تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۲:۲۵

مناف یحیی‌پور*: نوجوانی هندوانه نیست که درش بسته باشد. لازم باشد قاچش کنی تا ببینی چه طعمی دارد. نه، نه، اصلاً از قدیم هم این مثال هندوانه را مثلاً درباره‌ی ازدواج زده‌اند یا شاید بشود سرنوشت را به یک‌جور هندوانه‌ی دربسته تعبیر کرد. طالع آدمی‌زاد را مثلاً.

نوجوانی سیب هم نیست. با طعمی یک‌دست و مهربان. سیب آرام‌تر و گوشه‌گیرتر از این است که شبیه نوجوانی آدم باشد. مثلاً شاید بشود مادر را به سیب تشبیه کرد یا نوزادی آدمی‌زاد را.

موز هم نیست. موز، زیادی مجلسی است. شیک است اصلاً. نوجوانی اصلاً به این شیکی‌ها نیست. آه و افسوس دارد. عطش و تپش دارد. دما دارد. پریدن توی آب یخ دارد و نمی‌تواند مثل موز توی ظرف کریستال میوه بنشیند و مؤدب، با برنامه‌ای مشخص منتظر مهمان بماند. خربزه هم نیست. نوجوانی باهویت‌تر از این است که خربزه باشد. باشکوه‌تر از این است که گیلاس باشد. عجیب‌تر از این است که خیار باشد. معمولی‌تر از این است که آناناس باشد. پیراشکی هم نیست که از دهن بیفتد. بستنی نیست که زود آب شود و از دست برود. زرشک نیست که فقط به درد تزیین بخورد. آب نیست که همیشگی باشد. گندم نیست که بشود بن‌مایه باشد. کدوتنبل نیست که فقط به درد مراسم شب چله بخورد و دیگر به کار نیاید. کاهو نیست که کنار غذا به درد بخور باشد یا ساندویچ، که بشود یک وقت‌هایی آن را هوس بکنی.   چه معجونی است نوجوانی!؟ چه معجون خوش‌مزه و سلیس و شیطان و بازیگوشی است این موجود!

نوجوانی شاید «گوجه‌سبز» است. نه‌چندان کوچک که گم شود، مثل دانه‌ی فلفل و نه‌چندان بزرگ که زیادی به چشم بیاید مثل کدوحلوایی. گوجه‌سبز است نوجوانی که همیشه فکر می‌کنی چه‌قدر بامزه است. ترش و شیرین است و حقیقت این است که اصلاً یک دانه‌اش مزه نمی‌دهد!

نوجوانی با دوست معنی می‌دهد. با تعداد زیادی هم‌کلاسی که تصویری از نوجوانی آدم می‌سازند. بشقاب تازه و خوش‌رنگی پر از گوجه‌سبزهای تازه که قل می‌خورند. می‌شود نمکشان زد. از خوردنشان خوشحال بود. انگار که یک‌جور دل‌خوشی هستند توی یخچال و نمی‌شود بهشان گفت میوه، هرچند میوه‌اند و همه‌اش انتظار داری که بزرگ شوند و به میوه‌ی دیگری تبدیل شوند و آن‌ها تنها و تنها گوجه‌سبزهای بی‌خیال و خوشحال و غمگین و مهربان و عصبانی و عجیب و معمولی و ساده و بی‌شیله‌پیله و نازک‌نارنجی و قوی و بازیگوشی هستند که تُو و بیرونشان یک‌رنگ است و با نمک خیلی خوش‌مزه می‌شوند معمولاً!

نوجوانی معجون عجیبی است که وقتی در آن زندگی می‌کنی همه‌چیز بیش از اندازه واقعی و محشر است. همه‌ی اتفاق‌هایی که در نوجوانی می‌افتد شبیه اولین‌باری است که شناکردن را تجربه می‌کنی. اولین‌باری که مزه‌ی نان محلی را با ماست می‌چشی یا گاز زدن نخستین بستنی یخی یا اولین بار، زدن گوجه‌سبز توی دِلار (ترکیبی از چند سبزی محلی همراه نمک که به‌عنوان چاشنی در شمال ایران  تولید می‌شود) سبز خوش‌بوی از شمال رسیده!

نوجوانی بیش‌تر از آن که یک عکس باشد، مثل دوره‌ی کودکی و یا یک فیلم باشد، مثل خاطرات یک پیرمرد هفتاد و چهارساله، یک قطعه موسیقی است؛ موسیقی‌ای متفاوت...

موسیقی بسیار زیبای نه‌چندان بلند و نه‌چندان کوتاهی که تا ابد شنیده خواهد شد و رد پایش را در همه‌ی روزهای بعد از زندگی نوجوانی‌ خواهد گذاشت. شما از دوره‌ی نوجوانی‌تان کشف خواهید شد و بهترین رنگی را که به شما می‌آید، به خود خواهید گرفت.

همه چیز بسیار زود خواهد گذشت، اما نوجوان‌ها فرصت‌های محشر نوجوانی را از دست نمی‌دهند. مگر کسی را می‌شناسید که به دست سخاوتمندی که به او گوجه‌سبز تعارف می‌کند، نه بگوید؟

 روزتان مبارک

سردبیر

* دوچرخه‌ی شماره‌ی  ۷۵۵/ ۳۰مرداد ۱۳۹۳

تصویرسازی: وندسون لیسبوآ

برچسب‌ها