این بار هندزفری را توی گوشش نگذاشت. یکی از سمفونیهای موتزارت را پلی نکرد. از کتابخانهاش کتابی برنداشت. این بار چشمهایش را بست. این بار سمفونی باران در گوشش پیچید. فکر کرد. نمیدانم به چه. شاید به صدای بارانی که مدتها نشنیده بود.
چشمهایش را بازکرد. از صدای باران خبری نبود. هنوز میبارید، اما صدایش را نمیشنید. صدای غولهای بزرگ فلزی بود و کار ساختمان نیمهکارهی نزدیک خانه که حالا شروع شد ه بود.
گوشی را از روی میز برداشت. هندزفری را توی گوشش گذاشت. به دیوار تکیه داد. لحظهای به صفحهی سیاه گوشی زل زد. صفحه نمایشگر را روشن کرد. وارد قسمت موسیقی شد. فایلی را پلی کرد و به صدای باران گوش سپرد.
نرگس زارعی، ۱۴ساله، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: بهناز سراوانی