با سایهات برقصم
شاید یک ظهر وسط تابستان
خندههایت را مرور کنم
به این فکر کنم که نبودنت را
چگونه سر کنم
شاید پاییز
در یک عصر بارانی
وقتی بغض گلویم را گرفت
به قاب عکس خالیات خیره شوم
شاید در یک شب سرد زمستانی
وقتی سرم را
به شیشهی یخزدهی
پنجره تکیه دادهام
در عطر تنهایی خانه
گم شوم
سپیده مقدم، ۱۷ساله از تهران
----------------------------------------------------------------------------------
- آخرین خواسته
آخرین خواستهام از شهریور
این است،
کمی بیشتر بماند
ماه کمی دیرتر بیاید
و روزها طولانیتر شوند
تو به من نرسی
پاییز لطفی ندارد
لیلا قرمزچشمه،۱۷ساله از تهران
--------------------------------------------------------------------------------
- چشم به راه
ابر و باران و گل و کوه و درخت
سالها برنامهریزی کردهاند
بادها اخبارشان را هرکجا
دور دنیا برده و آوردهاند
هست تصمیماتشان دربارهی
جشن یک آدینه، وقت صبحدم
کل دنیا حاضر است و منتظر
یک جهان چشمش به راه یک قدم
چشمها دنبال آن مردی است که
چون ستاره نور دارد روی او
تا بیاید، ابری از جان و دلش
سایهای میافکند بر روی او
میدهد باران زمین را شستوشو
میکند گل، دشت را خوشرنگتر
کوه میبخشد به انسانها طلا
هردرختی میشود پر از ثمر
هردلی اطراف او پر میکشد
از خدا چیزی نمیخواهد جز این
گوش بسپارد فقط به اولین
حرفهای بهترین مرد زمین
یاسمنسادات شریفی، ۱۷ساله از اراک
تصویرگری: فاطمه صدیقی