کافی بود یکی از کتابها را بردارند تا ما را ببینند. مادرت را دیدم که داشت از طبقه دوم به ما نگاه میکرد. آقای گولدبرگ با صدایی لرزان و در عین حال خشمگین و شکست خورده گفت: «جنگ! ما داریم بدون هیچ هدفی همدیگه رو میکشیم. این جنگ بشریت علیه بشریته و فقط زمانی تموم میشه که دیگه کسی برای جنگیدن باقی نمونده باشه» (متن رمان ص۱۱۸)
بیشک جنگ برای سربازان و ملتهای درگیر بیهدف است و بیمعنی. از زمانی که مرزها بر نقشه تعریف شدند، حکومتهای قویتر چشم طمع بر زمینها و معادن حکومتهای ضعیفتر داشتهاند. این قانون طبیعت بوده است که با مدرنیته آمیخته شده و رنگی متمدنانه به خود گرفته است اما بسیار وحشیانهتر است، چراکه سرباز درگیر بهخوبی نمیداند چرا میکشد و چرا کشته میشود، فقط به او آموختهاند که حق با توست. حالا این موضوع بماند که از اساس حق وجود ندارد و هر چه هست تفسیر است(نیچه). جنگ روی دیگری از تمدن بشری است که با انسان پیشرفت کرده، خشنتر و خونینتر شده. با این مقدمه به سراغ رمان «بسیار بلند و فوقالعاده نزدیک» از «جاناتان سَفران فوئر» با ترجمه «محسن یاوری» نویسنده و مترجم کرمانشاهی میروم.
ترجمهای روان و یکدست و موفق که مخاطب را جذب و تشویق به خواندن میکند. بیشک محسن یاوری در آیندهای نهچندان دور از بهترین مترجمهای ادبیات ایران خواهد بود. رمان در مورد پسری است با نام اسکار شِل که پدرش را در وقایع ۱۱ سپتامبر و فروریختن برجهای دوقلوی نیویورک از دست داده است. اسکار با پیدا کردن کلیدی مرموز به دنبال یافتن سرنخی از پدر میگردد و مخاطب با این کلید و پیگیریهای اسکار وارد دنیای انسانهایی بازمانده از وقایعی هولناک میشود. تمام شخصیتها در یک چیز با هم اشتراک دارند و آن «تنهایی» است. در تمام رمان هر آن کس که هست و آن کس که میآید و میرود تنهاست. او به دنبال اسم بلک میگردد به معنی سیاه. من این سیاهی را به رنگ غم آن دوران آمریکا تعبیر میکنم. یادمان نرود در زمان اتفاق افتادن رمان، آمریکا درگیرِ جنگ انتقام جویانه است. آمریکای بهتزده از فروپاشی نمادهای تجاری و اقتصادیاش در قلب لیبرالیسم و سرمایهگذاری.
جنگی که تیغش در خاورمیانه تیز شده توسط گروهی بنیادگرا به نام «القاعده». داستان این رمان جذاب، داستانِ ۳ نسل از خانواده شِل است؛ پدربزرگی که خودخواسته سکوت کرده و زندگی را از مرگ ترسناکتر میداند؛ پدری که مهربان بوده و ما فقط رد پایی از او را در داستان میبینیم و پسری که به دنبال پدر، ۵ منطقه نیویورک را پشت سر میگذارد. این رمان، داستانِ عشق است و جنگ، جنگی که تخمش در جایی دیگر کاشته شده اما فقط درباره جنگی نیست که این بار کشیده شده است به قلب آمریکا، بلکه خیلی از جنگهای فجیع تاریخ بشری باهم ارتباط میگیرند، از جنگ اول و دوم جهانی گرفته تا وقایع ۱۱ سپتامبر. از بمباران درسدن (توسط متفقین، خاصه آمریکا) تا بمباران هیروشیما (توسط آمریکا). فجایعی که چندین و چند هزار کشته باقی گذاشتند و هرگز از حافظه تاریخ بشری پاک نخواهند شد.
بازمیگردم به اول نوشتهام. جایی که آقای گولدبرگ با پدرِ مادربزرگ اسکار در مورد جنگ صحبت میکند در درسدن آلمان. درسدنی که زیر بمبهای آتشزای آمریکا ویران میشود. پدربزرگ اسکار، خودخواسته زبان میبندد. مهاجرت میکند به آمریکا. اما آتش این بار در خانه دومش زبانه میکشد و پسرش را به کام میگیرد. تنهایی و تنهایی دست آورد جنگ است و انسانهای تنها و زخم خورده نتیجهاش. عشق راه چاره میشود. نوشتن راه چاره میشود.
جستوجو راه چاره میشود. نبش قبر خالی یک تابوت راه چاره میشود. رفتن راه چاره میشود. سیاهی، رنگ پاشیده شده بر تمام رمان است. اما جالبتر نقش مادر است که فقط به آن اشارهای میکنم. مادر در تمام رمان هم حضور دارد و هم نه. سایهاش در تمام رمان بر سر پسرش هست با وجودی که حضورش چندان پررنگ نیست.
در نهایت باز هم توصیه میکنم که حتماً این رمان را بخوانید و لذت ببرید. کتابی که دوست ندارید هرگز تمام شود، چراکه ما نیز درد فقدان را چشیدهایم. درد جنگ را، درد تنهایی را. جدای از کتاب باز هم باید این نکته را یادآور شوم که این کتاب نویدبخش ظهور یک مترجم خوب برای ادبیات ماست.