گلدان و گلها به حضور هم عادت کردهاند، نه برای اینکه مدتی طولانی با هم بودهاند، بلکه چون با هم سختیهای زمستان را تحمل کرده و به آفتاب رسیدهاند. باهمبودن، دوستداشتن را خلق میکند.
آیا ابر، بارانش را دوست دارد؟
بارانبودن فرصت شجاعت است. باران باید شجاع باشد تا از ارتفاعی به بلندی آسمان خودش را به سمت زمین رها کند. باران بهخاطر اعتمادی که به ابر دارد، خودش را از آغوش او جدا میکند و به سمت زمین میآید. نه برای ابر و نه برای باران جداشدن از همدیگر ساده نیست. اما ابر به باران قول داده است بعد از این بارش دوباره تبدیل به بخار میشود و به سمتش برمیگردد. باران به ابر اعتماد میکند و میبارد. باران و ابر به حضور هم عادت کردهاند، نه برای اینکه مدتی طولانی با هم بودهاند، بلکه چون در آزمون دشوار زندگی همراه هم بوده و به یکدیگر اعتماد کرده و به هم دلگرمی دادهاند. اعتماد کردن و دلگرمیدادن، دوستداشتن را خلق میکند.
آیا روز، خورشیدش را دوست دارد؟
روز با نور و خورشید آغاز میشود و اگر خورشید نباشد، روز هم نیست. خورشید و روز بیوقفه یکدیگر را میبینند و از اینکه فرصتی تازه به جهان میبخشند، خوشحالند. غروب، خورشید پشت ابرها میرود و هوا کمکم تاریک میشود، اما این به معنای پایان روز نیست. شب که از راه میرسد خورشید به انتظار روزی دیگر به نیمکرهی دیگر زمین میرود و خورشیدش را تنها نمیگذارد. خورشید و روز به حضور هم عادت کردهاند، نه برای اینکه مدتی طولانی با هم بودهاند، بلکه چون هرکدام میتوانند آیینهای باشند برای نشاندادن دیگری. آنها یکجورهایی بههم شبیهاند و جهان، آن دو را به نشانی هم میشناسد. شبیهبودن، دوستداشتن را خلق میکند.
آیا چهره، لبخندش را دوست دارد؟
لبخند، کلمهای جادویی است که حتی با خواندنش در متن، حس شادی آن در قلبمان میدود. هر حسی نیاز به حضوری دارد تا بتواند از حالت انتزاعی بیرون بیاید و نمود پیدا کند. چهره، خوشحال از اینکه برای نشاندادن لبخند انتخاب شده است، از اینکه سالهای سال همراه شادیها بوده احساس خوشبختی میکند. چهره و لبخند به حضور هم عادت کردهاند، نه برای اینکه مدتی طولانی با هم بودهاند، بلکه چون اگر یکی نباشد، دیگری هم نمیتواند باشد. دلیل حضور شدن، دوستداشتن را خلق میکند.
آیا تو، ما را دوست داری؟
از زمانی که یادمان میآید به تو، حضور و آمدنت فکر کردهایم. همیشه گوشهای از ذهن ما به روشنایی جهانی که پس از تو میآید خوش بوده است. تو را گاهی در ذهنمان و گاهی با قلبمان صدا کردهایم. گاهی زبانمان به نام تو چرخیده است و از بردن نامت خوشحال شدهایم. ما تو را دوست داریم، نه برای اینکه مدتی طولانی با فکر و نام تو زندگی کردهایم و به آمدنت دل بستهایم؛ دوستت داریم چون در روزهای سخت زمستانی، امید ما به بهاری. چون در آزمونهای دشوار دنیا، دلگرمی بزرگ و قابل اعتماد مایی. چون الگویمان هستی و تلاش میکنیم شبیهِ تو باشیم. چون اگر تو نبودی ما در دنیا پژمرده بودیم، طوری که انگار هرگز نیستیم. تو گلدان و ابر و روز و چهره هستی و ما گل و باران و خورشید و لبخند. پس تو ما را دوست داری؛ بسیار دوست داری. ما نیز خوشبختترینهای دنیا هستیم، چون آنکه دوستش داریم، دوستمان دارد.