اینجا چه خبر است؟ بچههای محل توی کوچهاند. دختربچهها در گوشهای، چادر نقلی برپا کردهاند و هفتسنگ و لیلی بازی میکنند. پسربچهها آنطرفتر فوتبال بازی میکنند و با توپ حرکات نمایشی اجرا میکنند.
اینهمه بچهی قد و نیمقد یکجا!
چشمهایم را میبندم تا فکرم را بهکار بیندازم! بله، تابستان است دیگر.
با خودم فکر میکنم هرچهقدر هم که تابستان گرم است و گاه طاقتفرسا، انگار همین گرما به دلهایمان راه پیدا میکند و جای سردی و نامهربانی را میگیرد و بعد، از شادی خندهام میگیرد.
کمی بیشتر که بیرون را نگاه میکنم، میبینم مادرها هم دور هم جمع شدهاند. انگار تابستان نهفقط بچهها بلکه همهی آدمها را به هم نزدیکتر میکند. مادرم را هم آنجا میبینم. کنار بقیهی مادرها ایستاده و دارند چای و نقل میخورند. مادرم مرا میبیند و برایم دست تکان میدهد. من لبخند میزنم و برایش یک بوس هم میفرستم.
با هم گل میگویند و گل میشنوند. با خودم فکر میکنم شاید بهترین رهاورد تابستان، همین همدلیها و همزبانیها باشد که خیلیوقتها رنگ میبازد و در شلوغی ذهنها گم میشود. به این هم فکر میکنم که الآن من برای چی اینجا ایستادهام؟
بعد با خودم میگویم که بهتر است من هم لباسهایم را عوض کنم و به جمعشان بپیوندم تا شادتربودن را مزهمزه بکنم.
اگر تابستان اینقدر خوب است، ای کاش همیشه تابستان باشد!
نوید صنعتی،۱۶ساله از ملارد
عکس: هستی ترکاشوند