وقتی فکر میکنم در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، روی زمین، زیر و بالای آن و حتی در آسمانها، گفتوگوهایی در جریان هستند، شگفتزده میشوم. حتی در فاصلههایی بسیار دورتر، در آن سوی سالهای نوری، در آن سوی کهکشانی که نمیدانیم انتهایش کجاست، گفتوگوهایی وجود دارند. ما در مرکز گفتوگوهای بینهایتی قرار داریم که صدای بیشترشان را نمیشنویم.
گاهی با خودم فکر میکنم آن بالا چه گفتوگوهای بینظیری شنیده میشود. گفتوگوی ماه و ستاره، خورشید و عطارد، گفتوگوی خردهسیارکها با فضای بین ستارهای، وقتی که دارند از مدار سیارهای عبور میکنند. گفتوگوی روز با نیمهی تاریک زمین، گفتوگوی شب با نور.
گوش تو باید با این حرفها آشنا باشد و حتماً تو از همصحبتی مخلوقاتت با هم لذت میبری و به نظرت خوب است که جهان در گفتوگو با خودش است. گفتوگو نشانهی زندهبودن است و جهانی که مدام در حال صحبت است، جهانی زنده است.
حالا این روزها داری با ما حرف میزنی. با روشی که روش معمول ما آدمها نیست، اما برایمان عجیب هم نیست. از نظر ما طبیعیاش این است که کسی رو در رویمان بنشیند و صحبت کند یا شاید از پشت تلفن صدایش را بشنویم. شنیدن صدا. برای ما معمول است که صدا را بشنویم، اما در گفتوگوی تو با ما صدایی شنیده نمیشود. یعنی گوش ما محدودتر از آن است که بخواهد صدای تو را بشنود. با این حال ما این نوع گفتوگو را درک میکنیم و از تصور اینکه تو داری با ما حرف میزنی به خودمان میبالیم. آخر کدام مخلوق است که از اینکه خالقش با او صحبت میکند به خودش نبالد و خوشحال نشود؟
من دوست دارم برای گفتوگو با تو کلماتم را دقیق انتخاب کنم تا زیباترینهایم را به تو بگویم، اما راستش اگر این انتخاب کلمات دست خودم باشد به مشکل میخورم. نمیدانم واقعاً کدام یک از آنها بامسماتر است و کدام یک حس قلبی مرا عمیقتر میرساند. تو میدانستی که من برای انتخاب کلمهها به سختی میافتم. برای همین خودت کلمهها را انتخاب کردی و در دعا و قرآن قرار دادی. این روزها من با زبان قرآن و دعا با تو حرف میزنم و مطمئنم که این کلمات زیباترین و بامسماترین کلماتی هستند که میتوانم برای گفتوگو با تو بر زبان بیاورم.
به گفتوگوهای جهان فکر میکنم. به اینکه این روزها گفتوگوها رنگ و بوی دیگری گرفتهاند. این روزها و در ماه رمضان بسیاری از آدمها و مخلوقات، با زیباترین و بامسماترین کلمات، دارند با تو حرف میزنند. چه شگفتانگیز بود اگر میتوانستم صدای این گفتوگو را بشنوم. آنوقت، اطراف من سراسر پر از کلمات حمد و تسبیح بود و اگر میشد این کلمات را دید، فضایی را میدیدم که در آن کلمات دعا و نیایش رو به آسمان بالا میرفتند. با اینکه نه میتوانم صدای گفتوگوها را بشنوم و نه میتوانم کلمات گفتوگوها را ببینم، اما میتوانم چشمهایم را ببندم و در ذهنم به تو فکر کنم. همین که در ذهنم تو را میبینم و صدای تو را میشنوم برایم کافی است؛ تویی که حواست به همهی ما هست و گوشَت با کلمات زیبای دعاهای ما آشناست.