تحلیلها و گمانههای مختلفی در مورد دلایل این رویداد تلخ مطرح شده است؛ از فروکاست علت این رویداد به مرگ یک فرد مبتلا به اختلال روانپزشکی که در دوره عود بیماری به سر میبرده تا فراکشاندن این رویداد بهعنوان یک اعتراض اجتماعی تمامعیار. بعد از چند روز که از این ماجرا میگذرد میتوان با تأمل بیشتری جوانب مختلف این داستان را از دیدگاههای متفاوت از نظر گذراند و درسهایی از این داستان آموخت. خواهم کوشید با مرور بخشهای مختلفی از حادثه تلخ دختری که اکنون از میان ما پر کشیده، درسهایی را که میشود از این داستان آموخت مطرح کنم.
۱- نباید یادمان برود که درج خبر خودکشی در رسانهها اصولا در همهجای دنیا تابع حساسیتها و نیازمند دقتهایی ویژه است. میدانیم که انتشار اخبار خودکشی در رسانهها ممکن است باعث ایجاد موجی از خودکشیهای تقلیدی در جامعه شود و برخی افراد آسیبپذیر را برای تکرار حوادثی مشابه برانگیزاند. خبر خودکشی مانند ویروسی که میتواند برای افراد دچار نقص ایمنی خطرناک باشد، برای افراد دچار آسیبپذیری روانی میتواند چون سمی عمل کند.
البته این بهمعنای آن نیست که درج اخبار حوادث و خودکشی در رسانهها ممنوع است و بهعبارتی سانسور حداکثری برای این موضوع تجویز میشود، بلکه بدین معناست که خبر خودکشی باید با ظرافت در رسانهها انعکاس یابد و مثلا از اسطورهپردازی قربانیان خودکشی و یا شرح شیوههای خودکشی باید پرهیز کرد. از سویی بهنظر میرسد متخصصان سلامت روان بهگونهای وسواسی و غیرضروری صرفا در حال انذار دادن به اهالی رسانه برای پرهیز از انعکاس اخبار خودکشی هستند. بهنظر میرسد در مواردی چون حادثه دختر قربانی خودسوزی اخیر خبر چنان انعکاس یافته که پرهیز دادن از انعکاس آن صرفاً گرفتن راه سیل خروشان با کف یک دست کوچک است.
متخصصان سلامت روان در چنین مواردی باید نقش خود را بهگونه دیگری تعریف کنند و بهجای ایستادن در مسیر باد و تلاش برای پنهان کردن طوفان در یک کیسه کاغذی کوچک از فرصتهایی از این دست استفاده کنند و قضاوتهای هیجانی و ناپخته جامعه را تعدیل نمایند، نه آنکه فرمان به سکوتی بیحاصل دهند. تأکید بر عوامل اجتماعی ایجادکننده خودکشی و دعوت دولتمردان به دخالت در آن موارد و دعوت آحاد جامعه به مراقبت بیشتر از اطرافیان و پیشنهاد به افراد آسیبپذیر برای مراجعه به افراد متخصص و صحبت کردن با خانواده و دوستان میتواند بسیار کارسازتر از این باشد که مدام دعوت به سکوت و رکود کنیم.
۲- متأسفانه بخش مهمی از جامعه همچنان در بزنگاههایی چون رویارویی با چنین بحرانی، این نشانه را بروز میدهد که از سواد رسانهای و سلامت کافی برخوردار نیست. چنان که ما در برابر کودکان خود از کاربرد کلمات خاصی پرهیز میکنیم یا برخی مفاهیم را به زبان خاصی شرح میدهیم باید یاد بگیریم در هنگام کار با شبکههای اجتماعی و انتشار پیام در پیامرسانهای عمومی نیز اخلاق رسانهای و آداب پیامرسانی را رعایت کنیم و انتشار هر مطلبی را بر خود مباح ندانیم.
۳- اگر حتی فرض قطعی را بر این بگیریم که سحر خدایاری مبتلا به بیماری دوقطبی بوده، بررسی شرح حالی که از او در اختیار رسانهها قرار دادهاند نشان میدهد وی از مراقبت کافی برخوردار نبوده و احتمالا در فرایند رسیدگی قضایی، بیماری او مورد نظر قرار نگرفته است. افراد مبتلا به اختلال روانپزشکی علاوه بر خدمات پزشکی باید از خدمات حمایت اجتماعی نیز برخوردار باشند و کسانی که دارو مصرف نمیکنند یا بیماری خود را جدی نمیگیرند باید با بهرهگیری از خدماتی چون پیگیری تلفنی یا همکاری مددکاران اجتماعی برای پیگیری بهتر درمان تشویق شوند. شاید اگر مددکاری یا فرد پیگیری که آشنا به پرونده این بیمار بود در کنار او قرار داده شده بود درصورت شروع فرایند قضایی موارد را میتوانست با آگاهی کافی و پیگیری جامع با قاضی محترم در میان گذارد و در این صورت روند کار به شیوه دیگری پیش میرفت و شاهد حادثه تلخ خودسوزی نبودیم.
۴-و نکتهای که ما روانپزشکان باید مدنظر قرار دهیم این است که نمیتوانیم نقش خود را فقط در حد ماشین تشخیص روانپزشکی و تکنیسین تجویز داروها محدود کنیم. روانپزشک باید به عوامل اجتماعی مؤثر بر سلامت روان که از نظر سازمان جهانی بهداشت سهمی در حدود ۶۰درصد در ایجاد مشکلات روانپزشکی دارد توجهی بایسته داشته باشد و برای احقاق حقوق جامعه و مبارزه با تبعیض، زبانی رسا و البته لحنی علمی و مشفقانه داشته باشد.