غافلگیر شدم، اما گفتم برای خیالپردازی و رؤیابافی، برای جدی نبودن دنیایش، برای ذهنی که میتواند پرواز کند، برای دوربودن از واقعیتها...
بعد از آن تلفن، بیشتر به این سؤال فکر کردم. دلتنگی و نوجوانی... و دیدم چهقدر حرف دارم از نوجوانی. ترش و شیرین، تلخ و شور همهی مزهها نیستند. مزهی دیگری هم وجود دارد که فقط یک نوجوان میفهمدش؛ مزهی نوجوانی. دنیایی که تصویرش پر از لبخندهایی است که تا بناگوش کش میآید و صدایش ریسهی خندهای است که عطرِ شیطنتهای بامزه میدهد و زبانش سکوتی است که ممکن است پشتبندش گردبادی در راه باشد یا گاهی گریههای یواشکی که نه دیده میشود، نه صدایش را کسی میشنود.
مزهی دنیای درِ گوشیها سر کلاسِ درس، مزهی جیغکشیدن وقتی زنگِ خانه را میزنند، مزهی دویدن زیرِ بارانِ پاییزی از مدرسه تا خانه، مزهی روی جدول خیابان راه رفتن، مزهی سربهسرِ مامان و بابا گذاشتن، مزهی بیخیال بودن، مزهی غر زدن توی خانه، مزهی بهانهگیری و حوصلهنداشتنهای الکی، مزهی گمکردنِ چیز میزها، مزهی توی رفِ پنجره نشستن و زلزدن به خیابان و خواندنِ فکر آدمها، مزهی باجگرفتن از داداشها و آبجیها و لو ندادن رازهایشان! مزهی خوابهای طولانی، مزهی یک ساعت ساکت نشستن و خیره شدن به یک نقطه، مزهی کلی کتاب خریدهشدهی خواندهنشده، مزهی من میدونم و تو نمیدونی، مزهی ولخرجی و ریختوپاش، مزهی سربههوایی، مزهی درسنخواندن و پیچاندن مدرسه، مزهی تا دو صبح بیدار ماندن و چک کردن پیامها، مزهی تقلبهایی که هرگز به مقصد نرسیدند، مزهی دنیایی که خندههایش از تهِ تهِ دل است.
نوجوانیتان مبارک و خندان!
مرضیه کاظمپور از پاکدشت
عکس: نازنین حسنپور، ۱۷ساله از تهران