بیشک او از برجستهترین علمای اسلامی در قرن معاصر بوده و آثار فاخر و متعددش مؤید این موضوع است. به مناسبت سالروز شهادت این معلم گرانقدر به دیدار فرزند ارشدش، مجتبی مطهری رفتیم تا بعد از ۳۹سال از شهادت استاد از ناگفتهها و سبک زندگی شهید مطهری بیشتر بدانیم. او آرام و با طمأنینه صحبت کرده و آرامش خاصی در کلامش دارد؛ آرامشی که از روحیه عرفانی و لطافت معنوی پدرش به ارث برده است. برای او تدریس در دانشگاه الهیات دانشگاه علامه طباطبایی مهمترین دغدغه و مشغله است و هیچگاه پا به عرصه سیاسی نگذاشته و پست و مقام سیاسی هم ندارد. در خانه شهیدمطهری در محله بهارجنوبی ساعتی همصحبت او میشویم.
- نه بهعنوان پسر استاد بلکه بهعنوان یک استاد معارف و عرفان اسلامی، شهیدمطهری را چگونه توصیف میکنید؟
شهیدمطهری دغدغه دین داشتند و تلاش میکردند تا جایی که میتوانند جامعه را هدایت کنند. مردی بودند دلباخته و عاشق حق و چون شمعی میسوختند که دیگران از او بهره ببرند. این روزها که مصادف با سالگرد پدر است بسیار از او یاد میشود. البته برخی هم خرده میگیرند که چرا روز شهادت ایشان را بزرگداشت میگیرند. باید بگوییم که شهادت ایشان تولدی دیگری است. اینکه چرا این روز را روز معلم نامیدهاند هم محرز است زیرا ایشان کارشان هدایت بود. نه اینکه هوس نوشتن داشته باشند بلکه بیشترین دغدغهشان هدایت بود؛ چه با تدریس و چه با تالیف و سخنرانی. در یک مجموعه، کلکسیونی از فرهنگ و تمدن اسلامی در آثارشان هست که مجموعهای از علومانسانی است. به تعبیر مقام معظمرهبری مبنای فکری انقلاب اسلامی تفکرات شهید مطهری است.
- از علم و سواد و منش سیاسی استاد بسیار شنیدهایم، امروز میخواهیم از سبک زندگی استاد بیشتر بدانیم؟ از ویژگیهای اخلاقی پدر برایمان بگویید؟
پدر احترام ویژهای به مادر میگذاشتند. خاطرم هست حدود ۴۰سال پیش سر موضوعی از مادرم دلگیر بودم، به همینخاطر سر سفره نیامدم و برای رفتن به دانشگاه آماده شدم. پدر نصیحتم کردند و گفتند: «بیا بشین و مادرت را ناراحت نکن. اگر او را ناراحت کنی خیر در زندگی و تحصیل نمیبینی. پدر و مادر هر حرفی میزنند به صلاح فرزند است و نباید دلگیر شوی. من هیچگاه مادرم را حتی یک لحظه ناراحت نکردم». همیشه دست پدر و مادرشان را پیش ما میبوسیدند تا عملا این احترام به والدین را نشان دهند.
- شما آن موقع جوان بودید، از حساسیتهای پدر درباره خودتان به ما بگویید؟
من محاسنم بلند نبود و با ماشین صاف میکردم. یکبار نگفتند که چرا ریشات را زدی؟ حتی خاطرم هست سال۱۳۵۵ برای مداوای بیماری علامه طباطبایی به خارج از کشور رفتند و کت و شلواری برای من سوغات آوردند و گفتند بپوش ببینم چطور میشود. پدر هیچ وقت به عقیده یا کاری اصرار نمیکردند. سعه وجودی بالایی داشتند. خاطرم هست یکی از استادان دانشگاه فطرت پاکی داشتند اما نماز نمیخواندند و همسرشان هم بیحجاب بود. او را از دانشگاه بازنشسته کردند و پدرم بهشدت ناراحت شدند و گفتند این فرد که آزارش به کسی نمیرسید و درسش را میداد. به اینکه نماز نمیخواند چه کار دارید؟ دقیقا مثل امامخمینی(ره). آن استاد هم که تفکر فرنگی مآبی داشت، احترام خاصی به پدر میگذاشت و اگر اختلاف نظری داشت میگفت حتما من نمیفهمم.
- پدر دوست نداشتند که شما تحصیلات حوزی داشته باشید و روحانی شوید؟ به هر حال شما پسر ارشد ایشان بودید.
من علاقه زیادی به رشته هنرهای زیبا داشتم و در زمان طاغوت دانشگاه این رشته از نظر اخلاق و رعایت شئونات اسلامی شرایط بدتری نسبت به سایر مراکز آموزش عالی داشت. خاطرم هست پدرم میگفت اگر میخواهی به این دانشگاه بروی برو اما از یاد خدا، اخلاق و انسانیت دور نشو، من هم هدایتات میکنم اما اگر من جای تو بودم طلبه میشدم. من در نهایت تحصیل در رشته معارف اسلامی در دانشگاه را انتخاب کردم؛ اجبار یا اصراری در کار نبود. تأکید داشتند که انسان هرچه بااخلاقتر باشد، ارزشمندتر است. میگفتند اگر دانشگاه هم میروی از سلوک الهی، عرفان، ادبیات عرفانی حافظ، مولانا، موسیقی سنتی و عرفانی و... غافل نشو. اینها باعث میشود آدم توفیقاتش در زندگی بهتر شود.
- از رفتار پدر با مادر بیشتر برایمان بگویید؟
من یکبار ندیدم که پدر با مادر دعوا کند؛ در برخی امور اختلافنظر داشتند اما به مادر میگفتند که این کار شما درست نیست. شما متوجه این اشتباه نیستی و خواهش میکنم فلان کار را انجام ندهید. با زبان خوش نصیحت میکرد. مادرم هم انصافا هیچوقت صدایش را بلند نمیکرد و با آرامش خاصی با پدر صحبت میکرد. گاهی مادر گریه میکرد، ناز میکرد و پدر آرامش میکرد، اما هیچ وقت کاری نمیکرد که پدر ناراحت شده و فکرش مشغول شود و آرامش علمیاش به هم بخورد. پدرم سعی میکرد این رفتار مادر را با کارهایی مثل خرید و کمک کردن به او جبران کند. همیشه میگفت تا میتوانی باری از دوش مادر کم کن. درست مثل حضرت امام(ره) احترام خاصی برای همسر قائل بودند و عذرخواهی از همسر را کسر شأن نمیدانستند. بیخود نبود که امام از شهید مطهری بهعنوان پارهتن یاد میکردند. ۱۲سال معلم اخلاقشان بودند.
- شهید مطهری فرزندانشان را چگونه تنبیه میکردند؟
ما ۷خواهر و برادر بودیم که بالطبع در کودکی و نوجوانی سرو صدای زیادی در خانه داشتیم و گاهی پدرم به این سروصدا که مخل تمرکز و آرامش در زمان مطالعهاش بود اعتراض میکرد. بیشترین تنبیه پدر قهر و کممحلی بود، مگر اینکه خطای بزرگی از ما سر میزد. خاطرم هست در کودکی گاهی با دست ضربه کوچک و آرامی به ما میزد تا ناراحتی خودش را از این خطا نشان دهد. بزرگتر که شدیم اگر اشتباهی از ما سر میزد با زبان خاص خودش و منطقی نصیحت میکرد. آن زمان فکر میکردم پدرم سختگیری میکند اما بعدا فهمیدم که بهخاطر محیط آلوده آن زمان، حساستر بود.
- همین حساسیتها چگونه بود؟ خب، شما در اواخر عمر شریف ایشان جوان بودید و جوانی کردن جزو ذات این سنین است. از سختگیریهای استاد برایمان بگوید؟
ما گاهی رادیو روشن میکردیم و موسیقی گوش میدادیم. پدر با آن سبک موسیقی موافق نبود اما برخورد شدید نمیکرد. در آن شرایط بسیاری از افراد مذهبی با رادیو و تلویزیون مخالف بودند و حتی آن را میشکستند اما پدرم منطقی با ما صحبت میکرد و تأکید داشت که موسیقی باید جنبه عرفانی و اخلاقی داشته باشد و ما را به سمت خدا ببرد. تأکید میکرد که سراغ موسیقیهای عرفانی برویم. البته اگر پدرم الان بود حتما برخی از آثار آقایان قربانی، افتخاری و خواجه امیری را میپسندید. حتی خاطرم هست پدرم میگفت صدای آقای گلپایگانی زیباست، اما حیف که مسیرش را اشتباه رفته است. گاهی هم با خودش شعر و نوایی را زمزمه میکرد. من معتقدم اگر هماکنون پدرم زنده بود، موسیقی به اینجا ختم نمیشد. اگر ما موسیقی خوب و معقول را به افراد بهویژه جوانان ارائه میدادیم هیچگاه موسیقی مبتذل و نامتعارف در جامعه اسلامی رایج نمیشد.
- شهید بیشتر وقت خود را برای تدریس و تالیف کتاب و آماده کردن سخنرانیها سپری میکردند. آیا وقتیهم برای گذران اوقات فراغت با خانواده داشتند؟
کارهای ایشان با نظم و درایت خاصی دنبال میشد و تفریح و شوخی و سرگرمی هم جای خود را داشت. خاطرم هست پدرم ما را به باغوحش تهران میبرد. گاهی هم ما را به پارک یا رستوران میبرد و آنجا غذا میخوردیم. حتی ماشین نداشتیم و ما را با اتوبوس بیرون میبرد. با آنکه آن زمان فضای مناسبی در جامعه حاکم نبود اما ما را در خانه محدود نمیکرد. در خانه شیرینزبانی میکرد، لطیفه میگفت، میخندید و میخنداند. نکته جالب اینکه به ذوق و زیبایی در خانه توجه خاصی داشت.
پدرم از اینکه مادرم در منزل به خودش میرسید و زیبا و تمیز لباس میپوشید استقبال میکرد. پدرم اینگونه دوست داشت و میخواست نشان دهد که اسلام به این مسائل هم عملا اهمیت میدهد. در مقابل، برخی روحانیون هستند که بیروح، بیذوق و خشکند و با فردی که بهدنبال زیبایی برود مخالفند. برخی افراد متدین خوششان نمیآید همسرشان آرایش کند و بهخودش برسد، اما پدرم اینگونه نبودند. ایشان ذوق لطیف ادبی داشت و از آنجا که مادرم هم اهل شعر و ادبیات بود، گاهی با هم شعر میخواندند. حتی پدرم در زندان هم شعر میسرود و شعری که پدرم در زندان برای امامخمینی(ره) سروده بود بسیار تکرار شد و موردتوجه قرار گرفت.
- از توجهشان به خانوادههای دیگر و اقشار مستضعفی که مثلا در همسایگی شما زندگی میکردند برایمان بگویید. در این زمینه خاطرهای دارید؟
پدرم هر زمان حقوق میگرفت نخستین سهم از پولش را برای چند خانوادهای که چند فرزند یتیم و بیمار داشتند اختصاص میداد. بعد از پرداخت این هزینهها، برای خانه خرج میکرد. حتی از خانوادههای مرفه هم برای کمک به اقشار نیازمند دعوت میکرد. مصداقهای زیادی در این زمینه از شهید خاطرم هست اما یکی از آنها را برایتان تعریف میکنم. بعد از شهادت پدر کارمندان دانشکده میگفتند که شهیدمطهری گاهی غذایش را به آنها میداد.
یکی از کارکنان دانشگاه برایم تعریف میکرد که هر وقت در دانشگاه جلسه بود یا مهمان ویژه میآمد برای استادان غذاهایی مثل چلوکباب سفارش میداد. شهیدمطهری همیشه غذایشان را به آنها میداده و میگفته لقمه ساده از منزل آوردهام؛ تا این حد حواسش به طبقه مستضعف جامعه بود.
- اگر شهید مطهری زنده بودند بهنظرتان در این شرایط فعلی چه کاری برای انقلاب اسلامی انجام میدادند و در چه پست و مقامی بودند؟
بیتعارف بگویم اگر شهیدمطهری و شهیدبهشتی در شرایط فعلی در کنار مقاممعظم رهبری بودند مسیر انقلاب به اینجا نمیرسید و مشکلات کمتری داشتیم. آنگونه که باید و شاید اندیشههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شهیدمطهری در جامعه تجلی پیدا نکرده است. برخی افراد ذهنی بسته دارند و دین و فقه را با دنیای امروز تطبیق نمیدهند. مشکلات فقهای ما این است که فقه پویا نیست. من معتقدم مقاممعظم رهبری خودشان گوهری هستند و در روحانیت کمنظیرند و خوشبختانه به این موضع تأکید دارند.
اگر شهید مطهری بود، به این حد فرار مغزها نداشتیم. پدر با آزادی تفکر موافق بود و میگفت نباید کسی بهخاطر تفکراتش از فعالیتهای دیگر محروم شود. البته به خط قرمزها هم توجه داشت. معتقد بود نباید صرفا بهعلت اعتقادات فرد، تخصص او را نادیده گرفت. البته بخشی از افرادی هم که رفتند تا حدودی مقصرند. آدمهای خودساخته هیچگاه (به استثنای تحصیل و سفر خاص) حاضر نمیشوند کشورشان را ترک کنند. البته مشکل ما هم هست و بیانصافی نباید کنیم. ما میتوانستیم یک سری افراد را که کمتر به مذهب توجه دارند در کشور حفظ کنیم و از تخصص آنها بهره ببریم.
- شما جزو «ژن خوب»ها هستید؟
بیشک خصوصیات پدر در من تا حدودی تجلی پیدا کرده است. ذوق صراحت و شجاعت سیاسی را علی به ارث برده و ذوق فلسفی و درایت پدر را بیشتر محمد و من روحیه عرفانی و اخلاقی را بیشتر به ارث بردهام، اما هیچ وقت خودم را آقازاده ندانسته و نمیدانم. شاید تعجب کنید اما بعد از فامیلی مطهری، تخلص «الهامی» را اضافه کردم، برای اینکه معتقدم انسان باید خودش صالح باشد. همیشه آرزو میکنم فرزند صالحی برای پدرم باشم، البته اصالت افتخار است و به فرزند شهید مطهریبودن افتخار میکنم اما من خودم باید در درجه اول صالح باشم و راه او را ادامه دهم.
- ذوق صراحت و شجاعت سیاسی را علی به ارث برده و ذوق فلسفی و درایت پدر را بیشتر محمد و من روحیه عرفانی و اخلاقی را بیشتر به ارث بردهام
- نوشتن مقاله در مجله زن روز
پیش از انقلاب اسلامی بسیاری به شهید مطهری خرده میگرفتند که چرا در مجله زن روز مطلب مینویسد و میگفتند این مجله در شأن اسلام و روحانیت نیست. استاد مطهری با نگاه تیزبین خود میگفتند اتفاقا کار درستی است زیرا ما باید برای تبلیغ اسلام از هر وسیلهای بهره ببریم. بسیاری از مخاطبان این مجله گرایشی به مذهب ندارند و نگاهشان به اسلام نادرست است. اتفاقا نوشتن در این مجله یک فرصت است برای معرفی اسلام و ارزشهای آن.
- همسر شهیدمطهری از خاطراتش با استاد شهید میگوید
- مرا تشویق به تحصیل کردند
وقتی از شهید مطهری حرف میزند گویی مرید است و از مرادش حرف میزند. جملاتش موزون و زیباست و ذوق ادبی خاصی در توصیف همسرش دارد. روزهای پرفراز و نشیبی را درکنار همسرش بوده و لحظهلحظههای زندگی با شهیدمطهری برایش، هم آرزو شده و هم حسرت. با افتخار از همسرش حرف میزند؛ حق هم دارد، مگر میشود همسر متفکر و نویسندهای چون دکتر شهید مرتضی مطهری باشی و افتخار نکنی. «اعظم(عالیه) روحانی» بانوی ادیبی است که حاصل ۲۶سال زندگی مشترکش با شهیدمطهری ۳پسر به نامهای مجتبی، علی، محمد و ۴دختر به نامهای فریده، وحیده، سعیده و حمیده است. البته این ترکیب اسمهای دختران هم بیارتباط با ذوق ادبی مادرشان نیست.
از خانه و خاطرات استاد میپرسیم، میگوید: «خانه قدیمی ما که سالهای پرالتهاب ۴۶ تا ۵۴ را پشت سر گذاشته بود اکنون در خیابان دولت تبدیل به خانهموزه استادشهید مرتضی مطهری شده است. سال ۵۴ به این خانه آمدیم و بعد از حدود ۵سال استاد شهید شدند. حالا من و پسر بزرگم محمد در این خانه دوطبقه با خاطرات شهید زندگی میکنیم». با احترام خاصی از همسرش یاد میکند و کلمه ایشان از دهانش نمیافتد؛ «ایشان همیشه با وضو بودند.
با وضو سر کلاس میرفتند، با وضو مینوشتند، با وضو سر سفره مینشستند و خلاصه همه کارهایشان با وضو بودند. البته به زبان نمیآوردند که وضو دارند اما متوجه میشدیم که مرتب وضو میگیرند. به گفته دانشجویانش با صورت خیس و آستینهای کمی بالا رفته وارد کلاس میشدند و آنها متوجه میشدند که استاد با وضو حاضر شده تا عملا بفهماند که کلاس درس، مقدس است.»
از عالیه خانم از خصوصیات اخلاقی همسرش میپرسیم، میگوید:«کمسن و سال بودم که با ایشان ازدواج کردم. ۷کلاس بیشتر درس نخوانده بودم. از همان اوایل ازدواج مرا تشویق کردند که درسم را ادامه بدهم. تحصیل در آن زمان برای بانوان بهویژه خانمهای خانهدار و بچهدار مرسوم نبود اما با کمک ایشان درس خواندم. خودشان به من درس یاد میدادند. هنوز بخشی از درس عربی که به من آموختند در خاطرم مانده است.
کار خانه زیاد بود و بچهها کوچک بودند. ایشان میگفتند نیازی نیست کار خانه انجام بدهی تو فقط درس بخوان، کار خانه با من. انصافا هم انجام میدادند. خیلی دوست داشتند من تحصیلات عالیه داشته باشم اما بهخاطر شرایط بچهها و شرایط آن زمان فقط تا دیپلم درس خواندم. البته مطالعهام را ادامه دادم و دوست داشتم کتابهای بیشتری بخوانم. ایشان هم دائم در حال مطالعه و نوشتن کتاب بودند. البته بیشتر کتابها را در آن خانه قدیمی نوشتند. آنجا الان موزه شده و آثار و کتابهای استاد آنجا در معرض دید علاقهمندان قرار گرفته است».
عالیه خانم در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود و زندگی با طلبه و مشکلات معیشتیاش چندان ساده نبود. خودش برایمان میگوید: «در سالهای نخست ازدواجمان شرایط اقتصادی سختی داشتیم. حتی خاطرم هست بار اولی که همراه ایشان به خانهشان آمدم از محقر بودن اتاقشان متعجب شده و دلم لرزید. متوجه این حس و حال شده بودند و با درایت خاصی کمک میکردند تا این تنگدستی را تحمل کنم. چند سال بعد هم از قم به تهران آمدیم و شرایط بهتر شد. من از ایشان آموختم که اخلاق و خصلتهای نیکو بیش از مادیات ارزش دارد و چقدر در سعادت انسان و تفاهم مؤثر است».
وقتی از همسرش صحبت میکند لبخند عجیبی روی صورتش نقش میبندد. گویی که یاد خاطرات شیرینش با شهید مطهری افتاده باشد. لحظهای تبسم میکند و میگوید: «واقعا مرد عجیبی بودند. احترام ویژهای برای خانوادهشان قائل بودند. از پدر و مادرشان گرفته تا بنده و فرزندان، همگی مورد لطف ایشان قرار میگرفتیم و ایشان همیشه میگفتند من مراد فرزندان و همسرم هستم. برای رفتن به بیرون از خانه یا سفر به من سخت نمیگرفتند. از آنجا که خانوادهام در مشهد زندگی میکردند، هر چند وقت یکبار به دیدار آنها میرفتم. خاطرم هست در غیاب من، آشپزخانه را تمیز و خانه را جارو میکردند. وقتی از سفر بازمیگشتم برایم هدیه میگرفتند.
به ایشان میگفتم من باید به شما سوغات سفر بدهم اما با فروتنی خاصی میگفتند این هدیه را گرفتم تا از زحمات شما قدردانی کنم و بگویم که چقدر جای شما در خانه خالی بود. اغلب کارهای خانه و خرید بیرون از خانه بهعهده من بود چون استاد فرصتی برای این کار نداشتند اما مرتب به بچهها تأکید میکردند که هوای مادرتان را داشته باشید و تا میتوانید باری از دوشاش بردارید. میدانستند من شعر دوست دارم و گاهی برایم شعر میخواندند».
عالیه خانم کمتر از خودش حرف میزند و دوست ندارد وقتی که از همدم زندگیاش صحبت میکنیم از خودش تمجیدی کرده باشد. وقتی ما از اشعارش میپرسیم میگوید: «در این سالهای شعرهای زیادی سرودهام اما تا پیش از مرگم منتشر نخواهم کرد. ممکن است به واسطه اینکه همسر شهیدمطهری هستم