همهی چیزها روح دارند و روح هرکدام آنها می خواهد که پاک شود. بوتههای توتفرنگی هم میخواهند پاک بشوند. ابر هم فقط به این دلیل میبارد که میخواهد پاک شود. نوشتههای روی میز هم دلشان میخواهد که پاک شوند. همهچیز در ماه رمضان به سوی پاکی میرود. همهچیز در ماه رمضان سفید و نورانی است.
غروبهای ماه رمضان روح همهی چیزهای توی خانه دور من جمع میشوند. من حجم تنهاییام را بغل می کنم و به همهی آن چیزها میگویم روزهای رفته را بشویند.
خودم هم تقویم زندگیام را بیرون میآورم. رنگِ روزهای زیادی، پریده است. چیزهای کوچک زیادی را از یاد بردهام. اما خدا از توی تمام صفحهها دارد مرا نگاه میکند. من از نگاه او نمیگریزم.
او در ماه رمضان مهربانتر نگاهم می کند. او خودش این تقویم را برایم فرستاده است. او در فصلها مینشیند و تازهشدن مرا نگاه میکند.
او دوست دارد من همیشه صورتم را به سمت او برگردانم.
او دوست دارد من همیشه با او حرف بزنم. کلماتم را به او نشان بدهم. ماجرای تلاش روح چیزهای توی خانه برای پاکشدن را برای او تعریف کنم. رازهایم را به او بگویم. برای او اشک بریزم. برای او بخندم. برای او قصه بگویم و برای او روزهایم را به تماشای جهان ببرم.
غروبهای ماه رمضان، او مرا با نام کوچکم صدا میکند. به من میگوید که نوشتههای دفترچهام را خوانده است. به من میگوید که از خوابهایم خبر دارد. میگوید که حاضر است به من روزهای بهتری بدهد.
او میخواهد من از او بپرسم پاکشدن چگونه است؟ و او به من بگوید که یعنی طوری از فصلها بگذری که خودت بتوانی پشت و روی قلبت را تماشا کنی، بتوانی صدای خودت را در خواب بشنوی، از سایهی خودت نترسی و وقتی داستانت را برای خودت تعریف میکنی، از پایان آن هراسی به دلت راه ندهی.
تمام چیزهای خانه به تو دلداری میدهند. تو در میان آنها نشستهای. تنهایی با توست و تو اصلاً از تنهایی هراسان نیستی. وقتی تنها هستی، رمضان برایت، رمضانتر است!
تصویرگری: سایت وینبریآرت