ظهرها، گرماها
روی مبلی بیحال
تاولی بر پاها
توی چشمم پنکه
میخورد فر انگار
میدهد قر انگار
بادهایش سوزان
چلهی تابستان
پنکهجان
جای معلقزدن و...
سر تکاندادن و تقتقکردن، کاری کن
اندکی یاری کن
اندکی فوتم کن
خواستی بعد از آن
با لگد شوتم کن
پنکه جان بیداری؟!
سوختی یا قهری؟!
ول بکن لجبازی
کار کن نازنازی
پنکهجان بیماری؟!...
چارهای نیست
چون کولر نیست
پنکهجان سالاری!
داشتم میگفتم:
من که از این گرما
لاجرم میمیرم
پس اگر مردم هم
ظهرها با دو سه تا تق و تلق یادم کن
قبل از تبخیرم
شاد و مسرور به یک بادم کن
پنکهجان شادم کن