز شد. پیشرفت مهم او با فیلم تلما و لوئیس (1991) و بازی در نقش مسافری مجانی - که ژینا دیویس را فریب می‌دهد و پولش را می‌دزدد - بود.

پیت به جای سرمایه‌گذاری روی ستاره‌شدن و خوش‌قیافگی‌اش، نقش‌های کوچک‌تر و متنوع‌‌‌تر را برگزید که بیش از پیشرفت حرفه‌ای‌اش، رضایت شخصی‌اش را فراهم می‌آورد. در میان این نقش‌ها، نقش برادر جوان‌تر و آشفته فیلم رودخانه که از میان می‌گذرد ساخته رابرت ردفورد، نقش هم‌اتاقی در فیلم افسانه واقعی نوشته کوئنتین تارانتینو و نقش‌های به‌یادماندنی‌اش در فیلم‌های «هفت» و «کلوب جنگ» ساخته دیوید فینچر هم به چشم می‌خورد.

فیلم‌های اوشن فیلم‌هایی پرهزینه‌تر، پرزرق‌وبرق‌تر و هالیوودی‌تر محسوب می‌شدند اما فیلم بابل - که پیت به خاطر بازی در آن نامزدی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را در جوایز گلدن گلوب به‌دست آورد – یادآور تمایل پیت به بازی در فیلم‌های مستقل بود. هم‌اکنون فیلم سرگذشت غریب بنجامین بوتون با بازی او در انتظار نمایش است و در‌عین‌حال، دوباره با جورج کلونی در فیلم درام «بعد از خواندن بسوزان‌اش» به کارگردانی برادران کوئن - که درباره سازمان سیاست - همبازی شده است.

پیت هم مثل همسرش یاد گرفته که از شرایط ستاره‌بودن‌اش به خوبی برای ترویج اهدافی که به خواسته‌های قلبی‌اش نزدیک است، استفاده کند؛ اهدافی مانند مبارزه با فقر و گرسنگی در کشورهای در حال توسعه. او علاوه بر اینکه دانشجوی زیرک معماری و دوست صمیمی فرانک گری است، پول و دانش‌اش را صرف کمک به بازسازی مناطقی از نیو اورلئانز نیز - که با گردباد کاترینا ویران شدند - کرده است.

او می‌گوید: حس می‌کنم همه ما ناگزیریم کمکی را که از دستمان برمی‌آید، انجام دهیم. در سفرهایم به دور دنیا، از مسیرهای خراب دور از مناطق مرفه نیز عبور کرده‌ام. در این مسیرها وقتی مردم را می‌بینی و داستان‌هایشان را می‌شنوی، چاره‌ای جز کمک‌کردن به آنها نداری. درعین‌حال، کمک به دیگری، پاداشی فوق‌العاده برای خودت هم محسوب می‌شود. من حسی بهتر از این را نمی‌شناسم که بدانی روی زندگی کسی تأثیر گذاشته‌ای. من این حس را تجربه کرده‌ام و آن را در چشم‌های پدر و مادرها و بچه‌ها دیده‌ام. نمی‌دانم چطور آن را توضیح دهم. این حس فقط می‌تواند یک‌جور احساس اجبار به کمک باشد و یک باید.