فرشاد مهدی‌پور - حمید آخوندی: در میان یاران دیرین انقلاب، آنان که از آغاز نهضت امام(ره) با ایشان بوده‌اند، آیت‌الله هاشمی‌ رفسنجانی،‌ نامی دیرآشناست و طبعا بازخوانی تاریخ انقلاب اسلامی به روایت وی، روایت دست اول است.

دیدار و گفت‌وگو با آقای هاشمی به‌عنوان یک سیاستمدار پرسابقه، انتظاری را در مصاحبه‌گر دامن می‌زند که این انتظار زیاد نمی‌پاید؛ توقع آن است که هر چه از او می‌شنویم، با زبان پیچیده سیاست همراه باشد.

شاید هم به هنگام گفت‌وگو دوست داریم تصور کنیم در پس هر پاسخی، پاسخ‌های ناگفته هم وجود دارد اما صراحت و صمیمیتی که در فضای مصاحبه جاری و ساری است، ‌حرف‌های او را به دل می‌نشاند. هاشمی‌ رفسنجانی جز یک سؤال که به تاریخ انقلاب بازمی‌گشت و پاسخ آن را به صلاح نمی‌دانست، هیچ پرسشی را بی‌جواب نگذاشت.

در سن جوانی یعنی سال ۱۳۲۷ از روستا به قم آمدم؛ در قم در منزل آقای اخوان مرعشی بودم. یک سال پس از اقامتم در قم، آنها منزلی در کوچه یخچال قاضی خریدند که درست روبه‌روی منزل امام(ره) بود. ما هم همراه آنها به آن منزل منتقل شدیم. در مسیر منزل تا مدرسه فیضیه، گاهی امام را می‌دیدیم و همراه ایشان در کوچه‌ها می‌رفتیم و سؤال می‌کردیم. من جوان بودم و ایشان شخصیت بسیار مبارز حوزه بودند. با محبت‌های ایشان در همین رفت‌وآمدها یک آشنایی سطحی بین ما ایجاد شد.

در سال ۱۳۲۸ مسائل سیاسی گل کرده بود؛ توده‌ای‌ها، فدائیان اسلام، جبهه ملی و... فعال بودند و مقداری از سؤالات ما از امام(ره) درباره این مسائل بود. ایشان تجربیات خوبی داشتند و من هم به عنوان یک جوان روستایی نمی‌توانستم این مسائل را به‌سرعت درک کنم؛ به راهنمایی‌های افرادی مثل امام(ره) نیاز داشتم و ایشان هم واقعا کمک کردند. کم‌کم به درس ایشان رفتیم که ارتباط ما بیشتر شد؛ چون من سؤالات فراوانی داشتم و ایشان هم پاسخ می‌گفتند. نشریه مکتب تشیع را با کمک شهید باهنر منتشر می‌کردیم. امام هم با مشورت‌هایش کمکمان می‌کرد.

بعدها که به دوران مبارزه رسیدیم، در حساس‌ترین مسائل با ایشان کار می‌کردیم. طبعا وقتی انسان وارد مسائل آن‌گونه شود، برای رهبری مثل امام اصحاب سرّ می‌شود. این وضع ادامه پیدا کرد تا روزی که ایشان روی در نقاب خاک کشیدند. همیشه از شاگردان و مریدان امام بودم.

  • امام از سال ۴۲ ایده خاصی درباره حکومت در نظر داشتند و آیا رویه‌ای مشخص از کشورداری به عنوان حکومت اسلامی در نظر ایشان بود؟

بحث‌های ما در مراحل اول درباره تشکیل حکومت نبود. حتی اگر در ذهن ایشان بود، مطرح نمی‌کردند. اول که مبارزه را شروع کردند، در اعتراض به تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که دولت کار بدی کرده بود و امام(ره) با مبارزات خویش آن تصویب‌نامه را لغو کردند. البته ۳-۲ ماه طول کشید و امام هم آرام شدند. بعد از آن شاه می‌خواست انتقام بگیرد که انقلاب سفید را مطرح کرد. در مسئله قبلی امام با دولت طرف بودند و در این مسئله با شخص شاه طرف شدند.

معلوم بود که این مبارزه خیلی جدی است. شاه خودش به سنگری آمده بود که ظاهری مترقی داشت اما از طرح‌هایی بود که آمریکایی‌ها برای خالی‌کردن زمینه نفوذ کمونیست‌ها در کشورهای جهان سوم طراحی کرده بودند. امام در این مرحله هم وارد مبارزه شدند و تا آن زمان هم بحث تشکیل حکومت حتی در محافل خصوصی ما نبود.

  • یعنی قبل از تبعید امام از ایران و پس از آن، از تشکیل حکومت صحبت نمی‌شد؟

نه، ما که در درس‌ها، بحث‌ها و مبارزات سیاسی با امام بودیم، درباره اهمیت حکومت اسلامی و ملی بحث زیاد بود اما برنامه تشکیل حکومت نبود؛ می‌توانید به بیانیه‌های آن زمان مراجعه کنید؛ مبارزه با شاه و رژیم پهلوی مطرح بود. قبل از آن، فدائیان اسلام اجرای مو به موی احکام اسلامی را می‌خواستند ولی امام در جمع آنها نبودند، مخالفتی هم نداشتند بلکه نوعی محبت نسبت به آنها - به‌خصوص نواب صفوی - از امام می‌دیدیم.

وقتی که تبعید شدند و به نجف رفتند، بحث حکومت اسلامی رسمیت پیدا کرد. آنجا ایشان بحث ولایت فقیه را در درس‌های خود شروع کردند. قبل از آن در زمانی که در ایران بودند، چنین بحثی نداشتند. البته در رساله ایشان مثل رساله‌های دیگر مطالبی هست ولی وقتی بحث ولایت فقیه را شروع کردند، برداشت ما این بود که تحولی در برنامه‌هایشان به وجود آمده که بعدها معلوم شد، برداشت ما درست بوده.

  • علت این تحول را می‌دانید؟

بحث ولایت فقیه از قدیم در کتب فقها وجود داشت.   بعضی‌ها در حد امور حسبی و بعضی‌ها خیلی وسیع‌تر و حتی زمانی این نظر عملیاتی شد؛ مثلا در زمان صفوی، محقق کرکی را به ایران آوردند و شاه صفوی به ایشان گفت حکومت حق شماست و به ما اجازه حکومت بدهید و ایشان هم نیابت داد. در زمان قاجار هم چنین اتفاقی افتاد؛ یعنی این تفکر بود و در کتب فقهی هم هست، منتها هیچ‌وقت به صورت مستمر عملیاتی نشد.

حتی زمانی که بعد از غیبت حضرت حجت(عج) حکومت‌های شیعی زیادی تشکیل شد، هیچ یک از آنها سراغ ولایت فقیه نرفتند؛ حکومت مسلمانان و شیعیان بود. بنابراین باید بگوییم که خود امام این بحث را در شرایط جدید شروع کردند. یک نظریه رایج در حوزه‌ها این بود که نمی‌توان قبل از ظهور امام زمان‌(عج) حکومت اسلامی تشکیل داد و حتی بعضی‌ها محکوم می‌کردند و می‌گفتند «هر پرچمی که در غیاب امام زمان‌(عج) به نام حکومت اسلامی برافراشته شود، پرچم ضلال است». در این شرایط مسئله حکومت در فضای حوزه‌ها جدی نبود.

  • مدل جمهوری اسلامی که بعدها به رفراندم گذاشته شد، در همان سال‌های ۵۷ و ۵۸ توسط امام مطرح شد یا سابقه‌ بیشتری داشت؟

بعد از اینکه بحث ولایت فقیه امام در نجف تدریس شد و بحث‌هایش تنظیم شد و به ایران آمد، برداشت این بود که امام(ره) قدم جدیدی برداشته‌اند. مخصوصا در زندان بحث می‌کردیم؛ زندان هم که جای این بحث‌هاست. احزاب چپ، راست، ملی‌گرا و... بودند که با هم بحث می‌کردیم. بحث آنها که می‌دیدند نهضت روحانیت در حال اداره جامعه است، این بود که مگر اسلام حکومت دارد!؟

مگر اسلام می‌تواند در این شرایط جامعه را اداره کند!؟ به سؤالات آنها پاسخ می‌گفتیم که با حضور زن‌ها، خارجی‌ها، کارگرها و دیگران چه‌کار می‌کنیم. بحث بخش خصوصی و بخش دولتی هم مطرح می‌شد. البته آن موقع بیشتر دیدگاه‌ها طرفدار دولتی‌کردن امور بود و افراد معدودی بودند که از بخش خصوصی دفاع می‌کردند. همه بحث‌های ما حکومتی بود.

  • گروه‌های فکری و سیاسی زندان که علیه رژیم پهلوی مبارزه می‌کردند، به چند جریان اصلی تقسیم می‌شدند؟

ملی‌گراها و ملی - مذهبی‌ها مثل مهندس بازرگان و کمونیست‌ها و التقاطی‌ها بودند. کمونیست‌ها به چند گروه تقسیم شده بودند. جریان دیگر مربوط به اسلامی‌های محض بود که به‌عنوان پیروان امام خمینی(ره) شناخته می‌شدند. عمده بازاری‌ها و عده‌ای از روحانیون و دانشگاهیان با این گروه بودند. جریان‌های اصلی اینها بودند ولی گروه‌های کوچک خیلی زیاد بودند.

  • مجاهدین خلق (منافقین) در کدام دسته بودند؟

منافقین، گروهی اسلامی بودند که خود را پلی بین اسلام و مارکسیسم معرفی می‌کردند و می‌گفتند «مارکسیسم علم مبارزه و اسلام برای ما چهارچوب است». کلمه «التقاطی» از همین زمان برای آنها پیدا شد. ماهیت ظاهری آنها اسلامی بود و در سال‌های اول که زندانی شده بودند، در انجام وظایف اسلامی مثل نماز، روزه و دعا خیلی خوب بودند و به قرآن توجه می‌کردند. شروع کار آنها از نظر ما اسلامی بود، کم‌کم افکار انحرافی آنها بروز کرد.

  • امام در طول مبارزه از مبارزات مسلحانه حمایت می‌کردند؟

هیچ‌وقت از امام نشنیدم که مبارزه مسلحانه را تایید کنند. البته ایشان می‌دانستند که ما تایید می‌کنیم؛ چون هم پول می‌دادیم و هم تبلیغ می‌کردیم که افراد به این گروه‌ها بپیوندند. ولی ما را منع نمی‌کردند. ما از امام توقع داشتیم که تایید کنند. آیت‌الله طالقانی و من نامه‌های جداگانه‌ای به امام نوشته بودیم که زمانی هم به خاطر آن نامه‌ها بازداشت شدیم ولی امام تایید نکردند. در این مدت افکار انحرافی آنها (منافقین) هم روشن شده بود؛ به طوری که در سال ۱۳۵۴ که من در سفری به نجف رفتم و خدمت امام رسیدم، گفتم تابه‌حال ما از شما می‌خواستیم که اینها را تایید کنید ولی کسانی را که قبلا تایید کرده بودیم، دیگر تایید نمی‌کنیم چون با جریان‌های نادرست مخلوط شده‌اند.

  • گروه‌های مسلحانه‌ اسلامی مثل منصورون و دیگران هم بودند؟

اولین گروه مسلحانه اسلامی شاخه‌ای از مؤتلفه بود که مذهبی بودند. آنها حجت کارهایشان را از نمایندگان امام می‌گرفتند. امام ۳ نفر را مشخص کرده بودند که آنها را در مسائل اسلامی هدایت کنند.

  • تعامل جناح مذهبی زندان با گروه‌های ملی‌گرا و ملی – مذهبی چگونه بود؟

معمولا با همه گروه‌ها تعامل داشتیم. در قزل قلعه در زندان عمومی با همه رفت‌وآمد داشتیم و با هم بحث می‌کردیم. در زندان قصر که مرا بردند، ۲ گروه ملی – مذهبی مثل مهندس بازرگان و افسران قدیمی توده‌ای بودند. هر دو گروه استخوان‌دار بودند. ما در گروه مذهبی‌ها بودیم ولی با توده‌ای‌ها هم رفت‌وآمد داشتیم و در جلسات و سخنرانی‌های ما شرکت می‌کردند.

  • تلخ‌ترین دوران شما در زندان چه دورانی بود؟

همیشه روزهای اول بازجویی تلخ بود. پرونده‌ها فرق می‌کرد ولی اولین شب زندان خیلی بد بود. سخت می‌گرفتند. بدترین خاطره من از زندان پس از ترور منصور بود که مرا خیلی شکنجه کردند. سال ۴۳ بود که در قزل قلعه بدترین شکنجه‌های ممکن را کردند. یک شب زمستان پس از نماز مغرب، بازجویی دوم را شروع کردند و تا نماز صبح یکسره شکنجه کردند. نیمه‌های شب یک‌بار مرا به سلول بردند تا بدنم سرد شود که دوباره شلاق بزنند.

  •  در شکنجه‌کردن روحانی‌ها، ارفاق یا تشدیدی وجود داشت؟

به خاطر لباس کمی احترام می‌کردند. شاید بازجوها اهمیت نمی‌دادند ولی بدنه نیروهای آنها بین ما و دیگران تفاوت قائل بودند.

  • هرکدام از گروه‌ها در پیروزی انقلاب برای خود سهمی قائل بودند. واقعا نقش آنها برای پیروزی انقلاب در مقایسه با جناح مذهبی چقدر قابل توجه بود؟

از شهریور سال ۱۳۲۰ از طریق احزاب و جریان‌ها مبارزه جریان داشت. مثلا جبهه ملی جریانی بود که به دولت هم رسید. نهضت آزادی هم جزو آنها بود، توده‌ای‌ها هم بودند. مبارزات امام که شروع شد، صحنه جامعه توسط نیروهای مذهبی مخصوصا روحانیت قبضه شد. در اعیاد و شهادت‌ها و دیگر مراسم دینی مثل ماه رمضان و عاشورا حضور روحانیت خیلی برجسته بود و زمانی که مذهبی‌های مبارز وارد دانشگاه شدند، وضع آنها بهتر بود. با عناوین مذهبی برای سخنرانی به دانشگاه می‌رفتیم که جمعیت زیادی جمع می‌شدند و حرف‌های سیاسی می‌زدیم.

سطح عموم جامعه را روحانیت و نهضت اسلامی پر کرده بود ولی حضور دیگران مؤثر بود. وضع افرادی مثل دکتر شریعتی از لحاظ قبضه‌کردن جوانان و دانشجویان خوب بود. خیلی‌ها پای صحبت‌های ایشان جمع می‌شدند، منتها ما با آنها تعارضی نداشتیم. دکتر شریعتی، دکتر پیمان، آیت‌الله خامنه‌ای، شهید باهنر و من معمولا جلسات ایدئولوژیک داشتیم که درباره مسائل روز اسلام بحث می‌کردیم و سعی می‌کردیم مواضع مشترک داشته باشیم.

  • در آستانه انقلاب بحث‌هایی مطرح می‌شد که مربوط به دیدار بعضی سران پهلوی با بعضی از رهبران انقلاب و حتی بعضی خارجی‌ها بود؛ مثلا شایعه دیدار ژنرال هایزر با شهید بهشتی مطرح شده بود. آیا واقعا چنین اتفاقاتی افتاده است؟

دیدار شهید بهشتی با هایزر که شایعه بود. هیچ‌وقت از شهید بهشتی نشنیدم که ایشان بگویند مذاکره کرده‌اند ولی در مجموع این کارها در آن زمان تابو نبود؛ ملاقات و مذاکرات انجام می‌شد. مثلا ۳-۲ ماه قبل از پیروزی انقلاب که از زندان آزاد شدم و آن موقع امام در پاریس بودند، آقای مطهری از من برای جلسه‌ای در منزل خودشان دعوت کردند که وقتی رفتم، دیدم آقایان منتظری، شهید بهشتی و دوستانی که انقلاب و مبارزه را اداره می‌کردند، جمع هستند. آقای مقدم - رئیس ساواک - هم آمد. قرار بود آقای منتظری به پاریس بروند و با امام ملاقات کنند. مقدم آمده بود که مسائل را توضیح بدهد.

  • شما کی آزاد شدید؟

آخرین بار در آذرماه ۱۳۵۷ آزاد شدم. مدت محکومیت من ۳ سال بود. ۱۰ روز از مدت حبس باقی مانده بود که آزاد شدم. آقای منتظری مدتی پس از من آزاد شدند. آقای مقدم در آن جلسه حرف‌هایش را زد و کسی اعتراضی نکرد که چرا ایشان به این جلسه آمد. یا مهندس بازرگان با بختیار مذاکره داشت و حرف‌های آنها را به ما منتقل می‌کرد. یا تیمسار مدنی که بعد از انقلاب استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریایی ارتش شد و به همراه آقای عباس امیر انتظام، هم در دولت بختیار بودند و هم با جبهه ملی و نهضت آزادی همکاری داشتند، در جلسات مدرسه رفاه یکی‌دو بار آمد و حرف‌های بختیار را نقل کرد. این کار اشکالی نداشت.

  • آیا درست است که می‌گویند در نشست گوادلوپ، نمایندگان غربی‌ها با بعضی از رهبران مبارزه مذاکره کردند؟ این نشست چقدر در پیروزی انقلاب تاثیر داشت؟

درباره مسائل گوادلوپ خبرهای زیادی نوشته شد. زمانی که امام در پاریس بود، هرکسی که می‌خواست سؤالی بپرسد، از ایشان می‌پرسید و جواب می‌شنید. از این طرف مانعی نبود که در قالب مصاحبه‌ها سؤالات خود را بپرسند و منتشر کنند. فضا مثل الان نبود که طرح این مسائل بدنامی می‌آورد.

  • غربی‌ها در این نشست تصمیم گرفتند که از شاه حمایت نکنند. شما در جریان انقلاب چنین استنباطی داشتید؟

آمریکایی‌ها فکر نمی‌کردند انقلاب با این ویژگی‌ها پیروز شود و فضای جدیدی به وجود ‌آید ولی تا آخر از شاه حمایت می‌کردند. ماموریت هایزر این بود که مانع سقوط رژیم پهلوی شود. شاید مایل بودند که دولت بختیار بماند و شاه نباشد. آمریکایی‌ها فهمیده بودند که شاه برای آنها کاربرد ندارد. موج حمایت مردمی آن‌قدر وسیع بود که نمی‌توانستند مقاومت کنند؛ از کوچه، خیابان و مسجد بالاتر رفته و به دانشگاه‌ها، وزارتخانه‌ها و کارگاه‌ها رسیده بود. حتی در صنایع مهم مثل نفت و ارگان‌های مهم مثل ارتش هم جریان‌هایی بودند که می‌توانستند کارهای بزرگ کنند. آنها فهمیده بودند که شاه نمی‌تواند این وضع را اداره کند. شاید دنبال یک آلترناتیوی از نوع غیرمذهبی یا - اگر مذهبی - از نوع لیبرال مذهبی بودند. اسنادی در اختیارمان نیست که ببینیم ته دل آنها چه بود ولی معلوم بود که شاه نمی‌تواند بماند.

  • ایده شورای انقلاب از کجا شکل گرفت و تغییرات‌اش چگونه بود؟

اولا آن‌موقع معمولا هر انقلابی که می‌شد، شورایی داشت؛ چون معمولا علیه دیکتاتورها بود که شورای انقلاب تشکیل می‌شد. البته اگر کودتا بود، شکل مسئله متفاوت بود. ولی مبارزه ایران مردمی بود که اعتصابات و تظاهرات خیابانی داشتیم؛ این مبارزه می‌بایست اداره می‌شد. قبل از اینکه امام چیزی مطرح کنند، خودمان شورایی به نام شورای انقلاب تاسیس کرده بودیم که مرکز تصمیمات اساسی بود. مثلا انجام یا عدم انجام راهپیمایی بزرگ، تعیین محل اعتصابات، چگونگی حل مشکلات ناشی از اعتصابات و... با این شورا بود. اعضای آن عمدتا علمای مجاهد و اعضای نهضت آزادی بودند. آیت‌الله مطهری در سفر به پاریس گزارش کار این شورا را به امام دادند و گفتند که بهتر است از طرف رهبری تعیین شود. امام برای همه رهبر بودند و برای گروه‌های ملی – مذهبی هم پذیرفته شده بود. البته منافقین از این تاریخ به بعد حساب خود را از ما جدا کرده بودند. امام تصمیم گرفتند با حکم خود به شورای انقلاب رسمیت بدهند.

ایشان ۵ نفر را تعیین کردند که آقایان مطهری، بهشتی، موسوی اردبیلی، باهنر و من بودیم. گفته بودند «افراد دیگر به اجماع این ۵ نفر معرفی شوند تا من حکم بدهم». قبل از اینکه امام بیایند، این شورا تشکیل شد. قرار ما بر این بود که مخفی باشد چون آسیب‌پذیر بودیم ولی رسمیت داشت.

ترتیب انتخاب اعضای دیگر و تکمیل شورا تا آنجا که حافظه یاری‌ام می‌کند چنین بود؛ پیش از پیروزی انقلاب، آقایان سید محمود طالقانی، سیدعلی خامنه‌ای، محمدرضامهدوی‌کنی، احمدصدرحاج‌سیدجوادی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس مصطفی کتیرایی، سرلشکر ولی‌الله قرنی و سرتیپ علی‌اصغر مسعودی به اتفاق آرا به عضویت انتخاب شدند.

پس از پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت، آقایان بازرگان، سحابی، کتیرایی، حاج‌سیدجوادی و قرنی به دولت و ارتش منتقل شدند و به جای آنها، آقایان دکتر حسن حبیبی، مهندس عزت‌الله سحابی، دکتر عباس شیبانی، ابوالحسن بنی‌صدر و صادق قطب‌زاده انتخاب شدند و در مرحله بعد پس از شهادت استاد مطهری، آقایان مهندس میرحسین موسوی، احمد جلالی و دکتر حبیب‌الله پیمان انتخاب شدند و آقای مسعودی به کار اجرایی رفت.

  • به نظر می رسدترکیب اعضا کم‌کم ناهمگون شد. این امر باعث بروز اختلافات در جلسات شورا نمی‌شد؟

آن موقع ناهمگون نبود، همه ما با هم در مبارزه و انقلاب حرکت می‌کردیم. فکر ما این بود که ترکیبی از نیروهای مؤثر در انقلاب داشته باشیم و همه افکار در شورای انقلاب باشند. شیوه انتخاب اعضا براساس اجماع بود.

  • موردی هم بود که اختلاف داشته باشید؟

موارد زیادی بود.

  • مثلا برای اضافه‌کردن اعضا؟

در آن هم اختلاف‌نظر بود؛ مثلا بعضی‌ها پیشنهاد می‌کردند که از منافقین هم کسی عضو باشد که این پیشنهاد رأی نمی‌آورد یا مثلا بعدها عضویت یک جوان مورد بحث بود که رأی آورد و آقای احمد جلالی عضو شورا شد.

  • شورای انقلاب رئیس داشت؟

بله، اولین رئیس آقای مطهری بود که پس از شهادت ایشان آیت‌الله طالقانی رئیس شدند و بعد از فوت ایشان، شهید بهشتی رئیس شدند که تا آخر کار شورا رئیس بودند.

  • گفته می‌شود که گاهی بین شهید مطهری و شهید بهشتی در شورای انقلاب اختلاف‌نظر پیش می‌آمده.

اختلاف در یک جمع شورایی طبیعی بود ولی فضای حاکم بر مبارزه و به تبع آن بر جلسات شورا، به گونه‌ای نبود که اختلافات مثل الان ریشه‌دار شود. در مسائل، موافق و مخالف می‌شدیم و پس از بحث، رأی‌گیری می‌کردیم و تمام می‌شد. در مسائل دیگر هم گاهی اختلاف بود؛ مثلا در مسئله حزب اختلافاتی بروز کرده بود که آیت‌الله مطهری عضو حزب نشدند.

  • معلوم بود که بین شورای انقلاب به عنوان مرجع قانونگذاری و دولت موقت به عنوان مسئول اجرای قوانین، اختلافاتی وجود دارد که مهندس بازرگان آشکارا انتقاد می‌کرد. این اختلافات عقیدتی بود یا بیشتر اجرایی و سلیقه‌ای؟

از هر دو نوع بود؛ اولین اختلاف در مسئله تعیین نظام بود که اسلامی یا ملی یا دموکراتیک و یا... باشد که مهم‌ترین مسئله بود. ما و امام جمهوری اسلامی را می‌خواستیم که با رفرندوم حل شد. البته امام خط را روشن کردند و مردم هم رأی دادند. در امور اجرایی هم کارهایی بود که شورای انقلاب نمی‌پسندید و آنها اصرار می‌کردند، دائما لایحه می‌آوردند و شورای انقلاب هم می‌بایست سریعا رسیدگی می‌کرد. اختلافات پیش می‌آمد ولی دوستانه بود.

  • آیا شما و دیگر اعضای اصلی شورای انقلاب دورنمای روشنی از انقلاب ترسیم می‌کردید یا بیشتر گذراندن کارهای روزمره بود که ببینید بعدها چه می‌شود؟

پیش از انقلاب - یعنی ۲ ماه قبل از پیروزی - فضا روشن نبود ولی بعد از اینکه ترس شکست و مردم آمدند، امیدوار بودیم ولی احتمالات زیادی داشتیم. بعد از پیروزی انقلاب و شکست دولت بختیار و تشکیل دولت موقت، برای ما روشن شد که حکومت تشکیل شده است. تصور ما این بود که باید یک حکومت آزاد و بالنده را بر محور اسلام تشکیل بدهیم و از منابع ایران استفاده کنیم و حکومت الهام‌بخشی را در دنیای اسلام و منطقه به وجود بیاوریم. این ایده بین ما روشن بود. اگر مواضع حزب جمهوری را ببینید، به این دورنما می‌رسید. مواضع حزب هم پس از کارشناسی‌های متعدد در یک جمع ۵ نفره بررسی می‌شد که اگر اسلامی بود، می‌پذیرفتیم. همه مسائل مهم را با محورهای دینی در مواضع حزب آوردیم و در جلسات طولانی آن جمع ۵ نفره بحث و بررسی می‌کردیم و پس از توافق اعلام می‌کردیم.

  • در شورای انقلاب فراکسیونی وجود داشت که شامل حضرتعالی، شهید بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله موسوی اردبیلی و شهید باهنر بود. این فراکسیون در بیرون از جلسات شورا لابی‌هایی هم داشت که دیدگاه‌هایش را به کرسی بنشاند؟

نیازی به فشارهای بیرونی نداشتیم. در همه مراحل، اکثریت رأی با ما بود. شورای انقلاب در یک مرحله فقط قانونگذار بود. پس از اینکه دولت موقت استعفا داد، شورای انقلاب مسئول اجرا هم شد. مهندس بازرگان و بعضی دوستان دیگر را به شورای انقلاب برگرداندیم. در همین راستا من با حفظ عضویت در شورا به وزارت کشور رفتم. اگر جمع ما در هر مسئله‌ای رأی می‌داد، آنها در اقلیت قرار می‌گرفتند، خودشان هم می‌دانستند. معمولا اکثریت ما به هم نمی‌خورد.

  •  روابط شما با شهید بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای شرایطی را به وجود آورد که شعار هاشمی و ۲سید حسینی مطرح شد. شاید برای مردم جالب باشد که سابقه روابط شما و آیت‌الله خامنه‌ای و شهید بهشتی را بیشتر بدانند.

روابط من و آیت‌الله خامنه‌ای با روابط من و شهید بهشتی متفاوت بود. شهید بهشتی اوایل شروع نهضت از قم به تهران تبعید شدند و پس از مدتی به نمایندگی از سوی مراجع به آلمان رفتند و در ایران نبودند و پس از تبعید امام به ترکیه، مبارزه توسط جمعی از ما در ایران اداره می‌شد. آقای باهنر آن‌موقع با اینکه جزو ما بودند، به آموزش و پرورش رفته بودند. من، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله منتظری، ربانی شیرازی و دوستان دیگر در میدان و گرداننده بودیم. آیت‌الله خامنه‌ای سال‌های آخر به مشهد رفتند که آنجا هم مثل تهران و قم کانونی برای مبارزه شده بود.

روابط من و آیت‌الله خامنه‌ای و شهید باهنر خیلی صمیمی بود و هیچ نقطه اختلافی نداشتیم. شهید بهشتی از ما بزرگ‌تر بود و پس از مراجعت به ایران به جمع ما پیوست. زمانی ناچار شدیم تقسیم کار کنیم؛ بنا شد آقایان بهشتی و باهنر در آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها کارهای بنیانی کنند و من‌جمله کتاب‌های درسی را می‌نوشتند و من و آیت‌الله خامنه‌ای در کارهای تهاجمی مبارزه ماندیم. تفاوت‌های این‌گونه در کارها بود ولی واقعا با هم صمیمی بودیم. روابط ما خیلی خوب بود و احساس دوگانگی نداشتیم و هماهنگ عمل می‌کردیم.

  • خیلی‌ها سعی کرده‌اند مسائلی را درباره اختلاف نظرهای شما و آیت‌الله خامنه‌ای مطرح کنند که ریشه در گذشته داشته است. مبنای این حرف‌ها چیست؟

در گذشته هیچ نقطه اختلافی نداشتیم، بعدها که وارد کارهای اجرایی و کشورداری شدیم، در مواردی اختلاف‌نظر پیش می‌آمد ولی قرار ما با ایشان روشن بود؛ تا زمانی که امام(ره) بودند، مرجع همه مسائل ما بودند. اگر اختلاف نظری بین مدیران پیش می‌آمد، امام رفع می‌کردند. مثلا در کابینه دولت مهندس میرحسین موسوی که اختلاف شدیدی پیش آمده بود، امام مسئله را اداره و حل کردند.

بعد از رحلت امام ایشان رهبر انقلاب و جامعه هستند و در مبانی اسلام، رهبری ولایت دارند و ولایت دیگر مسئولین در محدوده مسئولیت‌هایشان است. قرار ما این است که جدا از بیش از ۹۸درصد اشتراک عقیده، در مسائل اختلافی که بسیار نادر است، نظر ایشان حجت باشد. پذیرفتن نظر من برای ایشان حجیت ندارد، پذیرش حرف‌های ایشان توسط من حجیت دارد و می‌گویم رهبر جامعه خواسته است. الحمدلله تابه‌حال این روش ادامه دارد که من از ایشان اطاعت می‌کنم. البته در بسیاری از مسائل، بدون اینکه قبلا نظر همدیگر را بدانیم، نظر مشترک داشته‌ایم و داریم.

  •  به بحث انقلاب بازگردیم؛ در دهه فجر، یعنی از ورود امام تا پیروزی انقلاب حوادثی اتفاق افتاد که به صورت حاشیه‌ای از آنها می‌گذریم؛ مسائلی مثل کودتا، حکومت نظامی و... که خیلی اهمیت داشت و خطرناک بود. واقعا رعبی نداشتید که مثلا هواپیمای امام را در آسمان ساقط کرده و مسیر انقلاب را منحرف کنند؟

رعب به آن معنا نبود که کارها را انجام ندهیم ولی همیشه احتمال می‌دادیم؛ مثلا به خاطر پرواز امام از پاریس به تهران و نیز مراسم استقبال ایشان که با وجود حکومت رژیم سابق انجام می‌شد، دلهره داشتیم. دل امام محکم‌تر از همه ما بود. همان شب که بختیار اعلام حکومت نظامی کرد، خیلی به امام فشار آوردیم که در مدرسه علوی نمانند ولی قبول نکردند و ماندند؛ یا شبی که قرار بود کودتای نوژه اتفاق بیفتد که از قبل فهمیده بودیم، به امام گفتیم یکی دو پایگاه را شناسایی کرده‌ایم، شاید از جاهای دیگر هم هواپیماها پرواز کنند؛ شما در جماران نباشید چون یکی از اهداف‌شان بمباران جماران بود که امام قبول نکردند. استحکام امام بیشتر از ما بود. من هیچ‌وقت در وجود ایشان نگرانی ندیدم. ما گاهی نگران بعضی از اتفاقات بودیم ولی با روحیه انقلابی اهمیت نمی‌دادیم. نگرانی‌ها روی برنامه‌ها تاثیر نداشت.

  • غیر از آن ماجرای ترور اوایل انقلاب و سوءقصدی که بعدها در حرم امام نسبت به شما شد، در این سال‌ها چند بار مورد سوء قصد قرار گرفته‌اید؟

عملیات سوء‌قصد همین ۲ مورد بود که یک بار در خانه‌ام ترور کردند و یک بار هم تیر زدند که به من اصابت نکرد. موارد دیگری هم بود که کشف می‌شد؛ مثلا الان که دارم خاطرات سال ۶۴ را آماده می‌کنم، می‌بینم گزارش‌هایی بود که طرح ترور من و آیت‌الله خامنه‌ای ریخته شده؛ آقای ری‌شهری و دوستان‌شان کشف کرده بودند. قدری احتیاط کردیم و طراحان را دستگیر کردند. غیر از این موارد و آن دو مورد، ترور و سوء‌قصدی نداشتم.

  • از نخستین روزهای پیروزی انقلاب به فکر آفت‌ها بودید؟ مهم‌ترین آفت‌ها در نظر شما چه بود؟

یادم نیست. یکی همین کودتا بود که همیشه احتمال می‌دادیم. در سال‌های اول حرکت‌های منافقین، کمونیست‌ها و لیبرال‌ها بود که زود متوجه شدیم اینها و خارجی‌ها برنامه‌های بدی دارند که ایستادیم. شورش‌های ۲‌سال اول خیلی ما را زجر داد که واقعا آفت و آسیب بود. جنگ که شروع شد، همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرارداد و شرایط در زمان جنگ عوض شد. اذیت‌های متفرقه کم شد ولی خود جنگ همیشه جای نگرانی داشت.

  • در زمانی که بحث دولت موقت و بعدها دولت بنی‌صدر مطرح بود، اختلافاتی بین شما و آنها وجود داشت. از طرفی حضرت امام همیشه طرف شما را نمی‌گرفتند. این گلایه‌ها خدمت امام مطرح می‌شد؟ ایشان چه پاسخی می‌دادند؟

در دولت موقت، هیچ‌وقت شکایتی از بازرگان پیش امام نمی‌کردیم، بین خودمان حل می‌کردیم. اختلافات ما سلیقه‌ای بود. بنی‌صدر که آمد، اختلافات ریشه‌دار شد. آنها به فکر افتاده بودند که ریاست جمهوری، مجلس، ارتش، سپاه و... را بگیرند که پیش رفته بودند. امام هم ملاحظه آنها را می‌کردند. بنی‌صدر اول که از خارج آمده بود، خیلی غریب بود؛ هیچ کاری نداشت و نهضت آزادی با او بد بود؛ چون بین نهضت آزادی و جبهه ملی اختلاف بود که در شورا هم بروز می‌کرد. ما بنی‌صدر را به شورای انقلاب آوردیم و تقویتش کردیم؛ سابقه مبارزه داشت. ولی پس از اینکه انتخاب شد، مسائلش عوض شد. ایشان تقریبا ۱۱ میلیون رأی داشت و امام هم نمی‌توانستند آرای مردم را ندیده بگیرند، حمایت‌هایی هم می‌کردند ولی اتکای امام به نیروهای مذهبی بود. شاید توقع امام این بود که مثل خود ایشان عمل کنیم ولی چون می‌دانستیم چه دارد می‌گذرد، مسائل را به امام می‌گفتیم.

  • اگر به آن دوران برگردیم، شما دوباره موافق دولت موقت و مهندس بازرگان هستید؟

اگر با همان شرایط باشیم، بله. انتخاب آقای بازرگان کار درستی بود که نشان از هوش امام داشت. چاره‌ای غیر از آن نبود؛ کسی نبود که دولت را اداره کند. افرادی از نهضت آزادی سابقه دولت داشتند؛ در دولت آقای مصدق بودند، دانشگاهی بودند و اطلاعات مدیریتی داشتند. ما طلبه‌ها یا در مدرسه یا در زندان بودیم. ثانیا می‌خواستیم با آنها کار کنیم و اعتماد هم وجود داشت. فکر می‌کنم این کار خیلی درست بود.

ما در شورای انقلاب تعیین می‌کردیم و امام تصویب و تایید می‌کردند ولی از قبل با امام مشورت می‌کردیم و نمی‌خواستیم ایشان را در مقابل عمل انجام‌شده قرار بدهیم. وقتی قبول می‌کردند، رسما پیشنهاد ‌می‌دادیم. همه وزرا را شورای انقلاب تعیین کرد. یکی از اختلافات ما با مهندس بازرگان در رابطه با وزرا بود. ایشان می‌گفت «من کابینه‌ام را معرفی می‌کنم و شما یکجا بگویید آری یا نه و لازم نیست یکی‌یکی تایید کنید». ما نمی‌پذیرفتیم و مدت‌ها بحث می‌کردیم. می‌گفتیم در کابینه پیشنهادی شما بعضی‌ها را قبول داریم و بعضی‌ها را قبول نداریم.

  • شورای انقلاب در همان مدت کوتاه، کارهای تقنینی مهمی داشت که در تاریخ ثبت شده است. یکی از مسائل مهم، قانون حجاب است. موضع دولت در برخورد با قوانین شورای انقلاب چگونه بود؟

در مسئله حجاب بین شورای انقلاب و دولت موقت اختلافی نبود و درجامعه هم خیلی از خانم‌ها مثل سابق بودند. یک بار مرحوم اشراقی - داماد امام - حرف‌هایی زد که معنایش ممنوعیت بی‌حجابی بود و خانم‌ها در خیابان‌ها تظاهرات کردند و آقای اشراقی هم اظهارات‌شان را تعدیل کردند و گفتند این مسائل می‌باید به‌تدریج حل شود.

  • معمولا امام نظرات‌شان را به صورت تحکمی می‌گفتند یا نظر کارشناسی جمع را می‌پذیرفتند؟

هر دو حالت بود. معمولا حالت دستوری داشت و در مواردی برخورد مشاوره‌ای بود و در موارد اختلاف نظر با ایشان بحث می‌کردیم. گاهی حرف‌های ما را قبول نمی‌کردند.

  •  آیا در مسائل کاری از امام استدلال هم می‌خواستید؟

مواردی بود که بحث می‌کردیم.

  •  اقناع در بحث‌ها بود؟

گاهی ما قانع می‌شدیم و گاهی ایشان قانع می‌شدند و بیشتر ما قانع می‌شدیم یا تسلیم بودیم.

  • در همین مصاحبه به ارتباط نزدیک با دکتر شریعتی، پیمان و افراد ملی - مذهبی اشاره کردید. ولی نسل جوان بیشتر درباره اختلافات این گروه‌ها و افراد می‌داند. شروع اختلافات از کجا بود؟

پیش از انقلاب اختلافات کمی بروز کرده بود؛ مثلا دکتر پیمان در مواردی به مبانی سوسیالیسم اعتقاد داشت. یک نمونه می‌گویم؛ درباره همان جلسه‌ای که برای اتخاذ مواضع داشتیم، من، شهید بهشتی، دکتر باهنر، آقای پیمان، دکترشریعتی و گاهی که آیت‌الله خامنه‌ای از مشهد می‌آمدند، در مسائل مختلف توافق کرده بودیم. بنا بود این جلسات و مباحث ادامه پیدا کند که بعضی‌ها به زندان افتادیم و آن جلسات تشکیل نشد. من که در زندان بودم، کتاب آقای پیمان منتشر شده بود. من دیدم بحث‌های جلسه ما را با محور نظرات خودش منتشر کرد.

در زندان خواندم و ۴۰ایراد را یادداشت کردم و به آقای مهدوی کنی که از زندان آزاد می‌شدند، دادم و گفتم «به آقای باهنر بدهید و بگویید با دکتر پیمان بحث کند که چرا در مسائلی که به توافق رسیده‌ایم، نظرات خود رامنتشر کرده‌اید!؟». آقای دکتر شریعتی در مسائلی با استاد مطهری اختلاف داشت که ما در اختلافات آنها نبودیم. آقای مطهری در مواضعی که اتخاذ می‌شد، اگر کمی بوی کمونیستی می‌داد، مخالفت می‌کردند. یا اوایل با منافقین همکاری داشتیم ولی کم‌کم به خاطر مواضع آنها زاویه گرفتیم. حتی بین ما و دوستان ما درباره نحوه برخورد با منافقین اختلاف می‌شد؛ بعضی‌ها می‌گفتند اینها را نگه داریم و بعضی‌ها می‌گفتند اینها قابل اصلاح نیستند.

  • آیا در گروهک فرقان که بعد از انقلاب دست به سلاح بردند، شهید قرنی و استاد مطهری را ترور کردند و سراغ شما و مقام معظم رهبری و دوستان دیگر هم آمدند، ریشه‌ای از سازمان منافقین نمی‌بینید؟ آیا تفکرات گودرزی، انشعابی از تفکرات آنها نبود؟

منافقین مسلح بودند ولی اوایل انقلاب مواضع مسلحانه نداشتند. آن موقع تحلیل ما این بود که این گروه را سازمان منافقین می‌گرداند. الان سند مشخصی برای آن نظر ندارم. شاید بازجوها و قضاتی که افراد گروه فرقان را محاکمه می‌کردند، اسنادی داشته باشند.

 گروه فرقان آن‌قدر ریشه‌دار نبود که نقش شهید مطهری، شما و مقام معظم رهبری را بشناسد و هدف خویش قرار دهد. درست است ولی در ۳-۲ سال آخر مبارزه، در زندان و بیرون با ایدئولوژی سازمان منافقین درگیر بودیم. فرقان دراین حد بود.

  •  آیا بنی‌صدر از طرف دستگاه‌های جاسوسی غرب، هدایت شده وارد ایران شد یا بعدها به خاطر جاه‌طلبی جذب آن جریانات شد؟

دلیلی ندارم که او وابسته بود. تفکرات‌اش آن‌گونه بود و آنها آن تفکر را تایید می‌کردند. به نظرم سیاست غربی‌ها بعد از پیروزی انقلاب این بود که تفکر امثال بنی‌صدر را به عنوان لیبرالیسم با قالب ملی‌گرایی وارد محتوای انقلاب کنند. اگرچه این حرف تحلیل است ولی ادله فراوانی دارد. اما فکر نمی‌کنم آقای بنی‌صدر با وابستگی به ایران آمده باشد. ولی اعمالش به گونه‌ای بود که به خواست آنها نزدیک بود.

  • وقتی امام وارد کشور شدند، نگاه برخی مراجع موافق امام نبود. امام چه‌کار کردند که این مراجع با حاکمیت همراهی کردند؟

کسی با مبنای اصلی حکومت اسلامی مخالفت نمی‌کرد؛ اصل را قبول داشتند و شاید در محدوده اختیارات‌اش حرف‌هایی داشتند ولی مسائلی بود؛ یکی این بود که وقتی انقلاب شروع شد، در اوایل تعرض زیادی به بخش خصوصی می‌شد که بعضی مراجع نمی‌پسندیدند و حرف داشتند که تبلور بخشی از آن بیشتر در آرای شورای نگهبان درمقابل مصوبات مجلس اول بود. از آن طرف موج حرکت انقلابی و حمایت از امام آن‌قدر عظیم بود که حتی اگر کسی با امام در مسئله‌ای اختلاف‌نظر داشت، مصلحت نمی‌دید مطرح کند. البته گاهی حرف‌هایی زده می‌شد که امام با کنایه یا صریح جواب می‌دادند اما مراجع خیلی به امام احترام می‌گذشتند و مزاحمتی ایجاد نکردند.

  • یکی از اولین ماموریت‌های امام به شما برای حل مشکل سوخت مردم و تعدیل اعتصابات کارکنان شرکت نفت در جنوب بود که به اتفاق مهندس بازرگان به آنجا رفتید. چرا شما برای این ماموریت انتخاب شدید و در آن سفر چه نقشی ایفا کردید؟

پاسخ چرا به گذشته برمی‌گردد. امام در طول مبارزات ماموریت‌های زیادی به من دادند که خوب انجام دادم و امام هم راضی بودند؛ یکی در زمان مبارزه و مخالفت با انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که مرا مامور جنوب کشور - یعنی یزد و کرمان - کردند که آن ماموریت را خیلی خوب انجام دادم و ایشان تمجید کردند. در مسئله کاپیتولاسیون به من ماموریت دادند که اسناد این مسئله را در تهران جمع‌آوری کنم، من هم در مدت کوتاهی، مذاکرات مجلس سنا و مجلس شورای ملی و نسخه کنوانسیون وین و همه اسناد مربوطه را تهیه کردم و با تحلیلی خدمت ایشان دادم.

بعد از آن ایشان تبعید شدند و در مدت تبعید مطلع بودند که ما در ایران چه فعالیتی انجام می‌دهیم. شاگردان امام بودند که نگذاشتند مبارزه در غیاب امام خاموش شود. این اعتماد همیشه وجود داشت. درباره عضویتم در تأمین سوخت داخلی که اولین ماموریت رسمی داخل بود، خبر نداشتم. ایشان در پاریس گروهی را به ریاست مهندس بازرگان و عضویت من تعیین کردند و گفته بودند ۲ نفر دیگر را خودمان انتخاب کنیم. عضویت من در آن ماموریت نشان از هوشمندی امام داشت. مهندس حسیبی که عضو هیأت بود، زودتر از ما رفته و با ادبیات جبهه ملی با کارگران و اعتصابیون حرف زده بود. برداشت آنها این بود که آمده اعتصاب را بشکند. ما که رفتیم، با گارد مخالف آنها مواجه شدیم. آقای بازرگان با نمایندگان آنها مذاکره کرد و نتوانست آنها را قانع کند. مشکل این بود که پالایشگاه‌ها نمی‌توانستند کار کنند چون مخازن پر از مازوت شده بود و در داخل سوخت نداشتیم.

به کشتی‌هایی هم که آمده بودند، سوخت نمی‌دادند و پالایشگاه به صورت کامل خوابیده بود. ما می‌خواستیم به اندازه سوخت داخلی – به غیر از ارتش– تولید داشته باشیم. اول گفتیم به حدود ۶۰ کشتی که اطراف خارک جمع شده بودند، سوخت بدهید که بروند تا مخازن خالی شود ولی آنها نمی‌پذیرفتند. من جلوی تعمیرگاه مرکزی پالایشگاه آبادان بین کارگران زیادی که جمع شده بودند، سخنرانی کردم. قبل از انقلاب ۲ماه در آبادان منبر می‌رفتم و مرا می‌شناختند. با روحیه انقلابی که تازه از زندان آمده بودم، با اشاره به گذشته و حال سخنرانی کردم که فضای صحنه اعتصابات صنعت نفت مثل آبی که روی آتش ریخته می‌شود، آرام شد. بعد آقای مهندس بازرگان گفت الان تدبیر امام را فهمیدم که چرا یک روحانی را عضو هیأت کردند.

  •  اضافه‌شدن کلمه «امام» به نام امام خمینی از چه زمانی بود؟ به سخنرانی دکتر حسن روحانی در مجلس ختم حاج آقا مصطفی برمی‌گردد یا قدمت بیشتری دارد؟

من آن موقع در زندان بودم و جزئیات بیرون را نمی‌دانستم و نمی‌توانم دقیق بگویم ولی نقطه مشخص، همان سخنرانی دکتر روحانی بود. البته قبل از آن آقای نعمت آذر شعری درباره امام گفته بود که به این کلمه اشاره داشت: ای ز وطن دور، ای مجاهد دربنــد... / ای دل اهل وطن به مهر تو خــرسند...» تا می‌رسد به اینجا که «تــو به بر عالمـان، به علم، امامـی / مـن به برشاعـران، به شعر، خداونـد. شعر بلندی است که همه ما از حفظ داشتیم. این شعر مربوط به سال‌های قبل است.

  • خاطرات شما در سال‌های پس از انقلاب به‌تدریج منتشر می‌شود. خاطرات قبل از انقلاب شما منتشر نمی‌شود؟

 قبل از انقلاب منتشر شد، منتها با خاطرات پس از انقلاب تفاوت دارد. درباره خاطرات قبل از انقلاب مصاحبه‌ای طولانی داشتم. بعد از انقلاب تا سال ۱۳۶۰ نمی‌نوشتم که از گفته‌ها و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های انجام شده، ۲ جلد مربوط به سال‌های ۵۸ و ۵۹ منتشر کرده‌ام؛ روزانه نیست، جریانی را نوشته‌ام که تحلیلی است.

  • هنوز هم مشغول نوشتن هستید؟

بله، همین امشب درباره مصاحبه شما می‌نویسم.

  •  گفته می‌شود قسمت‌هایی از خاطرات شما بنا به مصالحی حذف می‌شود؛ درست است؟

خیلی کم است. اولا موقعی که می‌نوشتم، در نظر بود که روزی پخش می‌شود. گاهی اوقات مسائل سرّی مربوط به مسائل کشور هست که هنوز هم باید محرمانه باشد. در واقع موقع نگارش خاطرات، خودم ممیزی می‌کردم. یکی از چیزهایی که در خاطرات‌ام نمی‌نویسم، مسائلی است که شاید باعث ایجاد فتنه شود. البته زمانی که می‌خواهیم چاپ کنیم، مسائل مربوط به افراد حقیقی را از آنها استعلام می‌گیریم و اگر قبول دارند چاپ می‌کنیم. اگر بگویند نه، حذف می‌کنیم. مثلا فرزندان یکی از علما جزو منافقین بودند که بازداشت شده بودند و بعدها توبه کردند و آزاد شدند و الان در جاهای مختلف مشغول فعالیت هستند. این مطلب در خاطرات مربوط به روزش آمده بود. الان که نمی‌توانم آن خاطرات را چاپ کنم. پرونده دارند ولی در جامعه کسی نمی‌داند. این‌گونه خاطرات را چاپ نمی‌کنم.

  • بعضی از خاطرات شما خبر واحد است؛ مثل مطلب مربوط به حذف شعار مرگ بر آمریکا که اخیرا بحث آن داغ بود.

این مسئله خبر واحد نیست؛ آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله موسوی اردبیلی و مهندس موسوی در آن جلسه بودند. در جلسه سران تصمیم گرفتیم و به امام گفتیم و امام دستورش را به صدا و سیما داده بودند؛ منتها اوایل به این شکل بود که مردم این شعار را بدهند و صدا و سیما پخش نکند. به علاوه در خاطرات سال ۱۳۶۲ هم این مطلب بود که کسی اعتراض نکرد. ظاهرا وقتش الان بود که اعتراض کنند! در خصوص خبر واحد هم خاطرات فراوانی با امام دارم که کسی جز من و ایشان نبود.

  • اشاره امام به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای خبر واحد بود؟

نه، در جمع ما ۵ نفره گفتند؛ مربوط به زمان عزل آیت‌الله منتظری بود که ما اظهار نگرانی کردیم و گفتیم «کسی را نداریم». امام گفتند «چرا ندارید؟». گفتیم «نمی‌شناسیم». گفتند «همین آقای خامنه‌ای». بعد از جلسه آقای خامنه‌ای به امام گفتند «بر ما حرام کنید که این جریان را بیرون نقل کنیم». امام هم گفتند «حرام است» که نقل نکردیم. به علاوه افرادی مثل من سخنان فراوانی را از امام شنیدیم که کسی نبود ولی نمی‌توانیم نگوییم؛ ما باید بگوییم و هرکس نخواست، قبول نکند. البته مواردی هم هست که مصلحت نمی‌دانم بگویم.

  • مثل نامه حضرت امام درباره ختم جنگ که در برخی از سایت‌ها هم بود.

درست است.

  • ۳۰ سال از انقلاب گذشته و شما در بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها حضور داشته و اهل نظر بوده‌اید. فکر می‌کنید انقلاب چقدر به اهداف خود رسیده است؟

انقلاب به اهداف اصلی خود رسید؛ اولا نظام شاهنشاهی را عوض کردیم که کار عظیمی بود. ثانیا نظام ولایت فقیه را در کشور آوردیم که بی‌نظیر بود. انقلاب‌های زیادی در کشورهای اسلامی شد ولی کسی این کار را نکرد. ثالثا برای مکتب تشیع ساختار درست کردیم. رابعا قانون اساسی کاملا اسلامی داریم. گذشتن از پله‌های سخت ارتقا، کار دشواری بود. الان شکل نظام و ساختار ما خوب است. نیروهای زیادی تربیت کرده‌ایم که الان در کشور هستند. اگر از این پتانسیل استفاده نمی‌شود، بحث دیگری است. ایران را تا مرحله‌ای ساختیم، نام اهل بیت، شیعه و حکومت ناب اسلامی را در دنیا جا انداختیم که مخاطبان زیادی داریم.

  • هدفی بوده است که انقلاب به آن نرسیده باشد؟

بله، مثلا فکر می‌کردیم باید کشور را بیش از این آباد کنیم که نشد یا فکر می‌کردیم که حوزه و دولت باید کار کنند و احکام اسلامی در حوزه با تقویت فقه حکومتی مشخص شوند و در نظام شکل رسمی بگیرند و احکام واقعا اسلامی را اجرا کنیم که نشد.

  •  آیا این اهداف دست‌نیافته، شما را غصه‌دار می‌کند؟

بله، باید برای این مردم خوب در این سرزمین خدا خوب کار کنیم که فردای قیامت جواب داشته باشیم.

برچسب‌ها