راستی، بیرنگی چهطوری است؟ شاید مثل خلأیی بیپایان باشد. میدانم که این چشمهای ما هستند که نورها را میبینند. میدانم که هیچچیز به ذات خودش رنگی نیست. پس آفرینش چهطور آفریدهها را از هم تشخیص میدهد؟ من فکر میکنم آفرینش هم رنگها را میبیند، با چشمهای بزرگ و گِرد و درخشان و مهربانش.
پس حتماً در یکی از همان روزهای ششگانهی آفرینش، رنگها را هم خلق کردهای. از تصور آن لحظهها قند توی دلم آب میشود. آخر من عاشق سبزها و آبیهایی هستم که آن لحظه در حال خلقشان بودهای. و البته فکر میکنم قرار گرفتن این دو رنگ در کنار هم از شگفتیهای خلقت توست. هرچه آبی و سبز که در کنار هم مینشینند، زیبا هستند. مثل تصویر شگفتانگیز برگهای سبزی که روی آب به رقص درآمدهاند. آهای خودم، که داری به این منظره فکر میکنی! کمی رنگ سرخ هم روی این زیبایی بپاش. بگذار تلفیق آرامش و شور تو را به وجد بیاورد. راستی که چه بومهای رنگارنگ بینظیری در خیال من است.
پس حالا که شور رنگها در دلم بهپا شده است بگذار بگویم از تو ممنونم که رنگها را آفریدهای؛ که آنها را روی بومهای خیالهای من پاشیدهای...
تصویر: نیلوفرهای آبی - اثر کلود مونه