همشهری آنلاین - ترجمه: فرانسیس هزل (Francis X. Hezel): توماس فریدمن روزنامه‌نگار و نویسنده‌ آمریکایی اعلام کرد: جهان مسطح است.

او معتقد است که در دوره‌ی مدرنِ جهانی‌شدن و زمانی که سرمایه به‌راحتی می‌تواند از مرزهای ملی عبور کند، وقتی که سرمایه‌گذارها برای به‌دست‌آوردن فرصت‌های سرمایه‌گذاری و پیشبرد کسب‌وکار و توسعه‌ی اقتصادی می‌توانند سرمایه را از یک کشور به کشور دیگر منتقل کنند، رشد و توسعه‌ی اقتصادی باید در دسترس همگان باشد.

بنابراین به نظر می‌رسد برای تبدیل‌شدن کشورها به یک ساحل امن طلایی، همه‌ی راهها باز است. اما شاید این‌گونه نباشد، یا بهتر بگوییم: شرایط برای همه یکسان نیست. طبیعتاً برای جذب سرمایه‌گذاری باید شرایطی وجود داشته باشد و این موضوع، نیازمند بسترهایی است. وجود یک دولت پایدار یکی از ارکان اصلی رسیدن به ساحل امن طلایی است و اطمینان از حاکمیت قانون و محیط مناسب برای سرمایه‌گذار، از دیگر ارکان مهم آن به حساب می‌آید. کشورها برای تبدیل‌شدن به یک قطب و کانون اقتصادی، باید از رشد پایدار برخوردار باشند.

همچنین باید متذکر شد کشورهایی وجود دارند که قادر به پاسخگویی به این شرایط نیستند. به تمثیل می‌توان گفت که در برخی از نقاط جهان، وجود مواد سمی در خاک، باعث می شود که اقتصاد نتواند ریشه بدواند؛ حتی اگر شرایط اولیه نیز مهیا شده باشد. به عبارت دیگر، دولت و مقررات دولتی مسئولیت دارند پذیرای تجارت خارجی باشند؛ هرچند ممکن است عوامل دیگری مانع از ورود سرمایه و سرمایه‌گذاران شوند. در واقع می‌توان گفت همه چیز در جهان مساوی نیست.

شاید مواد لازم برای توسعه‌ی اقتصادی وجود داشته باشد، شاید ورود سرمایه‌گذار خارجی و گسترش و هجوم سرمایه نیز اتفاق بیفتد، اما اخلاق ملی و سنت‌های یک کشور می‌تواند به‌طور سیستماتیک مانع جذب سرمایه شود. به عبارت دیگر، توسعه‌ی اقتصادی ممکن است به‌شدت تحت تأثیر آن دسته از دارایی‌های نامشهود باشد که به‌طور کلی به‌عنوان فرهنگ شناخته می‌شوند.

  • چرخش اقتصاد با فرهنگ

علم اقتصاد، که بعدها «علم غم‌انگیز» نامیده می‌شود، از روزهای اولیه‌ِی پیدایش خود، راه‌های طولانی و پرپیچ‌وخمی را پیموده است. این رشته، با تکیه بر فرمول‌های علمی و معیارهای دقیق خود، در بعضی از کشورهایی که اقتصادهای بیمار دارند، مانند یک داروی ضد بارداری عمل می‌کند. با این حال باید بدانیم این علم تحت چه تناسب‌ها و قواعدی، می‌تواند با مفهوم بی‌نظیری به نام «فرهنگ» پیوند داشته باشد.

علم و قواعد و قوانین اقتصادی در روزهای نخست پدیدآمدن، موجبات مقاومت، عدم تطبیق و شگفتی انسان را پدید آورد. «آدام اسمیت»، به‌عنوان بنیان‌گذار اقتصاد مدرن، استدلال کرد هر فردی که به دنبال منافع خود است، به نوعی با منافع و مقررات عمومی درگیر است و می‌داند که برای «پیگیری منافع شخصی»، باید پول بیشتری صرف کند. از این رو، او به «نظریه‌ی احساسات اخلاقی» یا آن‌چه که امروزه آن‌ را ارزش‌های فرهنگی می‌نامیم، پرداخت. «جان استوارت میل» نیز، پس از 70 سال، زمانی که اشاره کرد محدودیت‌های فرهنگی در افراد نسبت به دستیابی به سود مالی شخصی می‌تواند بر کسب‌وکار اقتصادی آن‌ها تأثیر بیشتری داشته باشد، دقیقاً همین نکته را مطرح کرد.

«ماکس وبر»، دانشمند علوم اجتماعی آلمان در اوائل قرن بیستم، درباره‌ی این‌که ارزش‌های فرهنگی یا حتی مذهبی بر تولید اقتصادی تأثیر می‌گذارد، دیدگاه خاصی را ارائه می‌دهد. او استدلال می‌کند که اخلاق کار در پروتستان‌ها، با تعالیم و حمایت اصلاحات که پیروی از ثروت، یک وظیفه است، فضایل لازم را برای حداکثر بهره‌وری اقتصادی به وجود آورد. به همین علت در اروپا، پروتستان‌ها در مقایسه با کاتولیک‌ها، بیشترین جمعیت پیشرو در اقتصاد را دارا بودند.

با این حال، جهان‌بینی اقتصاددان‌ها به‌طور اساسی تغییر کرده است. نظم و انضباط در پیشرفت اقتصادی، به‌عنوان یک فرضیه‌ی فراموش‌نشدنی ارائه شده است.  اولین بار «توماس مالتوس» در قرن هجدهم اعلام کرد که رشد جمعیت، مردم را به یک سطح معیشت زندگی محکوم کرده است. مالتوس معتقد بود که ثروت جهان ثابت است و منابع زمین نیز محدودیت دارد و برای به‌دست‌آوردن این منابع و استفاده از آن‌ها، اصلی‌ترین رکن، تولید است. او عقید داشت که به ناچار باید به مبارزه بر سر برداشت هرچه بیشتر این منابع محدود و به قول معروف «بریدن از روی میز یا از سفره‌ی دیگران» روی آورد. با توجه به رشد قابل ملاحظه‌ی اقتصادهای ایالات متحده و بسیاری از کشورهای اروپایی، برای پیشبرد اهداف اقتصادی کشورهای در حال توسعه و رسیدن به مقصود، به مجموعه‌ای از پیش‌فرض‌های برای توسعه نیاز داریم.

بنابراین، نظریه‌ی اقتصادی توسط یک بینش جدید هدایت شد. به این معنا که فقط مقدار ثابتی از ثروت وجود ندارد. برای رسیدن به یک اقتصاد شکوفا، یک استثنای اقتصادی به نام توسعه و رشد نیز وجود دارد. این بدان معنا بود که آن دسته از کشورهایی که برای صنعتی‌شدن منابع اندکی داشتند، می‌توانستند برای توسعه‌ی اقتصادی، در کشورهای میزبان سرمایه‌گذاری کنند و به‌شدت پیشرفت و رشد کنند. پس در تئوری، می‌توان گفت که برای همه، غذای زیادی وجود دارد.

به نظر می‌رسد که علم اقتصاد پس از ارائه‌ی امید به کشورهای در حال توسعه یا توسعه‌نیافته، از دهه‌ی 1930 به بعد، زاویه‌ی دید خود را کاهش داده و انرژی خود را به‌طور عمده صرف تولید فرمول‌های پیچیده‌تر برای مواردی مانند بازار، اجاره، سیاست درآمد، ثبات قیمت و کنترل تورم کرده است. این امر نیز مشمول پالایش مجموعه‌ی وسیعی از ابزارهای ریاضی برای آزمودن نظریه‌هایی است که این علم تولید کرده است. منافع اصلی این مسأله، در سنجش تأثیر راهکارهای مختلف بر بحران مالی و اقتصادی بوده است تا یک مجموعه‌ی قابل اعتماد برای پیش‌بینی و مدیریت این بحران‌ها به وجود بیاید.

اما با وجود همه‌ی تلاش‌هایی که جهان سرمایه‌داری در حوزه‌ی اقتصاد انجام داده است، به نظر می‌رسد که علاقه‌ی این جهان به فرهنگ، کاهش یافته است. به نظر می‌رسد که پیش‌فرض این امر، Homo economicus یا انسان اقتصادی باشد.

مفهوم homo economicus اغلب توسط غیر اقتصاددانان برای نقد یک رویکرد اقتصادی استفاده می شود. مفاهیم متمایزی در این مورد وجود دارد: به این معنی که برای رسیدن به نتایج اقتصادی، انسان اقتصادی، ترجیحاتی را در فرایندها برای تصمیم‌گیری در نظر می‌گیرد. حال سؤال این است که آیا افراد می‌توانند با توجه به ترجیحات خود، بهترین انتخاب را داشته باشند تا به تعریف اقتصادی عقلانیت یا به‌اصطلاح «مرد عقلانی اقتصادی» نزدیک شوند؟ مفهوم عقلانیت، محدودیتی را که تنظیمات مطلوب را محدود می‌کند، ایجاد نمی‌کرد.Homo economicus  بدون توجه به جایی که به آن تعلق دارد، به همان قوانین غیر قابل تحمل عرضه و تقاضا، حداکثر سود و قیمت‌گذاری بستگی دارد. دستگاهی که این انسان، آن را برای تجزیه و تحلیل و مدیریت وضعیت اقتصادی طراحی کرده است، مستقل و دارای فرصت کمی برای بررسی رفتار انسان است.

 امروزه، به‌طرز عجیبی با انبوهی از ملت‎هایی مواجه هستیم که تلاش می‌کنند اقتصاد خود را جهانی کنند و امید دارند که بتوانند خود را از فقر بیرون بکشند. با این حال، زمینه‌ی کمی برای انجام این کار وجود دارد. به‌طور خلاصه، انحراف رشته‌ی اقتصاد با فرهنگ اقتصادی، مشکلی به وجود آورده است و کشورهایی که امروزه به کمک آن نیازمند هستند، به حال خود رها شده‌اند.

  • فرهنگ اقتصادی 

چرا برخی از کشورها توسعه‌یافته هستند، درحالی‌که دیگر کشورها، حتی زمانی که همه‌ی عوامل اقتصادی وجود دارد، در حال توسعه خوانده می‌شوند؟ چگونه می‌توانیم شکست تکراری ملل آفریقایی را توضیح دهیم؟ چرا کشورهای مانند اندونزی و فیلیپین، حتی با داشتن  پایگاه قوی منابع و جمعیت تحصیل‌کرده، در برابر توسعه بسیار مقاوم هستند؟ منظور از نرخ رشد اقتصادی آهسته کشورهای حوزۀ اقیانوس آرام چیست؟

اکثر کارشناسان اقتصاد توسعه، می‌توانند این نابرابری اقتصادی را با تجدید نظر در فهرست شرایطی که برای رشد اقتصادی مورد نیاز است، توضیح دهند.

  • حکومت‌داری خوب، پیش‌نیاز توسعه است

 اقتصادانان معتقدند که نظام سیاسی باید پایدار باشد و قوانین باید به‌وضوح اعلام و اجرا شود، تا به توافق‌نامه‌های بین‌المللی احترام گذاشته شود. مقامات دولتی نیز نباید فاسد یا ناکارآمد باشند. علاوه‌بر این، باید شرایط مناسب و یکسانی برای فرصت‌های تجاری در دسترس همگان باشد. سرمایه‌گذاری خارجی باید تشویق شود و رویه‌های بروکراتیک برای درخواست مجوز کسب‌وکار، نباید بیش از حد مضر باشد.

اقتصاددانان و کارشناسان اقتصادی علاوه‌بر این موارد، ممکن است زمینه‌های دیگری را نیز به این فهرست اضافه کنند، اما هنوز درباره‌ی این مسئله‌ی اساسی‌تر که فرهنگ چگونه بر توسعه تأثیر می‌گذارد، بحث نمی‌کنند. چرا برخی از گروه‌های قومی، به‌عنوان اقلیت‌های فرهنگی، در کسب‌وکار به‌خوبی عمل می‌کنند؛ به‌طوری که دیگران نمی‌توانند با آنها مقایسه شوند؟

«امی لین جان چائو» کارشناس ارشد قانون و توسعه، اختلافات قومی و جهانی‌شدن، در کتابWorld on Fire، به این پرسش پاسخ داده و آن را تفسیر کرده است.

او در این کتاب بیان می‌کند که چینی‌ها در فیلیپین، کمتر از 2درصد مردم را تشکیل می‌دهند، اما 60درصد از اقتصاد خصوصی این کشور را در اختیار دارند؛ ازجمله بانک‌ها، هتل‌ها و مراکز خرید. اما اقلیت‌های قومی چینی تنها در فیلیپین خود را نشان نداده‌اند. آنها در بخش‌های دیگر آسیای جنوب شرقی، به‌ویژه در اندونزی، تایلند، برمه و مالزی نیز بر کسب‌وکار تسلط یافته‌اند. آن‌ها حتی در جزایر سلیمان، تونگا و مادورو نیز خود را متمایز کرده‌اند و در عین حال، تلاش‌های آن‌ها، در میان جمعیت‌های محلی، واکنش‌هایی ایجاد کرده است.

لین جان چائو می‎گوید: چینی‌ها یکی از اقلیت‌هایی هستند که توانایی رسیدن به چنین موفقیتی را دارند. همان‌طور که او در کتاب خود اشاره می‌کند، وقتی به سراسر جهان بنگریم، نمونه‌هایی از آن‌چه را که «اقلیت‌های غالب» نامیده می‌شوند، مشاهده می‌کنیم. آن‌ها گروه‌های اتمی هستند که توانایی قابل توجهی برای موفقیت در کسب‌وکار در هر کجای این جهان دارند.

لبنان نیز به‌ یک کشور کارآفرین در سیرالئون و دیگر نقاط غرب آفریقا تبدیل شده است؛ درحالی‌که هندوها در شرق آفریقا شهرت مشابهی دارند.

چائو می‌گوید در کشوری که پیش از این یوگسلاوی نامیده می‌شد، کروات‌ها نسبت به اکثریت صرب‌ها، از سطح زندگی بسیار بالاتری برخوردار بودند. او اشاره می‌کند که در آمریکای جنوبی نیز، نسل اروپایی، بیش از هموطنان تیره‌پوست خود، قدرت اقتصادی داشته‌اند.

واضح است که بعضی از گروه‌های قومی در کسب‌وکار بسیار موفق‌تر از سایرین هستند. متأسفانه، موفقیت مالی این اقلیت‌ها  می‌تواند محرک خشونت‌آمیزی علیه سایر گروه‌ها باشد. 

در طول دو دهه‌ی گذشته، رویه‌ی جهانی‌شدن به‌عنوان یک نیروی تازه‌ی بزرگ در سراسر جهان، در اکثر کشورها رخ نموده است. اقلیت‌های تجاری و غالب با کسب قدرت اقتصادی، برای خود زندگی می‌کنند. به‌عنوان مثال می‌توان به موگابه در زیمبابوه‌ و سوهارتو در اندونزی اشاره کرد. در رواندا، صربستان و اتیوپی نیز این اقلیت‌های قالب اقتصادی، به دنبال مقابله با عدم توازن قدرت اقتصادی، با سلب مالکیت، اخراج اقلیت‌های قومی، یا در بدترین حالت، به جنگ‌هایی که مرحله‌ی نسل‌کشی پیش رفته است، روی آورده‌اند. به جز رنج‌های عظیمی که انسان توسط درگیری‌های خود ایجاد کرده است، بدبینی های بیشتری نیز وجود دارد. ملت‌هایی وجود داشتند که تلاش می‌کردند آن‌چه را که می‌خواهند به دست بیاورند، اما درست در زمانی که می‌توانستند به کسب‌وکار دست بزنند، نابود شدند.

با وجود این‌که جهانی‌سازی، به تمام گروه‌های قومی یک فرصت برابر می دهد، چائو  هشدار می‌دهد که با درنظرنگرفتن فرهنگ حاکم بر یک جامعه، با وجود جهانی‌شدن، امیدها همچنان کاذب باقی خواهد ماند و این فرصت‌های برابر، موجب تشدید خشونت‌های قومی خواهد شد.

  • چرا تفاوت؟

اگر برخی از گروه‌های فرهنگی بهتر از دیگران عمل می‌کنند، با دیگران چه تفاوت‌هایی دارند؟ قصد واقعی این سؤال، کشف‌ فعالیت‌هایی است که ممکن است برای جبران این تفاوت‌ها انجام شود و نقاط ضعف رقابتی‌ای را که بعضی از زیرساخت‌های فرهنگی در عصر جهانی‌شدن مطرح می‌کنند، لغو کند.

نابرابری فرهنگ‌ها یکی از تم‌هایی است که «گریگوری کلارک» در کتاب «تاریخچه‌ی اقتصاد جهانی» بررسی می‌کند. او تصریح کرده است که انقلاب صنعتی در کشور بریتانیا رخ داده و نه یک کشور دیگر. گرچه کتاب او بیشتر مربوط به قبل از انقلاب صنعتی است، تا اثر تحول‌آمیز این رویداد برجسته‌ در تاریخ بعد از آن، اما کلارک در این کتاب به مفهوم «واگرایی بزرگ» اشاره می‌کند. وی می‌گوید انقلاب صنعتی ممکن است تغییرات بزرگی در تکنولوژی تولید به وجود آورده باشد، اما به همان اندازه که بعضی کشورها را  ثروتمند کرده، بسیاری از ملت‌ها را نیز نابود کرده است.

کلارک خاطرنشان می‌کند که پس از انقلاب صنعتی، در اواسط قرن نوزدهم، درآمد ملی و زندگی در سراسر جهان، بیش از هر دهه‌ای دچار دگرگونی شد.

چرا انگلستان در یک موقعیت منحصربه‌فرد آماده‌ی متولدشدن انقلاب صنعتی بود؟ و چرا اثرات انقلاب صنعتی در این کشور، با شتابی که از یک بخش جهان به بخش‌های دیگر منتقل شد، متفاوت بود؟ کلارک معتقد است که توسعه در انگلستان، یک جهش ناگهانی نیست. او ادعا می‌کند که زیرساخت‌های توسعه، طی چند صد سال قبل از قرن نوزدهم، به‌تدریج تغییر کرده بود.

به عقیده‌ی او اگر بستر تغییر در زیرساخت‌های برخی ارزش‌ها در قرن‌های پیش به وجود نیامده بود، انقلاب صنعتی هرگز رخ نمی‌داد. پیش‌شرط این انقلاب را می‌توان در قرن سیزدهم میلادی که اقتدار سلطنتی محدود بود، یافت. در آن زمان بریتانیا دارای مؤسسات سیاسی، قانونی و اقتصادی پایدار شد که اغلب به‌عنوان پیش شرط رشد اقتصادی مورد توجه قرار می‌گیرند.

کلارک معتقد است که چنین مؤسساتی از پیشرفت اقتصادی برخوردار نمی‌شدند، مگر این‌که شرایط لازم برای پیشرفت نهادهای سیاسی پایدار در کنار یک سیستم حقوقی قابل اعتماد در بازار کار آماده می‌شد. اما تمام این‌ها برای این‌که بریتانیا بتواند پیشرفت اقتصادی را تجربه کند، کافی نبودند. این رخداد تنها زمانی ممکن شد که منابع جدید قدرت پدید آمد. با این حال، انگلستان راه توسعه را به‌صورت تدریجی می‌پیمود، تا این‌که مجموعه‌ای از تغییرات فرهنگی عمیق و به‌ویژه حس رقابت و اخلاق کاری شدید به وجود آمد. چون اگرچه پیشرفت‌های تکنولوژیکی ناگهانی، لازمه‌ی اصلی وقوع انقلاب صنعتی در جامعه بود، اما لازم بود که تأثیرات واقعی آن در جامعه مشخص شود. 

داده‌هایی که این نویسنده به ما ارائه می‌دهد، تصویری از جامعه‌ای است که طعم خشونت خود را از دست می‌دهد. در این جامعه حتی میزان قتل کاهش می‌یابد و جامعه‌ای به وجود می‌آید که با رشد جمعیت جویای کارهای خوب مواجه می‌شود؛ جامعه‌ای که در آن مردم برای به‌دست‌آوردن مزیت رقابتی، بیش از همسالان خود مجبور به کار سخت و طولانی باشند. مردم چنین جامعه‌ای به‌طور فزاینده، باسواد و صبور شده بودند.

کلارک اضافه می‌کند که این صفات و همچنین فرهنگ‌سازی در بریتانیا، به‎خوبی به مردم خدمت کرده است. این صفات از طریق داروینیسم اجتماعی و شاید حتی با فرایند انتخاب ژنتیکی به آن‌ها منتقل شده است. این خوشه‌های صفات نیکو، معمولاً با طبقه‌ی متوسط همراه بوده است؛ یعنی افرادی که از نظر اقتصادی به فکر سرپا و زنده‌ماندن بودند.

کلارک خاطرنشان می‌کند که همه‌ی این عوامل و تغییرات، پیش از انقلاب صنعتی رخ داد. به طوری که وقتی موتورهای بخار و دیگر ابزارهای تولید جدید در اوائل قرن نوزدهم توسعه یافت، بریتانیا می‌توانست برای گسترش اقتصاد خود از آن‌ها استفاده کند.

در مقابل، زمانی که در قرن نوزدهم هند به فناوری مشهور شد، نتایج آن بسیار متفاوت بود. کارخانه‌ها و واحدهای تولیدی پنبه که بر اثر انفجار اقتصادی شگفت‌انگیز در انگلیس به وجود آمد، به هند معرفی شد. اما این مسأله هرگز به نفع کشور انگلستان نبود. 

بهره‌وری کارگران در بریتانیا، به لطف ویژگی‌های بسیار مهمی که کلارک توصیف می‌کند، بسیار بیشتر از همتایانشان در هند بود. هرچند نرخ‌های کار ساعتی، برای کارکنان هندی تنها یک‌چهارم نیروی کار بریتانیا بود، اما هزینه‌های کارخانه‌های انگلیس بسیار کم‌تر از کارخانه‌های هند بود. کلارک یادآور می‌شود که آسیاب‌های آسیا، به‌طور معمول کارکنان بیشتری را نسبت به بریتانیا استخدام می‌کردند تا حداکثر تولید را داشته باشند. اما این مسأله، هزینه‌های نیروی کار را بیش از یک کارخانه‌ی بریتانیایی افزایش می‌داد و در نهایت موجب می‌شد که کارخانه‌های تولیدکننده در بریتانیا، غیر قابل رقابت با هند باشند.

در نهایت، مردم و ارزش‌هایی که در طول سال‌ها کسب شده‌اند، تفاوت‌ها را ایجاد می‌کنند؛ نه کارخانه‌های قدرتمند یا هر نوع دیگری از تکنولوژی‌های پیشرفته.

  • ارزش‌ها و نگرش‌ها

«آیا فرهنگ بر نتایج اقتصادی تأثیر می‌گذارد؟» عنوان مقاله‌ی جذابی است که توسط «لوئیجی زینگالز» و همکاران او در دانشگاه هاروارد نوشته شده است. این مقاله پیشنهادات شگفت‌انگیزی مبنی بر این‌که اهداف مهم اقتصادی در معرض خطر انقراض قرار دارند، ارائه می‌کند.

این مقاله به ما می‌گوید اولین نویسنده‎ای که به یک توضیح فرهنگی برای عدم توسعه می‌پردازد، «ادوارد بنفیلد» استاد دانشگاه هاروارد است که در سال 1958 در کتاب خود «مبانی اخلاقی جامعه‌ی عقب‌مانده» این مسأاله را مطرح می‌کند. او رشد اقتصادی تدریجی در جنوب ایتالیا را مثال می‌زند و می‌گوید گروه‌هایی از این جامعه آموخته بودند که برای پیشرفت اقتصادی، به هیچ چیز در خارج از خانواده‌ی خود اعتماد نکنند.

در مقابل این گروه، مناطقی از ایتالیا که قرن‌های پیش از تفکر خانوادگی آزاد شده‌اند، بیش از جنوب ایتالیا به پیشرفت و توسعه‌ی اقتصادی دست یافته‌اند. وقتی مؤسسات مدنی فعال باشند، توسعه‌ی حس اعتماد بیشتر باشد و جامعه به چیزی فراتر از خانواده‌ی خود معتقد باشد، نهایتاً با دارابودن سرمایه‌ی اجتماعی، آماده‌ی سرمایه‌گذاری می‌شود. این تغییر در طول یک دوره‌ی طولانی به وقوع می‌پیوندد. به عقیده‌ی نویسندگان این مقاله، توسعه‌ی اعتماد عمومی و فعال‌بودن نهادهای مدنی و فرهنگی، بسیار مهم است.

همپنین «دیوید لندز»، در کتاب «ثروت و فقر ملل» نتیجه می‌گیرد که عوامل فرهنگی بیش از هر مسأله‌ی دیگری در موفقیت اقتصادهای ملی مؤثر است. در این کتاب آمده است که صرفه‌جویی، کار سخت، استقامت، صداقت و تحمل، عوامل فرهنگی‌ای است که همه‌ی این تفاوت‌ها را ایجاد می‌کند. به اعتقاد او، یک اقتصاد موفق، بدون دارابودن و درنظرگرفتن نگرش‎ها و ارزش‌های اجتماعی، شکست خواهد خورد.

«گایدو تابلینی» استاد اقتصاد دانشگاه بوکونی ایتالیا، در مقاله‌ای تلاش می‌کند تا برای تأثیر فرهنگ بر توسعه‌ی اقتصادی، شواهد واقعی ارائه دهد. او با استناد به چهار عامل فرهنگی اعتماد، اعتماد به اهمیت تلاش فردی، اخلاق عمومی و خودمختاری، به این نتیجه می‌رسد که مناطقی از اروپا که از این چهار ارزش فرهنگی بهره برده‌اند، از نظر رشد اقتصادی سالانه و تولید ناخالص داخلی (سرانه‌ی تولید ناخالص داخلی) در سطوح بالاتری قرار دارند.

همه‌ی این‌ها، صرفاً تأییدکننده‌ آن چیزی هستند که «لین جان چائو» می‌گوید و گرگوری کلارک تلاش دارد به آن استناد کند. به بیان دیگر، تکنولوژی مدرن هرگز قادر نخواهد بود به‌تنهایی، اقتصاد را تغییر دهد و سطح زندگی را در جامعه افزایش دهد. توسعه‌ی یک ذهنیت، همراه با ارزش‌ها و عادت‌ها، قسمت بزرگی از معادله است. آموزش رسمی نیز ممکن است به این امر کمک کند، اما احتمالاً نه به خاطر آن‌که اطلاعات جدیدی به دست می‌آورد و مهارت‌ها را تحقق می‌بخشد. زیرا این امر باعث ایجاد دیدگاه جدیدی از جهان و ارزش‌های مشترک در جامعه می شود.

این نتیجه‌گیری، برای مناطق کمتر توسعه‌یافته‌ی جهان، دلسردکننده نیست. در یک زمان، اقتصاددانان احساس کردند که سرمایه‌ی کافی، به‌ویژه از طریق صرفه‌جویی‌های ملی، ممکن است کشورها را به یک مسیر پروازی از رشد اقتصادی سوق دهد. به‌تازگی، بر مؤسسات سیاسی و اقتصادی تمرکز شده است، تا اطمینان حاصل شود که زیرساختی برای برداشت اقتصادی عظیم آماده شده است. اما تعدادی از نظریه‌پردازان اقتصادی که طرفداران نگاه فرهنگی به توسعه‌ی اقتصادی هستند، معتقدند که ایجاد چنین مؤسسات سیاسی و اقتصادی‌ای، ممکن است قرن‌ها به طول بینجامد. این اقتصاددانان بیان می‌کنند که حتی با به‌وجودآمدن مؤسسات سیاسی و اقتصادی، نیاز به رشد بیشتر نگرش‌ها و ارزش‌ها، برای رشد اقتصادی مفید خواهد بود .

  • چه اتفاقی باید بیفتد؟

 برای توسعه‌ی مجموعه‌ای از ارزش‌هایی که از آدم اسمیت گرفته تا اقتصاددانان معاصر، به‌عنوان شرایط اساسی برای دستیابی به پیشرفت واقعی اقتصادی در نظر می‌گیرند، چه چیزی لازم است؟ آیا همانند کشورهای توسعه‌یافته، دستیابی به توسعه‌ی اقتصادی باید چندین قرن طول بکشد، یا می‌توان این روند را تسریع کرد؟

آیا آموزش‌های عالی برای شکوفایی اقتصادی یک پاسخ مثبت است؟ چرا اقتصاددانان اذعان می‌کنند که نتیجه‌گیری از تحقیق در مورد تأثیر آموزش، این را نشان نمی‌دهد؟ کارشناسان اقتصادی معتقدند که در تعامل فرهنگ و موفقیت اقتصادی باید کارهای بیشتری انجام داد تا شکوفایی اقتصادی محقق شود. درصورتی‌که ارتباط بین این دو مشخص شود، بستر پیشرفت و شکوفایی اقتصادی در گروه‌ها و مؤسسات اقتصادی ایجاد خواهد شد و در نهایت، نسل‌های بعدی نیز از این  امکان، استفاده و بهره خواهند برد.

گرگوری کلارک معتقد است که مسیر توسعه‌ی اقتصادی، مبتنی بر افزایش تولید کارگران است. او در این زمینه مدرکی ارائه می‌کند. او افزایش تولید نیروی کار ژاپن را نسبت به کارگران سایر کشورهای آسیایی در طول سال‌های اولیه‌ی قرن بیست‌ویکم نشان می‌دهد و بیان می‌کند که در دهه‌ی 1930، ژاپن از هند پیشی گرفت و بر بازار تسلط یافت. کارایی بیشتر کارگران ژاپنی در این زمان، ناشی از انضباط قوی حاکم بر جامعه‌ی ژاپن بود که ارزش فرهنگی آن‌ها به شمار می‌رفت.

همان‌طور که گفته شد، به نظر می‌رسد که بیش از تزریق سرمایه، بیش از واردات آخرین فناوری‌ها و حتی بیش از مؤسسات سیاسی و اقتصادی قابل اعتماد، آن‌چه که برای کسب‌وکار مدرن و رشد اقتصادی اهمیت دارد، عنصر ارزش‌های فرهنگیِ مناسب باشد. اگرچه هیچ‎کس این عناصر را با دقت مشخص نکرده است و هیچ‌کس از استراتژی‌هایی که برای تحریک این ارزش‌ها وجود دارد، سخنی نمی‌گوید. در حال حاضر، ما تنها می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که در مسابقۀ توسعۀ اقتصادی، زمین بازی بیش از حد لازم وجود دارد و جهان تقریباً به همان اندازه‌ای که فریدمن اعلام کرده، مسطح است.

-------------------------------------------
ترجمه:  سوگل رام- دانشجوی اقتصاد؛ دانشگاه الزهرا | سوگند رام- دانشجوی حسابداری دانشگاه شهید بهشتی

برچسب‌ها