ما که نتوانستیم خانهشان را ببینیم، چون پروانه معصومی، سر فیلمبرداری بود و هنوز هم به پایان 2 هفته قرار کاریاش نرسیده بود تا برگردد پیش نیما، آقای معصومی و گلهایش.
گفتوگوی ما پشت تلفن بود، درحالی که کارگردان یک ساعتی کار را تعطیل کرده بود.
او هم چون نمیخواست دلمان را بشکند، وقت استراحتش را به ما داد تا به قول خودش یک وقت گله نکنیم که خانم معصومی! چندبار زنگ زدیم و جوابمان را ندادی!
خانهشان باید خانه قشنگی باشد؛ جایی که طراحی و معماریاش به دست پسر خانواده – نیما – بوده و همهجا پر از گل است و اعضای خانواده، هرجا که باشند، وعدههای غذایی را کنار هم میخورند.
خانه، در مرکز گلهاست و مادر در مرکز خانه که وقتی نیست دل گلها و اعضای خانواده برایش تنگ میشود و خودش هم میگوید: «بیشتر از 2 هفته طاقت دوریشان را ندارم!» طاقت دوری گلها و خانواده را!
- چرا برای زندگی از تهران به شمال رفتید؟
چون آن منطقه را خیلی دوست دارم. امکاناتاش را داشتم که در تهران بمانم؛ یک باغ در فرحزاد داریم که جای خوبی هم هست اما در شمال، فضای بیشتری دارم برای انجام کارهایی که دوستشان دارم.
- مگر دوست دارید چه کار کنید که در تهران نمیشود؟
کارهایی که در موقع فراغتم انجامشان میدهم؛ کارهایی غیر از نوشتن و خواندن. مهمترین علاقه من به زندگی گلکاری و طراحی گل است. موقعی که 13سال پیش، خانهمان را در شمال میساختیم، به من گفتند به زندگی در اینجا فکر کردهای؟ جوابم مثبت بود چون شمال محیط خیلی آرامی دارد. اینجا با گل و گیاه، موسیقی و مطالعه سر میکنم.
- گلکاری و نگهداری از آنها مگر چقدر از وقتتان را میگیرد؟
تمامش را. شاید باور نکنید اما من همیشه سرگرم گلهایم هستم. شاید هر خانم خانهداری، هر چندوقت یکبار دکوراسیون خانهاش را عوض کند اما من دوست دارم جای گلهایم را عوض کنم؛این هم کار آسانی نیست. جابهجایی گیاهان باغچه واقعا کار دشواری است؛ در خارج از کشور، خودش یک حرفه است؛ یعنی شرکتهایی وجود دارند که میآیند و جای گلها را در داخل باغچه عوض میکنند اما من الان این کار را یاد گرفتهام.
- چه مواقعی این کار را میکنید؟
سالی یک بار؛ هرچند الان دیگر آنقدر حرفهای شدهام که زمانش دیگر برایم مهم نیست؛ حتی وسط زمستان هم گلها را جابهجا میکنم.
- داخل خانهتان هم گل دارید؟
نه زیاد، بیشترشان بیرون خانه هستند. این خانه را پسرم طراحی کرده و ساخته. یکطوری است که اطرافش شیشه است و وقتی وسط خانه نشستهای، تمام گلها را میتوانی در اطرافت ببینی. الان فقط گل بنفشه را داخل فضای خانهام دارم.
- الان گلهایتان بزرگ شدهاند؟
حسابی! اولش گیاهان کوچکی بودند و من حتی نمیتوانستم تصور کنم که وقتی بزرگ میشوند چه شکلی میشوند. بعد از 9-8 سال دیدم بزرگ شدهاند و در هم فرو رفتهاند. این بود که شروع کردم به هرس کردن و جابهجا کردنشان.
- وقتی گلهایتان را جابهجا میکنید، آسیب نمیبینند؟
این کار با اصول خودش انجام میشود. اولش یک مدت افسرده میشوند اما بعد به جای جدیدشان عادت میکنند. سعی میکنم شرایطشان را به شرایط قبلیشان نزدیک کنم. وقتی امکاناتی را که داشتند برایشان فراهم میکنم، زود عادت میکنند.
- دور شدن از تهران، محدودیتی در کار سینماییتان ایجاد نکرده؟
بههیچوجه؛ من در تهران هم که بودم زیاد کار نمیکردم. همیشه کارهایی را انتخاب میکردم که دوست داشتم و بقیه اوقاتم به خانه و زندگیام میرسیدم. خانواده همیشه برایم حرف اول را میزند. اگر قرار باشد کار به زندگیام لطمه بزند، قبولش نمیکنم. الان هم برای کار کردن شرایطی دارم.
- چه شرایطی؟
خب، شرطم این است که فقط 2 هفته سر کار میمانم و بعد باید بروم پیش همسر و پسرم. بیشتر از این طاقت ندارم. سر همین کار هم تا حالا 3 بار رفتهام پیش آنها.
- خیلی به کارهای خانه مشغول میشوید؟
نه، اصلا. اتفاقا فکر میکنم انجام بعضی از کارها خیلی وقتگیر است؛ برای آن کارها معمولا کمک میگیرم. به نظر من حفظ انسجام خانواده ربطی به انجام کارهای خانه ندارد. حتما نباید زن خانه همه وقتش را به شستن و
جارو کردن بگذراند اما یک کار هست که آن را خیلی دوست دارم.
- کدام کار؟
آشپزی. نمیگذارم کسی در آشپزیام دخالت کند. به نظرم آشپزی یکی از مهمترین هنرهای یک زن است.
- غیر از بازیگری و گلکاری و آشپزی، چه کاری را دوست دارید؟
مطالعه. خیلی کتاب میخوانم.
- آخرین کتابی را که خواندهاید یادتان هست؟
بله، «بادبادکباز» بود. این کتاب خیلی دیدم را نسبت به افغانهایی که در کشورمان هستند عوض کرد؛ رمان خوبی است. الان هم کلی کتاب هست که گذاشتهام در نوبت خواندن.
- در خانوادهتان قوانین خاصی دارید؟
بله. همه باید از قانون خانواده تبعیت کنند؛ مثلا ما همیشه صبحانه و ناهار را با هم میخوریم. هر جا باشیم هر سه نفرمان در این مواقع دور هم جمع میشویم. به نظر من سفره ناهار، محلی است که اعضای خانواده میتوانند در آن تبادل نظر کنند؛ بهخصوص که الان اکثر خانوادهها دیگر وقتی برای دیدار هم ندارند. خانمها نباید وقت ناهار را از دست بدهند. چیدن میز و غذا خوردن با اشتها به نظرم کار خیلی قشنگی است.
- دستپختتان خوب است؟
نمیدانم، دیگران باید بگویند. ولی خوب است! سر غذا خودم اولین کسی هستم که از غذا تعریف میکنم. هی میگویم بهبه چه غذایی! چقدر عالی است! اصولا من آدم خوشخوری هستم. غذای خوب و فضای خوب برای غذا خوردن را خیلی دوست دارم.
- میتوانید با قطعیت بگویید که خانواده شما روابط صادقانه و درستی با هم دارند؟
بله، دقیقا همینطور است. روابطمان واقعا صادقانه است. اگر دلخوری پیش بیاید، سریع حلش میکنیم. دلیلش را پیدا میکنیم و اگر لازم باشد عذرخواهی میکنیم. چیزهای کوچک را نباید در دل انبار کرد تا تبدیل به دلخوریهای بزرگ شوند. بعضیها هستند که سالها همهچیز را در دلشان انبار میکنند و بعد که چیزی پیش میآید، نبشقبر میکنند و 15سال قبل را وسط میکشند.
- شما و شوهرتان در تربیت پسرتان یک سیاست واحد را دنبال کردهاید؟
صددرصد. خب، البته گاهی پیش میآمد که با هم مخالف باشیم اما مخالفتمان را بروز ندادهایم.
- اختلافاتتان را چطور حل میکنید؟
بهنظرم یک آدم فهمیده، خودش میفهمد که نباید روی اشتباهاتاش پافشاری کند. آدمهایی که کار هنری میکنند هم باید شامهشان قویتر باشد. ما هم اشتباهاتمان را میپذیریم.
- مناسبتهای خانوادگی مثل تولد و سالگرد ازدواج را چطور برگزار میکنید؟
در خانواده ما اینها اتفاقاتی خصوصی هستند. خیلی دنبال تشریفات نیستیم اما محال است که اینجور چیزها را فراموش کنیم. یادم هست وقتی نیما کوچک بود، دیده بود که در کودکستان همه خودشان را برای روز مادر به آب و آتش میزنند. من گفتم که لازم نیست خودت را اذیت کنی، برای من واقعا یک شاخه گل کافی است.
- پسرتان چه هدیهای به شما میدهد؟
هرسال برایم شعر میگوید. من همه شعرهایش را نگه داشتهام.
- بهترین هدیهای که از همسرتان گرفتهاید، چیست؟
اولین هدیهای که از او گرفتم، یک خرس است که الان دیگر پوستش هم کنده شده. ولی خیلی دوستش دارم.
- از تلفن همراه فقط برای کار استفاده میکنید یا پیامک هم میفرستید؟
اگر فرصت داشته باشم، بین فیلمبرداری صحنهها و… برای خواهرها و دوستانم پیامکهای طنز میفرستم.
- یک پیامک خوب که فرستاده یا گرفته باشید، یادتان هست؟
اتفاقا یک مورد را خیلی خوب یادم مانده. یکی از دوستانم حال روحی خوبی نداشت. من برایش پیامی فرستادم و آن پیام آنقدر رویش اثر گذاشت که همان موقع زنگ زد و از من تشکر کرد، به خاطر همین هم یادم مانده. آن پیامک این بود:
هر وقت تنها شدی، ستارهها را بشمار. اگر تمام شد، قطرههای باران را. اگر بند آمد، روی دوستی من حساب کن که نه تمام میشود، نه بند میآید.
- کدام نقشتان را بیشتر دوست دارید؟
همه نقشهایم را دوست داشتهام اما شخصیت پیچیده «غریبه و مه» و نقشم را در «رگبار» خیلی دوست
دارم.
- خیلی در نقشهایتان فرو میروید؟
در نقشهایم غرق نمیشوم. آنها را در خودم غرق میکنم. سعی میکنم به نقشم نزدیک شوم اما اگر نقطهضعفی در شخصیت باشد، با مشورت کارگردان، سعی میکنم تغییراتی در آن ایجاد کنم.
- شده نقشی با شخصیت خودتان در تناقض باشد؟
تناقض که نه، اما گاهی با من تفاوت داشتهاند.
- کدام نقش است که دوست دارید آن را بازی کنید و تا حالا پیش نیامده؟
من نقش مادران زیادی را بازی کردهام؛ مادر یک قاتل، مادر یک معتاد، مادر یک پلیس و… اما تا حالا نقش مادر یک قهرمان را نداشتهام. چند وقت پیش با یک قهرمان برخورد کردم که خیلی رویم اثر گذاشت. آنقدر که دلم میخواهد فیلمی دربارهاش بسازم. از او پرسیدم وقتی مسابقه داری، مادرت چه حسی دارد؟ ناراحت است؟ گفت تا وقتی نتیجه مسابقه معلوم نشود، خوابش نمیبرد. فکر میکنم این نقشی است که تا حالا کار نشده. نه از بعد قهرمانشدن فرزندش؛ از این بعد که اگر فرضا ببازد، آن مادر چه احساسی خواهد داشت.
- وقتی میخواستید کار بازیگری را شروع کنید، مانعی نداشتید؟
خانواده خودم سینما را قبول نداشتند اما همسر و پسرم خیلی در این مورد با من همراه هستند. پسرم میگوید وقتی مادر از سر کار برمیگردد، اصلا کارش را به خانه نمیآورد.
در محل کارم هم همینطور هستم؛ هیچوقت مسائل خانه را نمیآورم سر کار.
- در کار حرفهایتان هیچوقت احساس کردهاید که بهعنوان یک زن مانعی سر راهتان هست؟
مگر میشود مانعی وجود نداشته باشد. ولی اگر مانع باشد، من یک بولدوزرم که آن را از سر راه برمیدارم؛ مثلا هنوز در تیتراژ فیلمها اسم بازیگر مرد اول میآید؛ حتی اگر نقش زن مهمتر باشد یا مثلا دستمزد زنها کمتر است. اما من اینها را مانع ندیدهام و اگر توانستهام با آن مخالفت هم کردهام. خیلی جاها هم موفق شدهام.
- اگر یک در مقابلتان باشد، دوست دارید وقتی آن را باز میکنید، چه چیزی پشت آن باشد؟
یک گلدان آزالیا با گل زرد، چون آزالیا در ایران خیلی کمیاب است.
- بازهم که رفتید سراغ گل و گیاه!
وقتی با طبیعت زندگی میکنید، از طبیعت درس میگیرید. اگر به طبیعت راست بگویید، به شما راست میگوید و اگر دروغ بگویید، به شما دروغ میگوید.