به مکزیک میرویم؛ به اقلیم محصور در میان اقیانوس آرام و دریای کارائیب؛ به سواحل شنهای سپید و آبهای زلال، حوضچههای طبیعی، کوهها، آتشفشانها و زمینی که قلبی از نقره دارد. سرزمینی که گوشه و کنارش پر است از معابد و اهرام بهجا مانده از تمدنهای کهن؛ خانهی بزرگترین اهرام جهان، حتی بلندتر از اهرام مصر.
مکزیک مهد تمدنهای چندهزار سالهی اقوام مایا و ازتک است، پیش از آنکه در قرن شانزدهم میلادی به استعمار اسپانیا دربیاید. همانوقتی که بخش عظیمی از تاریخش، بهویژه امپراطوری ازتک، بهدست اسپانیاییها نابود شد. امپراطوری ازتک در مکزیکوسیتی فعلی (پایتخت مکزیک) مستقر بوده است. هرچند مکزیک پس از حدود سیصد سال، توانست استقلال خود را بهدست بیاورد، اما در دورهی استعمار، بیاندازه از زبان و فرهنگ اسپانیایی وام گرفت و مکزیک امروزی متولد شد؛ آمیزهای از چند فرهنگ غنی، بخشی از قارهی اروپا و بخش دیگر از فرهنگ بومی امریکا. نژاد مردمان مکزیک، ترکیبی است از تیره سرخپوستان آمریکای شمالی و سفیدپوستان اسپانیایی. و اسپانیولی، زبان رسمی کشور است؛ از همینرو این سرزمین پهناور و پرجمعیت، محل سکونت حدود یکسوم اسپانیولی زبانهای دنیاست.
اگر گذرتان به مرکز شهر مکزیکوسیتی بیفتند، از دیدن آن همه رنگ در بازارهای محلی و صنایع دستی پرنقش و نگار به وجد میآیید. موسیقی شاد که همهجا طنین انداخته و رنگ و بوی غذاهای خیابانی، مردم محلی را برای صرف وعدهای ارزان، اما لذیذ به بازار میکشاند. درواقع مکزیک بهسبب غذاهای پر رنگ و لعابش شهرتی جهانی دارد. تاکو که یکی از رایجترین غذاهای مردم آن مرز و بوم است، همچون دیگر غذاهای مکزیکی که بههمراه چاشنیها و سسهای تندِ تهیه شده از چیلیهای گوناگون، به همهجای دنیا صادر شده است.
از چورو هم نمیتوان گذشت. چورو نوعی پیراشکی سنتی رایج و محبوب مکزیک است. ذرت مکزیکی هم که در کشور ما رواج پیدا کرده، نمونهی کمی ایرانی شدهی ذرت مکزیکی است که حقیقتاً دست کمی ندارد از ذرت گرمی که دستفروشها در مکزیک به همراه آبلیمو، پنیر مکزیکی، سس مایونز و البته فلفل چیلی به دست مشتری میدهند.
به مکزیک میرویم؛ به زادگاه نقاشانی چون دیهگو ریورا و فریدا کالوا و نویسندگانی چون کارلوس فوئنتس و اکتاویو پاز. به سرزمینی میرویم که تاریخ معاصر آن با نام مبارزانی چون امیلیانو زاپاتا گره خورده است. برای شناختن قومی که همانقدر رنج دوران را میتوان در چهرهشان دید، مهربانی و یکدلیشان هم پدیدار است. بهرغم تنگدستی و سادگی، خوشبخت و راضی به نظر میرسند. و آنوقت که سرِ صحبت با مردم کوچه و بازار باز میشود و از هر دری سخنی به میان میآید، روح و بینش عمیقی هم میتوان در آنها سراغ گرفت که خاصیت جغرافیا، تاریخ، و فرهنگی است که در آن رشد کردهاند.
مکزیک را باید دید. بهخاطر غذاها و رنگها؛ بهخاطر طبیعت زیبایش؛ بهخاطر هنر و فرهنگ غنی آن و بهخاطر دیدار مردمانی که از صمیمیت، چیزی کم از دوستان دیرین ندارند. مردمی که انگار میشناسیمشان؛ باهاشان خویشاوندی داریم؛ آشنایند و انگار عمری است باهاشان زندگی کردهایم...