راستش همیشه قبلش، آدم طور دیگری فکر میکند، اما تابستان که میرسد میبیند هزار و یک کار جالب و هیجانانگیز وجود داشته که یادش رفته آنها را توی فهرست قرار بدهد و البته همیشه آن گوشه و کنارهای زندگی اتفاقاتی وجود دارد که برایشان از قبل برنامهای نریختهایم.
چند روزی است که پرندهی مادر، مهمان خانهی ما شده است. او توی ایوان و روی یکی از گلدانهای بزرگ و سرسبز نشسته و از بچههای تازه به دنیا آمدهاش مراقبت میکند. من پیش از رسیدن تابستان این اتفاق را هرگز پیشبینی نکرده بودم. ولی حالا میبینم همین پرندهی کوچک، با آن دو بچهی ظریف و کمجانش، چهقدر کار تازه برایم درست کردهاند!
- جاناتان خانهی ما
حتماً میپرسید آن پرندههای بیآزار که گوشهی ایوان نشستهاند چه کار با من دارند؟ خب من که نمیتوانم به همین راحتی بیخیال چنین موقعیت منحصر بهفردی بشوم. مثلاً باید بنشینم و از آنها طرحهای رنگارنگ بکشم، یا باید دقیقهها از پشت پردهی اتاق، یواشکی، نگاهشان کنم تا بتوانم عکسهای خوب از آنها بگیرم. باید حواسم دقیق به رفتارشان باشد تا بتوانم شعر یا داستانی تازه دربارهشان بنویسم. راستی آنها با هم چه میگویند؟ از همان روز اول که به خانهمان آمدند یاد «جاناتان» افتادم. همان مرغ دریایی معروف داستان «ریچارد باخ». همان که نگاهش به پرواز متفاوت بود. همانکه پرواز را دوست داشت نه برای آنکه همیشه پرندهها پرواز میکنند، بلکه برای آنکه در ذات پرواز، رهایی وجود دارد.
- عادت به این حضور همیشگی
از همین لحظهها شروع میشود. از همین لحظهها که یک حضور غیرمنتظره وارد روزانههایمان میشود. بعد کمکم به بودنشان عادت میکنیم. مرتب به حضورشان سرک میکشیم و انگار اگر روزی نباشند، جای خالی بزرگی در روتینهایمان احساس میکنیم. مخصوصاً اگر این حضور، حضور یک پرنده باشد. کسی که همرنگ رؤیای دیرینهی انسان، همرنگ پرواز است. خدا میداند چندبار در روز ته دلمان به هوای اینکه مثل او پرواز کنیم خالی میشود.
- تماشای تمرین پرواز
اینروزها مرتب از پشت پنجره سرک میکشم تا ببینم جوجهها کی بزرگ میشوند. میخواهم بدانم کی زمان پروازشان از راه میرسد. میخواهم تلاش برای پروازکردن را از نزدیک ببینم. اصلاً ببینم تمرین پرواز چهطور است. پرواز را چهطور شروع میکنند.
اینروزها یک جور عجیبی از برنامههایی که برای تابستان ریخته بودم فاصله گرفتهام. همهی حواسم رفته است پی پرندهها. برای همین به خودم میگویم اصلاً شاید بهتر باشد گاهی بیهوا به استقبال روزهای پیشرو رفت. شاید بهتر باشد گاهی کمی از وقتمان را آزاد بگذاریم تا ببینیم چه برنامهای برای پرکردنش پیش میآید. اینکه بدون برنامهریزی قبلی یک اتفاق زیبا، ناگهانی، از راه برسد هیجانانگیز است. تابستان هم با همهی خوبیهایش ذرهای هیجان برای دلچسبترشدن میخواهد.
- خاطرههایی که به جا میمانند
پرنده و پرواز، آن اتفاق یکبارهای و هیجانانگیز تابستان امسال مناند. نمیدانم آنها تا کی در خانهی ما خواهند ماند. اما این را میدانم که از حضورشان، که عادت روزهای بلند تابستان میشود، خاطرههای بسیاری نگه خواهم داشت تا در روزهای نبودشان دلتنگ جای خالیشان نشوم و بزرگترین خاطره، خاطرهی روزهایی خواهد بود که یواشکی به تماشای تمرین پرواز ایستاده بودم. به تماشای تمرین دیرینهترین رؤیای انسان.
تصویرگری: لایدمایلا ولوشینا