تاریخ انتشار: ۲۹ تیر ۱۳۹۸ - ۰۲:۳۷

تابستان که می‌شد می‌نشست لب حوض کوچک وسط حیاط. پاهایش را می‌کرد توی آب. انگشت‌هایش را بالا و پایین می‌کرد و برای خودش و ماهی‌های سیاه و قرمز قصه می‌گفت.

قصه‌های مادربزرگش را تعریف می‌کرد و خودش می‌شد قهرمان قصه.

 ماهی‌ها غرق آب بودند و او غرق قصه‌هایش. مادر که میوه‌ها را خالی می‌کرد توی حوض، آب می‌پاشید به سر و صورتش و قاه‌قاه می‌خندید. حوض هم می‌خندید ماهی‌ها هم می‌خندیدند.

بزرگ که شد دیگر قصه بلد نبود، ماهی‌ها هم نبودند. حوض تنها بود.

سارا دانش‌مهر،۱۷ ساله از تبریز

عکس: متینا عروجی، ۱۵ ساله از اندیشه