راستش را نگفتم. اگر میگفتم عاشق اینم که لاکهایم لبپر شوند و نگاه کردنشان را در چنین حالتی خیلی دوست دارم، قطعاً فکر میکرد دیوانهای، چیزی هستم. بعد باید بیشتر توضیح میدادم: حسش شبیه دیدن کتابیه که چندین بار خوندیش، روش مربای آلبالو ریخته، شیرازهاش داره پاره میشه...» و آنوقت مطمئنتر میشد که دیوانهام.
اگر دارید فهرست کاملی از بیماریهای عجیبِ غیرمهلک تهیه میکنید، همان خط اول بنویسید «نقص گرایی». در توضیحش میتوانید بنویسید این افراد نقطهی مقابل ایدهآلگراییاند و از دیدن نقصها و کاستیها احساس خوشایندی پیدا میکنند.
بعد اگر روزی حس کردید در دنیایی هستید که هر تلاشی برای کامل بودن با شکست مواجه شده و دیگر تحمل خودتان را ندارید (چون خیلی زشتید، موفقیت خاصی کسب نکردهاید، قدتان زیادی کوتاه یا بلند است، اخلاق بدتان همه را فراری داده، همین چندتا آدم دوروبرتان از خودتان بهدرد نخورترند و...) به خیابان بروید و هی به چیزهای ناقص نگاه کنید تا دلتان خنک شود: رنگ صندلی کافه رفته، صندلیهای اتوبوس شکسته و باز مردم برای تصاحب کردنش با ضربههای کیفشان حریف را از ناحیهی پهلو و صورت مجروح میکنند، تابستانها هوا خیلی گرم است، زمستان ها اگر اول صبح دستت به میلهی فلزی بخورد، میچسبد و تا اعماق وجودت ترک برمیدارد، آقایی که توی مترو نشسته خوابش برده و خروپفش از هندزفری تو میگذرد و روی اعصاب شنواییات با ناخن خط میکشد، سنگفرش کف پیادهرو لق میزند و از هر چهارنفر، پای یک نفر رویش پیچ میخورد و... همهچیز نقصی، ضعفی، باگی دارد.
این شما را تسکین میدهد. به خودتان میگویید که خب چرا من کامل باشم؟ و بعد زندگی جدیدتان را آغاز میکنید. لک بودن سفره اذیتتان نمیکند، از اخلاقتان حرص نمیخورید، سعی نمیکنید در عکسها زیباتر دیده شویدو... و دست آخر شاید بروید، ناخنهایتان را لاک بزنید تا وقتی لبپر میشوند، احساس خوبی پیدا کنید.
وجیهه جوادی، ۱۷ ساله از نجفآباد