شهریار عیوض‌زاده: چندی پیش « ادموند هیلاری» نخستین فاتح قله‌ اورست درگذشت.

درگذشت این مرد که همچون بسیاری دیگر از قهرمانان، تصور ما از اندازه‌های توانایی بشر را تغییر داد در پی خود گفتارهای فراوانی اندر منقبت این مرد نکونام و همچنین تلاش‌های انسان‌دوستانه و طبیعت دوستانه‌‌ او بعد از این پیروزی در پی داشت.

اما دوباره زنده شدن داستان‌های اورست در پی این درگذشت، من را به یاد یک قهرمان کوهنوردی دیگری به نام « جرج مالوری» انداخت که 29 سال قبل از ادموند هیلاری در سال 1924 در تلاش برای رسیدن به این قله، در چند صد متری مانده به قله و یا حتی شاید در بازگشت از آن از پای درآمد و جسدش تا سال 1999 یعنی 75 سال بعد نامکشوف در آن سرمای همیشگی مانده بود.

نقل است که خبرنگار نیویورک تایمز از این کوهنورد پرسیده بود که از چه رو می‌خواهد قله اورست را فتح کند و او جواب داده بود؛  چون که آنجاست!
 اگر چه در صحت انتساب این سخن به جرج مالوری تردیدهایی ابراز شده اما این چند واژه ساده نه تنها نهایتا تبدیل به یکی از معروفترین جملات در جمع مشتاقان کوهنوردی در تاریخ تمام سال‌ها شده، بلکه به‌عنوان فرازی کوتاه که روح زمانه‌ مدرن ما (Zeigeist) را به تصویر می‌کشد نیز معروف شد و تفسیری از روح مدرنیته که سخت مشتاق آن است که به هر قیمتی بر تمامی زوایای طبیعت چیره شود به دست داد.

در آموزه‌های مکاتب مختلفی که به بنیان‌های اخلاقی محیط زیست‌گرایی می‌پردازند همین رویکرد مهاجمانه و چیرگی‌جویانه است که مسئولیت اخلاقی تخریب‌های روا شده بر محیط زیست را بر گردن دارد.

رویکردی که در گفتمان و ادبیات خود صرفا واژگانی برای تسلط و مصادره به مطلوب دارد و چیزی از همسازی و هماهنگی نمی‌داند و یا نمی‌گوید، مثال از کارنامه‌ زیست محیطی این روحیه فراوان می‌توان زد چه در ابعاد جهانی آن  و چه در ابعاد سرزمینی آن.

طرفه این که بسیاری از این دست اندازی‌ها و تسلط جویی‌ها به نام توسعه انجام می‌شود و البته نه توسعه‌ای پایدار.

به‌عنوان نمونه می‌توان از طرح‌های گزاف اندیشی همچون تغییر مسیر رودخانه های جاری به دریاچه آرال در شوروی سابق به جهت کشت مزارع پنبه که به خشکی این چهارمین دریاچه بزرگ دنیا و یک فاجعه زیست محیطی بنیان‌کن تبدیل شد نام برد و یا برای نمونه‌های کوچکترش به مثال‌های سرزمینی آن اشاره کرد.

بیایید با خود صادق باشیم، این روح تسلط و چیرگی در میان ما و روزگار ما نیز بی قید و لجام‌گسیخته جریان دارد.

در ورای مجموعه واژگان مرتبط با توسعه همچون ساخت راه، زدن سد، احداث مسکن و کارخانه و غیره که البته همگی جذاب هستند به راحتی می‌توانیم آن سویه‌ چیرگی‌جویانه‌مان نسبت به طبیعت را ببینیم.

به سادگی می‌توان دید که بسیاری از دست‌اندرکاران و سیاست‌سازان ما وقتی در این داستان‌ها صحبت می‌کنند هیچ نشانی از همسازی و همزیستی و هماهنگی با محیط زیست در سر ندارند.

محاسبات سود و فایده این طرح‌ها، پارامتر ثروت‌های زیست محیطی را در خود لحاظ نکرده و یا لحاظ کردن آن تشریفاتی و کم مایه بوده است. ما راه می‌سازیم برای چیرگی بر فاصله‌ها و عوارض طبیعت اما نه همسازیم و نه هماهنگ با طبیعت، پس مثلا «جنگل ابر» ما قربانی این سلطه طلبی ناهماهنگ ما با طبیعت می‌شود.

ما سد می‌سازیم برای چیرگی بر منابع گسترده آب‌های جاری اما نه همسازیم و نه هماهنگ با طبیعت، پس زیست بوم آن حوزه آبریز ما دچار خسارات جبران ناپذیر می‌شود. ما شهرک می‌سازیم برای سکونت انسان‌ها و حتی برای چیرگی بر زیبایی طبیعت، آن را در یک منطقه زیبای حفاظت شده می‌سازیم تا به ازای محرومیت یک سرزمین از این ثروت ملی چند نفر از منظری زیبا بیشتر بهره‌مند شوند.

در پس تمامی این رفتارهای ما روحی قرار دارد که می‌خواهد بر تمامی عرصه‌ها و ثروت‌های طبیعت چیره شود و آن را به تسخیر خود درآورد حتی که اگر هزینه‌ این تسخیر نابودی خود موضوع و ماجرا باشد.

 تفکر «چون که آنجاست» حتی اگر دلیلی مبارزه جویانه و جذاب باشد باز یک چرایی پایدار و سالم نیست.

هزینه‌های واقعی اعمال ما در این رویکرد و طرز تفکر هیچ وقت محاسبه نمی‌شود و نتیجه‌اش آن می‌شود که می‌بینیم. زمانی که از ادموند هیلاری در مورد صعود ناموفق جرج مالوری پرسیدند پاسخ داد:

"... آن چه مهم است پایین آمدن است، یک کوهنوردی کامل در واقع رسیدن به قله و بعد به سلامت به پایین آمدن است.» ما نیز به این نگاه کنیم که در عرصه‌های محیط زیست و توسعه که سعی در چیرگی بر قله‌های آن داریم امکان پایین آمدن سالم از آن قله را نیز داشته باشیم و گرنه همچون جرج مالوری موفقیتمان برباد رفته است."

برچسب‌ها