تاریخ انتشار: ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۱۹:۳۰

یاسمن رضائیان: چند نوع دوست‌داشتن در دنیا وجود دارد؟ این سؤال را از خودم می‌کنم و بعد در حالی که در ابتدای روزی تازه قدم می‌زنم جواب می‌دهم: «دوست‌داشتن‌های بسیاری وجود دارد. من مادرم را دوست دارم.

پدرم را دوست دارم. برادر و خواهرم را هم با همهی خرابکاریهایی که میکنند و گردن من میاندازند دوست دارم.» از خیابان رد میشوم. گربهای آن سوی خیابان، زیر سایهی خنک درخت صبحگاهی، نشسته است. لبخند میزنم و میگویم: «گربهها. من گربهها را هم دوست دارم.» زهرا مرا از خیالاتم بیرون میآورد و میگوید: «چهقدر هوا گرم شده است.» و من میگویم: «درست است. هوای گرم. من خورشید را هم دوست دارم.» بعد با خودم فکر میکنم دوستداشتنهای بسیاری در جهان وجود دارد، آنقدر که نمیشود آنها را شمرد. میشود همهی مخلوقات و کل آفرینش را دوست داشت و دوستداشتن هرکدام هم با دیگری تفاوتهایی دارد. با این حساب احساس دوستداشتنهای بینهایتی در جهان وجود دارد.

***

مامان میگوید «کمک کن میز شام را بچینیم.» بابا میگوید «لطفاً برایم یک استکان چای بیاور.» برادرم میگوید «بلند شدی گوشیام را هم به من بده.» خواهر کوچکم میگوید «شبکه را عوض نکن. دارم کارتون میبینم.» حتی آن گربههای ملوس توی خیابان هم گاهی با نگاهشان میگویند «توی کیفت چه داری که بدهی من بخورم؟» نسیم هم گاهی تند میوزد. موهایم را بههم میریزد و نمیگذارد در خیابان راه بروم، اما من باز هم دوستش دارم. آدم وقتی کسی یا چیزی را دوست دارد از او ناراحت نمیشود حتی اگر خواسته باشد کاری برایش انجام بدهد که حوصلهاش را نداشته باشد یا باب میلش نباشد. حتی اگر کاری کند که باعث آشفتگیاش شود.

***

من با مامان همیشه حرفهای بسیاری برای گفتن دارم. میتوانم هر روز از شش ساعتی که در مدرسه هستم شصت ساعت قصه و ماجرا ببافم و برای او تعریف کنم. وقتی با زهرا هستیم میتوانیم تا آخر دنیا کنار هم راه برویم و حرف بزنیم و بخندیم. من حتی میتوانم با گربههای دوستداشتنی هم حرف بزنم. هرچند آنها فقط آدم را نگاه میکنند و جواب نمیدهند اما باز هم حرفزدن با مخلوقی که دوستش داری لذتبخش است.

***

همیشه سعی میکنم در موقعیتهای گوناگون آنهایی را که دوست دارم خوشحال کنم. مثلاً یک عصر که مامان خسته بود و خوابیده بود من آرام و آهسته ظرفها را شستم و وقتی بیدار شد از اینکه ظرفها را شسته دید خیلی خوشحال شد. یا اینکه با مامان، بابا را در روز تولدش با جعبهای بزرگ غافلگیر کردیم. از آن جعبهها که چندتا داخل هم میرود و هدیه در جعبهی آخر است. دیدن خندهی بابا موقعی که جعبه را باز میکرد و میدید یک جعبهی دیگر در انتظارش است دلنشین بود. یکبار هم تکهای از ساندویچ مرغی را که مامان برای زنگ تفریحم گذاشته بود نگه داشتم و در راه برگشت به خانه به گربهای نارنجی که همیشه سر خیابانمان است دادم. فکر میکنم داشت با نگاهش از من تشکر میکرد.

***

اینها را گفتم که بگویم به این سؤال فکر کردهام که چند نوع دوستداشتن در جهان تو وجود دارد و میدانم وقتی آدم کسی یا چیزی را دوست دارد چه رفتارهایی با او دارد. دوستداشتن، مرا به زندگی دلگرم میکند و داشتن کسانی که بتوانم دوستشان داشته باشم به من شور و انگیزهی ادامهدادن میدهد. این حس منحصر بهفرد باعث میشود مهربانتر باشم. قلبم بزرگتر بشود و بیشتر دیگران را درک کنم.

***

به تعداد مخلوقاتی که در دنیا وجود دارند حس دوستداشتن هم وجود دارد. هرکس میتواند بیشمار مخلوق را دوست داشته باشد. بیشمار مخلوق برای دوستداشتن یعنی بیشمار دلگرمی برای زندگی، بیاندازه شور و شوق برای ادامهدادن. یعنی هرکس سهمی بسیار وسیع از این حس باشکوه دارد و کسی که در قلبش حتی کوچکترین نهال دوستداشتن روییده باشد نشانهای از تو دارد. میدانم تو، ما را دوست داری و ما این حس را از تو در وجودمان داری. دوستداشتن مخلوقات به من نشان میدهد من در وجودم تکهای از تو را دارم؛ تکهای که بینهایت دوستش دارم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ترجمهی آزاد متن تصویر: هرچه مهربانتر باشی، خودت را بیشتر دوست خواهی داشت و هرچه بیشتر مراقب گلها باشی، از روح خودت بیشتر مراقبت کردهای.

تصویرگری: کَلی رِی روبرتس