مادر همانطور که بیرون را تماشا میکند، با صدای پر از شک میگوید: «میآد. نگران نباشین.»
مادربزرگ ادامه میدهد: «خالهطاهره میگه میخوان برای بارون ختمانعام بگیرن.»
پدر همانطور که با دستمال شیشهی بخار گرفته را پاک میکند، میگوید: « ختمانعام برای بارون؟»
مادربزرگ حرفش را قطع میکند: «ننهجان، پارسال هم گرفتن. بارون هم اومد خدا رو شکر!»
هلیا برای پدربزرگ میخواند: «بارون میآد جرجر، پشت خونهی هاجر...»
و من دلم میخواهد پر باز کنم و تا پیش خدا بروم و به او بگویم: «مادربزرگ دلنگران دانههاست. چند ابر خاکستری به من قرض میدهی؟»
لیلا قرمزچشمه، ۱۶ساله
خبرنگار افتخاری نشریهی دوچرخه از تهران
عکس: ملیکا نادری، ۱۶ساله
خبرنگار افتخاری نشریهی دوچرخه از تهران
* «قرمزچشمه» نام روستایی است در استان مرکزی با آب و هوای سرد و خشک.