بله، من لفظ قلم حرف میزنم و بدون فراک و پاپیونم جایی نمیروم، برخلاف آن مرد دیوانه «نیکولا تسلا» که دیروز اینجا آمد.
دیروز من به عمو آلبرت گفتم: «باید کسی را برای شستن و نظافت اینجا استخدام کنید.» عمو آلبرت گفت: «به اندازهی کافی برای موسیقی کافه خرج کردهام...» که یکدفعه در با صدای وحشتناکی باز شد و من دویدم توی سالن. چهکسی جز تسلا میتوانست باشد. چند کبوتر هم با او وارد شدند. دور و برش پرواز میکردند و انگار با نیرویی نامرئی به او وصل بودند، یکی هم روی سرش ایستاده بود.
ـ سلام بر کافهی آلبرت.
بعد تعظیم کرد و گفت: «چهطورید عزیز جانها؟» بعد یکدفعه سیخ ایستاد و زل زد توی چشمهای عمو آلبرت: «یک اسپرسو. لطفاً زودتر که ولتاژ اعصابم بالاست، آلبرت.» عمو آلبرت دستانش را با دستمال خشک کرد و رفت سراغ اسپرسو: «چرا نیکولای عزیز؟» تسلا بهسمت میز نزدیک پیانو رفت و همزمان ادای عمو آلبرت را درآورد: «چرا نیکولای عزیز؟ دیگه پیر شدی آلبرت...»
بالأخره نشست و زد پشت «ورنر هایزنبرگ» که داشت پیانو مینواخت. هایزنبرگ انگار برق بهش وصل شده باشد از جا پرید و دوباره پشت پیانوی قدیمی کافه آرام گرفت. عمو آلبرت اسپرسو را جلوی تسلا گذاشت و تسلا بیمعطلی آن را سر کشید و دور دهانش را پاک کرد. حالا انگار کبوترهای اطرافش آرام گرفتند. چشمهایش را به عمو آلبرت دوخت و گفت: «آخیش...»
عمو آلبرت گفت: «هیچکس مثل تو دمدمی نیست نیکولای عزیز.» تسلا دو دستش را روی میز چسباند و محکم گفت: «این بهخاطر اعصابمه آلبرت، ولتاژش متناوبه با اسپرسو عوض میشه. میدونی چی شده؟» قبل از اینکه تسلا دوباره ولتاژ عوض کند، عمو آلبرت رفت تا اسپرسوی بعدی را بیاورد : «چی شده نیکولای عزیز من؟»
تسلا بلندبلند طوریکه هر آن ممکن بود آبدهانش که جرقه میزد، روی فراک زیبای من بیفتد، گفت: «ادیسونِ احمق راه افتاده توی خیابونای نیویورک داره با جریان متناوب من، سگ و گربه میکشه آلبرت. میشنوی آلبرت؟ مردک احمق خیال کرده اینطوری مردم رو از اختراع من میترسونه آلبرت. مغزش قاطی کرده امیدوارم...»
عمو آلبرت اسپرسوی دوم را روی میز گذاشت.
ـ امیدوارم روح گربههای آش و لاش از مردک دیوانه انتقام بگیره آلبرت...
اسپرسو را سر کشید. عمو آلبرت روی صندلی مقابلش نشست: «سخت نگیر نیکولای عزیز. برای اینکه یه نفر واقعاً حق داشته باشه باید یک زمان و یک فضای ثابت داشته باشیم نیکولا، چیزی که همه درموردش توافق داشته باشند. و خب همچین چیزی نداریم.»
ـ آها، حرف منم همینه آلبرت. ثابت، جریان ثابت ادیسون به درد خودش و همسایهی بغل دستیش یعنی عمهش میخوره، آلبرت.
ـ من دارم میگم هر دوی شما چیزهای به درد بخوری اختراع کردید نیکولا.
تسلا یکدفعه از توی کت براق اما کهنهاش، اسلحهای درآورد و به سمت عمو آلبرت گرفت. عمو آلبرت بیچاره از ترس زبانش بند آمد و ناخودآگاه دستهایش را بالا گرفت: «چت شده نیکولای عزیز، من که چیزی نگفتم...»
تسلا زد زیر خنده و بین خندههایش گفت: «این اسلحهی اشعه ایکسه آلبرت. نمیخواد بترسی.» بعد بلند شد، چند نوار فیلم از جیب شلوارش بیرون کشید و از دیوار آویزان کرد و گفت: «این فقط برای سرگرمیه. ببینیم کی میتونه با این اسلحه بزنه به اینا.»
عمو آلبرت نفس راحتی کشید و تهماندهی اسپرسوی تسلا را سر کشید. تسلا نوارهای فیلم را با دقت و فاصله چید و برگشت سرِ جایش. با احتیاط آمدم بالای سرش تا کبوتری را که به سرش چسبیده بود، بهتر ببینم. حتماً مرده یا بهتر بگویم خشک شده بود مثل برق گرفتهها.
ـ ببین آلبرت، ببین کی دارم بهت میگم، اختراع بعدی من اسلحهی امواج فرابنفشه. اونوقت میدونی یعنی چی؟
عمو آلبرت بینوا به آرامی گفت: «چی؟»
ـ اونوقت یک شلیک هوایی به بالای اتمسفر کافیه که گازهای کمفشار برای همیشه زمین رو کاملاً روشن کنن. یه جشن حسابی آلبرت. حالا این چراغا رو خاموش کن تا بازی رو شروع کنیم.
دویدم و از پیانو بالا رفتم و رویش نشستم تا در تاریکی کافه، به نوارهای فیلم نگاه کنم.
- جریان DC و AC
سیستم جریان مستقیمِ ادیسون «DC»، سیستمی با ولتاژ ثابت بود. بنابراین برای دستگاههایی که ولتاژهای متفاوت مصرف میکردند، خطوط الکتریکی جداگانهای نیاز بود که باعث اتلاف هزینه و خطرات جانی و بینظمی میشد. اما در سیستم جریان متناوبِ تسلا «AC»، جریان و ولتاژ قابل تغییرند. مثلاً لامپی که برای روشن شدن به پنج ولت نیاز داشت، میتوانست از همان منبعی استفاده کند که ماشین ۲۰ولتی از آن استفاده میکرد. ولتاژ جریان متناوب، بدون ذوبشدن سیمها، به مقصد ارسال میشد و سپس سطح ولتاژش پایین آورده میشد تا در خانهها و کارخانهها به مصرف برسد. اما پروژههای الکتریکی و هر وسیلهای که با باتری کار کند یا از کابل USB استفاده کند، بر سیستم جریان ثابت مبتنی است. مانند تلفنهای همراه، تلویزیونهای صفحه تخت، وسایل نقلیهی الکتریکی، هیبریدی و...
- جنگ جریانها
در اواخر دههی ۱۸۸۰ میلادی، با اختراع تسلا، یعنی سیستم جریان متناوب (AC)، تسلا و ادیسون تبدیل به رقبای جدی یکدیگر شدند. تسلا با کار روی میدانهای مغناطیسی دوار توانست سیستمی برای انتقال توان در طول فواصل بلند ابداع کند. این باعث شد ادیسون در معرض از دست دادن تمام حقوق امتیاز اختراعش یعنی سیستم جریان مستقیم (DC)، قرار بگیرد. بههمین دلیل اقداماتی برای دلسرد کردن و ترساندن مردم نسبت به استفاده از جریان متناوب انجام میداد. مانند از بین بردن حیوانات با استفاده از این جریان الکتریکی. تلاش او برای ضربهزدن به اختراع تسلا، در نهایت منجر به اختراع اولین صندلی الکتریکی بهعنوان دستگاه اعدام شد.
- شخصیتی مرموز
تولد: ۱۰ ژوئیه ۱۸۵۶ در امپراتوری اتریش-مجارستان
مرگ: ۷ ژانویه ۱۹۴۳ در نیویورک
نیکولا تسلا، شخصیتی مرموز و عجیب و غریب داشت؛ در مرز بین نابغهای خلاق و دانشمندی دیوانه! این مخترع و فیزیکدان بزرگ تاریخ، در سال ۱۸۸۸ با استفاده از قطعهی چرخان مغناطیسی بین دو سیمپیچ الکتریکی، توانست جریان متناوب را اختراع کند. سرگرمی همیشگیاش پرسهزدن در پارکهای نیویورک و نجات دادن و مراقبت از پرندگان آسیبدیده بود. «مارک سیفر» از نویسندگان زندگینامهی تسلا، مینویسد: «این مخترع بزرگ عادت داشت انگشتان پای خود را ورزش بدهد. هر شب صد مرتبه این کار را انجام میداد. زیرا باور داشت ورزش دادن انگشتان پا باعث تحریک سلولهای مغزی میشود. او از اختلال وسواس جبری رنج میبرد و به گیاهخواری علاقه داشت.» تسلا سرشار از ایدههای انقلابی بود، فکر میکرد میتوان الکتریسته را بهصورت بیسیم انتقال داد و در این زمینه تلاش زیادی کرد، اما موفق نشد. او هرچند بهدلیل اختراعهای مهماش به ثروتی دست یافت، اما ثروتش را صرف پژوهش کرد و در فقر و بدهکاری در اتاق هتلی در نیویورک از دنیا رفت. به پاس خدمات او یکای SI برای میدان مغناطیسی، تسلا نامگذاری شد.