تمام آن جانوران پردار و بیپر عجیب و غریب؛ تمام آن تکههای غولپیکر یخ روی اقیانوس آبی آبی. شاید حتی ته دلمان بارها از خود پرسیدهایم آیا چنین جایی وجود خارجی دارد؟ سرزمین پر از برف و یخ؛ جایی که هر 6 ماه یکبار جای شب و روز با هم عوض میشود؟ آیرین شیوایی تنها زن ایرانی و پنجمین ایرانی است که قطب جنوب را از نزدیک دیده، شنای پنگوئنها را تماشا کرده و با فوکها عکس یادگاری گرفته است.
جنوبگان متعلق به هیچ کشوری نیست؛ یک مملکت کاملا آزاد است؛ جایی که هیچ آدمی در آن زندگی نمیکند، به جز محققانی که بهطور موقت در پایگاههای تحقیقاتی آن بهسر میبرند. با همه اینها جنوبگان قانون مخصوص خودش را دارد؛ یک انجمن بینالمللی که تورهای جنوبگان را سازماندهی میکند، قوانینی وضع کرده که طبق آن آدمها مجاز به رفت و آمد در قطب جنوب هستند؛ به شرطی که به حیوانات نزدیک نشوند، به آنها دست نزنند، در طبیعت هیچ اثری از خودشان به جای نگذارند و از قطب جنوب هیچ چیزی - حتی یک سنگریزه - بیرون نبرند. جنوبگان سرزمین حیوانات است، مکان امن خداوند؛ جایی که در آن حیوانات از انسانها نمیترسند.
سفر پرهزینه
ماجرای سفر آیرین و اینکه چه شد که او برای رفتن به این سفر انتخاب شد، داستان جالبی است؛ هزینه سفر به جنوبگان بسیار بالاست؛ حداقل 6-5 میلیون باید هزینه کرد؛ تازه این جدا از خرج و مخارج شخصی آدم است؛ برای همین هم افراد معمولا از پس چنین هزینهای برنمیآیند و احتیاج به کسی دارند که از آنها حمایت مالی کند؛ سفر من یک سفر علمی بینالمللی بود که دانشآموزان و دانشجویان از سراسر دنیا در آن شرکت کرده بودند. از ایران فقط من بودم. شرکتکنندگان در این سفر هم در رده سنی خاصی بودند؛ دبیرستان تا سالهای اول دانشگاه.
این برنامه را یک مؤسسه بینالمللی در کانادا تدارک دیده بود. در این سفر، 64نفر شرکتکننده بودند؛ به همراه 25 نفر کادر آموزش و راهنما. بیشتر شرکتکنندهها – ازجمله خود من– برای این سفر حامی داشتند؛ البته چند نفر هم بودند که با هزینه شخصی آمده بودند». هزینه سفر آیرین را خانم انوشه انصاری تمام و کمال پرداخته بود؛ راستش نمیدانم هزینه سفر چقدر بود؛ خانم انصاری مرا آنجا ثبتنام کردند و بلیت را هم خودشان گرفتند. به همین دلیل هم نمیدانم هزینهها به چه صورت است.
انتخاب شدم
آیرین درواقع از میان جمعی از دوستان همسن و سال خودش برای سفر انتخاب شد و به خانم انصاری معرفیاش کردند؛ خانم انصاری میخواست یکی از دانشآموزان ایرانی را به سفر بفرستد. برای انتخاب آن فرد از دوستاناش در ایران کمک خواست. درخواست کرد تعدادی دانشآموز را به او معرفی کنند، بعد با آنها مصاحبه کردند. فاکتورهای انتخاب، سابقه علمی بود و زبان انگلیسی بهعنوان تنها عامل ارتباطی در چنین مسافرتی.
آیرین نمیدانست قرار است به قطب جنوب برود؛ به نجوم علاقهمندم، 5 سال است که بهطور جدی فعالیتهای نجومی انجام میدهم. برای رصد ستارهها و ماه به نقاط مختلف کویر ایران سفر کردهام؛ حتی خارج از کشور هم رفتهام. راه به قطب رفتنم هم انگار از میان همین ستارهها میگذرد.
یکبار استاد نجومام از من خواست یک رزومه از فعالیتهای علمیام بنویسم و به او بدهم؛ آن موقع نمیدانستم میخواهد با آن چه کار کند. وقتی گفت برای رفتن به جنوبگان انتخاب شدهام، واقعا جا خوردم!. اما آیرین میگوید خوشبختی واقعیاش وقتی بوده که توانسته برای ورود به آرژانتین ویزا بگیرد؛ برای رفتن به قطب باید اول به پاریس میرفتم، آنجا یک توقف چندساعته داشتم و بعد عازم آرژانتین میشدم. پروسه گرفتن ویزا از آرژانتین خیلی طول کشید؛ طوری که داشتم از رفتن ناامید میشدم. وقتی ویزای آرژانتین به دستم رسید، دیگر خیالم راحت شد چون میدانستم که بالاخره دارم به قطب میروم!. آیرین بعد از رسیدن به آرژانتین عازم اوشووایا شد؛ اوشووایا جنوبیترین شهر جهان است. از آنجا باید سوار کشتی میشدیم و به سمت جنوبگان میرفتیم.
آبیترین آبی
از اوشووایا تا قطب، اقیانوس پیشرویمان گسترده بود؛ آبی آبی؛ آبیترین دریایی که تابهحال دیده بودم. تا نزدیکیهای قطب، دریا آبی بود اما نزدیک جنوبگان وارد منطقه که شدیم، کوههای شناور یخی، اطرافمان را احاطه کردند؛ طوری که باید از لابهلای آنها میگذشتیم؛ منظره بینظیری بود. سفیدی کوههای یخی و آبیبودن اقیانوس با هم ترکیب شگفتآوری پدید آورده بود.
در تمام طول سفر - بهجز موقع خواب - روی عرشه بودم؛ دلم نمیآمد لحظهای دیدن این مناظر را از دست بدهم؛ مناظری که ممکن بود دیگر هیچوقت موفق به دیدنشان نشوم. ارتفاع کوههای یخ به 3-2 متر هم میرسد؛ تلالو نور روی کوههای یخ، آنها را به رنگهای آبی و نقرهای و... درمیآورد و منظرهای بدیع میآفریند. 98 درصد جنوبگان با برف و یخ پوشیده شده و تنها 2 درصد آن خشکی است که این 2 درصد هم سنگ و کوه است. این بخشها هم بیشتر لبههای 2 قاره است؛ جایی که آیرین و همراهاناش آنجا رفتهاند.
تابستان بود
اوضاع نیمکره جنوبی دقیقا عکس ماست؛ حالا که کشور ما زمستان است، قاره قطب جنوب تابستان است و بهترین موقع است برای مسافرت؛ به همین علت هم دمای هوا نسبتا خوب بود؛ حدود 5 تا 10 درجه زیر صفر؛ اما باد خیلی شدیدی داشت. جالب است بدانید جنوبگان بادخیزترین قاره است؛ بادهای خیلی شدیدی دارد. با اینکه ما زیاد وارد قاره نشدیم اما بازهم از گزند این بادها در امان نبودیم.
قاره قطب جنوب هیچ بومیای ندارد. برخلاف تصور مردم، اسکیموها ساکن این قاره نیستند. آنها ساکن شمالگاناند. با همه اینها دهکدههایی هست که محققان همراه خانوادههایشان در آنها زندگی میکنند. در این دهکدهها حتی برای بچههای این افراد مدرسه هم هست. آنها آنجا همهجور امکاناتی دارند؛ خانه، برق، گرما و... .
جنوبگان مرتفعترین، خشکترین، بادخیزترین و بکرترین قاره جهان است؛ جایی که انسان میتواند بدیعترین مناظر عمرش را آنجا ببیند. مثلا یک جاهایی که موقع سفرمان رفتیم، جایی بود به نام خلیج پارادایز یا خلیج بهشت. انسان مسحور این صحنهها میشد؛ تا چشم کار میکرد، اقیانوس آبی آبی بود و آسمان آبیتر، خورشید درخشان بود و تکههای ابر کوچک سفید؛ تا چشم کار میکرد اقیانوس بود و قطعههای کوچک و مسطح یخ که سطح آب را پوشانده بودند و پیشرو کوهها را میدیدیم که آنها هم پوشیده از برف بودند. منظره کوهها و پاکی و طراوت آن فضا و زیبایی و رنگهایی که داشتند، هرگز از خاطرم نمیرود.
بوی بد پنگوئنها
پنگوئنها وجود دارند؛ آنها پرندگان بامزه و نسبتا گندهای هستند که بدنشان با پر پوشیده شده و به جای پرواز شنا میکنند؛ پرندگانی که درکشان برای ما - که به گنجشک و کبوتر عادت کردهایم - دشوار است؛ یکی از جاهایی که رفتیم، تکههای یخ بزرگی بود که پنگوئنها در دستههای دهتایی و بیستتایی روی آنها زندگی میکردند. جالب است بدانید آنها به جز پرواز به همه آنچه نیاکان پرندهشان احترام میگذاشتهاند وفادارند. آنها درست مثل پرندهها لانه میسازند و در آن تخم میگذارند! جوجه پنگوئن بسیار بامزه و دوستداشتنی است اما متاسفانه این موجودات بسیار بدبو هستند.
درحقیقت جزایری که این پنگوئنها در آنها زندگی میکنند، برای انسانها بسیار آزاردهنده هستند. بعضی وقتها هم جاهایی میرفتیم که کارگاههای آموزشیمان آنجا بود، آنجا آموزشهایی به ما داده میشد؛ مثلا اینکه چگونه نمونهبرداری میکنند و... یا کارگاهی داشتیم در منطقهای که از نظر زمینشناسی منطقهای غنی بود. آنجا برایمان توضیح میدادند که این سنگها چه چیزی هستند و این دانههایی که میبینید چه هستند و... .یا منطقهای بود که پوشیده از یخچال بود، آنجا راجع به یخ و یخچال برایمان توضیح میدادند. بعضیجاها اصلا پیاده نمیشدیم، سوار قایقهای بادیای به نام زودیاک بودیم و آنجا بین یخها میگشتیم!
سفر آیرین روی کشتی 10روز ادامه داشت اما کل سفر تا بازگشتاش به تهران 15روز طول کشید. الان آیرین 3هفتهای میشود که به تهران بازگشته است.
زندگی در قطب
اقامت بچهها در کشتی بود. پیش از حرکت به آنها بروشورهایی داده شده بود که هم برنامه سفر در آن بود و هم وسایل موردنیاز گفته شده بود؛ به همین دلیل بچهها هم با لباس و وسایل کافی آمده بودند؛ مواد غذایی و مایحتاج بچهها را از آرژانتین آورده بودند.
بچهها روزها در قطب میگشتند و شبها به کشتی برمیگشتند؛ البته اگر شبی در کار بود؛ همیشه روز بود. در تمام طول سفرمان در قطب، هیچوقت شب نشد؛ البته اوایل کمی مشکل بود؛ مثلا ساعت 10 شب در رستوران غذا میخوردیم و به قصد خواب از آن خارج میشدیم، روی عرشه که میآمدیم - برخلاف تصورمان - میدیدیم هوا روشن است! بعد یاد گرفتیم به جای آسمان به ساعتهایمان نگاه کنیم و قبول کنیم که حالا ساعت 2 نیمه شب است، هرچند خورشید به درخشندگی 12ظهر باشد!.
مسئله دیگر بچهها آفتاب تند قطب بود؛ آفتاب بر سطح یخها عمود میتابد و نور آن چندبرابر میشود. قبل از خروج از کشتی، هربار صورتمان را با انواع کرمهای ضدآفتاب حسابی میپوشاندیم. این قضیه به حدی مهم بود که حتی هربار هنگام خروج از بلندگوهای کشتی هم گفته میشد و به بچهها تذکر میدادند.
سفر به قطب هم مثل همه سفرهای بکر دیگر سختیهای خودش را دارد؛ بهنظر من همهچیز شیرین بود. اصلا همین نبود شب و آفتاب سوزان یا بادهای مهلک باعث میشد آدم احساس کند بله! اینجا قطب جنوب است؛ جایی که فقط در کتاب علوم دبستان و برنامههای تلویزیون چیزهایی درمورد آن شنیدهای و فکر هم نمیکردی روزی بتوانی آن را از نزدیک ببینی».