و نیز جرح وتعدیلهای فراوانی که در پخش تلویزیونی این اثر در ایران صورت پذیرفته است، کمتر مورد اقبال راقم این سطور قرار میگیرد واین نه از ضعف سریال، که از بیذوقی و کم حوصلگی من است.
در دومین هفته دیماه، موضوع این مجموعه تلویزیونی به مسئلهای اختصاص داشت که من را تا پایان با خود همراه ساخت وحتی وادارم کرد این یادداشت را، البته نه برای درج در صفحه تلویزیون، بلکه برای طرح موضوع در صفحه زندگی و بخش آموزش آن، قلمی کنم.
بخشی از سریال به صنه چاقو خوردن معاون یک مدرسه( یا به قول بچه مدرسهایهای خودمان، ناظم)اختصاص داشت که طی آن دو پسر بچه شرور به صورت چهره به چهره با معاون رودررو شده و او را از ناحیه شکم به سختی مجروح میکنند.
معاون که فرد نسبتاً مسنی است واز گفتوگوهای او با کادر معالجهکننده اش در بیمارستان میفهمیم که 58 ساله است، بهرغم اینکه ضاربین را از نزدیک دیده و حتی امکان اینکه چهره آنها را به خوبی به یاد بسپارد، برای او به راحتی میسر است، میگوید آن دو دانش آموز را نمیشناسد و در آن صحنه بهدلیل ترس نتوانسته است چیزی از مشخصات آن دو پسر بچه را شناسایی کند.
توضیحات سریال و حضور دو پسر بچه در بیمارستان و اصرار آنها برای دیدن معاون بستری شده، به ما میگوید که این بچهها باید چیزی بین 13 تا 16 سال داشته باشند که با تقسیمات رایج در نظام آموزشی ایران، آنها رامِی ِتوان دانش اموزان دوره راهنایی تحصیلی یا در نهایت دانش آموزان سالهای اول دبیرستان به شمار آورد.
این دو پسر بچه با حالتی پرخاشگرانه ودر نهایت بیادبی از موانع ورود به محل بستری شدن معاون مضروب میگذرند و گفتوگویی کوتاه بر سر بالین پیرمرد شکل میگیرد.
بچهها از او میخواهند مسئله مضروب شدنش به وسیله آنها را نادیده بگیرد، وگرنه منتظر عواقب مسئله باشد. معاون، با حالتی درمانده، خواسته بچهها را میپذیرد و بچهها توسط یکی از پرستاران که آخرین بخش از مکالمههای آنها راشنیده است، بیرون انداخته میشوند.
گفتوگوی پرستار و معاون مدرسه در مورد علت رفتار منفعلانه پیرمرد، نکتهای است که در ادامه این یادداشت از آن بهره خواهیم برد. معاون مدرسه در پاسخ پرستار میگوید: من 58 سالمه ونمی خوام شغلمو از دس بدم... دو سال دیگه بازنشسته میشم و میتونم با خیال راحت زندگی کنم...
یکی از مباحثی که در نظامهای تعلیم وتربیتی به خوبی از آن بهره برداری میشود، موضوع تحلیل نظامهای آموزشی و استفاده از مطالعات تطبیقی در زمینه مسایل آموزش و پرورش در کشورهاست.
در حال حاضر آموزش وپرورش کشورمان در دوره راهنمایی تحصیلی، بویژه در مناطق شهری، بامعضلی روبهروست که شباهتهایی، هر چند اندک با مسئله معاون باسابقه استرالیایی دارد.
معاونت مدرسه شغلی است که نیاز به تحرک، پویایی، همراهی با بچهها، فهمیدن مسائل آنها، حوصله، وقت گذاری، شادابی و سرزندگی دارد. هر چند این شغل تاکنون توسط مسئولان آموزش و پرورش ما جدی گرفته نشده است، ولی ارزش آن بر کسی پوشیده نیست.
این شغل هم طراز مدیر مدرسه ارزشمند است و یک معاون خوب میتواند مشاور، رازدار، هم دل، هم راه و یاور یک دانش آموز در صحنههای پر تلاطم روزگار جوانی ونوجوانی باشد.
این روزها، در کنار اشتغال به کار معاونینی که واجد ویزگیهای ذکرشده هستند، با گروه دیگری از معاونان هم روبهرو هستیم که هم چون معاون استرالیایی، از بد حادثه شغل معاونت را اتنخاب کردهاند.
همان طور که در بسیاری از دستگاههای دولتی هم رایج است، حقوق بازنشستگی کارکنان آموزش وپرورش هم برمبنای میانگین سه سال آخر خدمت آنها محاسبه میشود.
معمولاً چون کارکنان در سالهای آخر خدمت خود، برمبنای نظام شایسته سالاری و ارتقای منطقی به ردههایی از مشاغل اداری میرسند که خودبهخود از حقوق بیشتری از سایر کارکنان برخوردارند، میانگین سه سال آخر خدمت آنان نسبتا رقم معقولی میشود.
این موضوع، مانند بسیاری از مسایل دیگر در آموزش و پرورش چندان صادق نیست. به عبارت دیگررقم حقوق یک معلم جدید الاستخدام(ستوان 3 ارتش) با حقوق یک معلم 27 سال خدمت (سرهنگ تمام ارتش)آن چنان تفاوت قابل توجهی ندارد که بتوان آینده را بر مبنای آن طراحی کرد.
در این میان به معاونان و مدیران مدرسهها فوق العادهای تعلق میگیرد که اگر مثل ماههای اخیر با تأخیر در پرداخت مواجه نشود، بهرغم زحمت و فعالیت فراوانی که به همراه دارد، لااقل روی حقوق کشیده میشود و اگر 3 سال آخر خدمت پرداخت شود، میتوان امیدوار بود که بعد از بازنشستگی نیز، چیزکی نصیب معاون یا مدیر محترم شود.
این دقیقاً همان پاشنه آشیلی است که از آن سخن گفتیم. در سالهای اخیر تعداد فروانی از افراد باسابقه در آموزش وپرورش، بویزه در دوره راهنمای تحصیلی، خصوصاازمیان آقایان داوطلب شغل معاونت مدرسه، حتی به صورت دو نوبته میشوند و اگر برخی از افراد را که از سالهای قبل و حتی از نخستین سالهای خدمت خود در این سمت بودهاند را مستثنی کنیم، این افراد، صرفا بهدلیل علاقه به شغل معاونت و در اختیار گذاشتن تجربه خودنیست که این شغل را انتخاب کرده اند، بلکه بهدلیل ترس از آینده و در اختیار داشتن حقوقی هر چند اندک، ولی قدری افزونتر از بقیه معلمان، روی به این شغل نهادهاند.
درست است که در تعهد و وجدان کاری فرهنگیان ایرانی شکی نیست، ولی از کجا معلوم این قبیل افراد نیز در هنگام مواجهه با سختیها ومشکلات تربیتی خاص، بمانند معاون استرالیایی وصرفا برای محافظت از آینده، پا پس نکشند؟
آیا مشکلات تربیتی فراوانی که این روزها در مدرسههای راهنمایی تحصیلی، بویزه مدرسههای پسرانه دیده میشود، ناشی از این مسئله نیست؟ آیا این مسائل تربیتی نشان دهنده این نیست که این افراد آمدهاند که معاون بمانند نه این که معاونت کنند؟
آموزش وپرورش هزار ویک نکته گفته و هزاران نکته سر به مهر دارد که مسئله علاقه مندی معلمان باسابقه به معاون شدن در سالهای پایانی خدمت یکی از آنهاست.
مسئلهای که شاید با ارزش دادن درست به سابقه وتجربه معلمان بتواند به جای تهدید، یک فرصت شایسته تلقی شود.