احمد جعفرینژاد یکی از معماران شاخص ایرانی است که در حوزه طراحی تمپارک فعالیت دارد.
او در سال ۱۳۱۶ در اراک متولد شد. تحصیلات دبیرستان خود را در مدرسه البرز گذراند و در دانشگاه هنرهای زیبای تهران درس معماری خواند. جعفرینژاد پس از پایان تحصیلات به آمریکا رفت و حوالی سالهای ۱۹۶۶ وارد شرکت دیزنی شد و تا سال ۲۰۰۴ در این شرکت فعالیت کرد.
این معمار باتجربه ایرانی اکنون مدتی است که به ایران رفت و آمد دارد تا تجاربش را به جوانترها منتقل کند. از جمله ویژگی آثاری که این معمار طراحی میکند حضور تم شرقی در آنهاست.
در ادامه متن گفتوگوی ایسنا با این معمار ایرانی را میخوانید:
تقریبا دو ماه پیش بود که طی مراسمی از احمد جعفرینژاد تجلیل شد. در این مراسم ویدیوهایی از سرگذشت او برای حضار به نمایش گذاشته شد که این معمار خاطراتی از زندگیاش را تعریف میکرد. ماجرای زندگیاش برایمان جالب بود. سالها فضاهایی رویایی را برای کودکان سراسر دنیا طراحی کرده بود و اکنون تنها آرزویش ایجاد امید برای کودکان سرزمینش ایران بود.
در مراسم بارها به این موضوع اشاره شد که این معمار یا بهتر است بگوییم هنرمند، از شاخصههای معماری خاورمیانه در طراحی آثارش استفاده میکند. احمد جعفرینژاد این کار را به گونهای انجام میدهد که آدمها با حضور در فضایی که ایجاد کرده، گویی به یکی از مناطق خاورمیانه میروند.
در همان مراسم از او خواستیم تا زمانی را برای مصاحبه در اختیارمان قرار دهد و احمد جعفرینژاد با روی باز درخواست ایسنا را پذیرفت. او مدتی است که روی پروژهای به نام «هزار و یک شهر» که یک شهربازی بر اساس داستانهای ایرانی است، کار میکند؛ به همین دلیل قرارمان را در دفترش واقع در محل این پروژه تنظیم کردیم.
میخواهم به بچهها نشان دهم کور سو امیدی هست
زمانی که وارد دفتر او میشوم با خوشرویی استقبال میکند و بلافاصله میخواهد که مصاحبه آغاز شود. در ابتدا از او سوال میکنم که چرا طراحی پروژه هزار و یکشهر را قبول کرده است؟ بدون مکث و شمرده شمرده پاسخ میدهد: علتش این بود که من هفت یا هشت پارک برای کودکان سرزمینهای مختلف طراحی کردهام؛ البته در همه آنها مسوول اصلی نبودهام و بعد از ۵۰ یا ۶۰ سال تجربههایی پیدا کردم. اکنون پس از آن سالها با خودم گفتم باید به ایران بیایم و تجربههایم را خالی کنم. میخواستم بعد از من چیزی در ایران ماندگار باشد. منظور کلی من این بود که بچههای ایران در شهرهای کوچک و دهات بدانند هنوز کور سو امیدی در انتهای تونل هست؛ چون خود من هم از همان جا شروع به کار کردم و به اینجا رسیدم. میخواهم بچهها بدانند که میتوانند یاد بگیرند و اگر تلاش کنند و ناامید نشوند عاقبت خوبی خواهند داشت.
او در ادامه مطرح میکند که دوره طراحی پروژه «هزار و یک شهر» بیشتر جنبه آموزشی برای معماران ایرانی داشت و در این زمینه توضیح میدهد: دیزنی، دپارتمانی به نام خلاقیت دارد که مرکز آن در کالیفرنیا است. فکر میکنم این محل اولین جایی است که در دنیا برای ایجاد خلاقیت به وجود آمده است. من ۳۶ سال در آنجا کار کردم و اکنون خواستم به ایران بیایم و دانشجوهایی را که تازه فارغالتحصیل شدهاند و تجربه پیدا نکردهاند را آموزش دهم. این افراد تجربههای معماری ندارند و مانند کاغذی هستند که هیچ چیز روی آن نیست و سفید است. اینها را میتوان آموزش داد و به آنها نشان داد که از نظر هنری و خلاقیت همیشه در چهارچوب یک جعبه نایستند و همیشه در حال یاد گرفتن باشند.
جعفری نژاد اضافه میکند: تنها مشکلی که من اینجا با تیممان دارم افرادی هستند که زیاد یاد گرفته و تجربهشان زیاد است و هیچ چیزی را قبول نمیکنند؛ مثل اینکه همه چیز برای آنها در یک جعبه ساخته شده و نمیتوانند بیرون بیایند. در همین شرکت یکی دو نفر داریم که معماری خوانده، خیلی هم قوی و جزو معماران خوب ایرانی هستند ولی نکات جدید را به سختی قبول میکنند. معماری تم پارک، معماری معمول نیست. اینکه من میگویم نباید در جعبه قرار بگیرند به این دلیل است که این سبک معماری، خاص است. من در سالهایی که اینجا بودم به کسانی که با من کار کردند این حوزه را تدریس کردم؛ چون معماری تم پارک از ساخت برج یا ساختمان متفاوت است. یک فضای فانتزی دارد و من در این سالها تلاش کردم این را به کسانی که آموزش میدادم بفهمانم.
از او سوال میکنم که آیا تا به حال در دانشگاه تدریس کرده است؟ لبخندی میزند و میگوید: نه تا به حال در دانشگاه تدریس نکردهام و اصلا مرا راه نمیدهند.
سپس کمی میخندد و ادامه میدهد: من با نظام آکادمیک مشکل دارم و معتقدم وقتی در چهارچوب آکادمیک قرار میگیریم، همه چیز ضابطهمند میشود و خلاقیت از بین میرود.
شاگرد خوبی نبودم!
در ادامه از او میخواهم که توضیح دهد چه شد که وارد رشته معماری شد؟ در بین صحبتهای او که کم و بیش شوخیهایی شنیده میشود، این بار نیز با خنده میگوید: من از اراک به تهران آمدم و با پارتی بازی وارد دبیرستان البرز شدم و سال آخر در این دبیرستان درس خواندم. چون شاگرد خوبی نبودم دو سه تا تجدیدی داشتم. برای اینکه این تجدیدیها را قبول شوم مطالعه کردم و قبول شدم. زمانی که میخواستم به دانشگاه بروم دیگر تمام رشتهها در دانشگاهها پر شده بود و تنها رشتهای که مانده بود، معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. آن را هم میدانستم قبول نمیشوم ولی شانسی همان چیزهایی که خوانده بودم مربوط به آزمون ورودی این رشته بود و در نهایت قبول شدم. درواقع بین سه هزار نفر، رتبه ۵۰ را گرفتم. شانس خوبی بود. من اصلا به معماری فکر نمیکردم و تنها میخواستم به دانشگاه بروم.
این معمار همچنین درباره اینکه چه شد که به آمریکا رفت؟ یادآور میشود: سال اول که در دانشگاه بودم قرار بود نقشههای قدیم رم و یونان را کپی کنیم. من بلد نبودم کپی کنم. هنوز هم بلد نیستم؛ چراکه برای کار کردن ایده میگیرم و ایده را با دیدگاه خودم پرورش میدهم. آن زمان استادِ معروفی داشتم، خیلی آدم خوبی بود و با ما دوست بود. به من گفت در رشته معماری درس نخوان به درد تو نمیخورد، هیچی نمیشوی. همان حرف او باعث شد که من بیشتر تلاش کردم. سال دوم و سوم که شد دیگر کپی نداشتیم و به آموختهها و چیزهای موجود نگاه میکردیم، ایده میگرفتیم، ایده میدادیم و یواش یواش بهتر شدیم. ظرف پنج سال فارغالتحصیل شدم و از همه زودتر درسم را تمام کردم. بعضیها ۱۵ سال طول میکشید تا درسشان را تمام کنند. جزو بهترین دانشجوها بودم و قرار بود از ایران به بوزار فرانسه (نام برجستهترین مدرسه عالی مربوط به هنرهای زیبا در کشور فرانسه) بروم ولی به من گفتند به ایتالیا بروم. من هم گفتم نمیروم و به آمریکا رفتم. پروژه پایان نامهام ممتاز و طرح پایان نامهام نامزد جایزه آقاخان شد.
شانسی وارد دیزنی شدم
از او سوال میکنم که چه شد وارد دیزنیلند شدید؟ باری دیگر از واژه «شانسی» استفاده میکند و بیان میکند: شانسی شد که به دیزنیلند رفتم. در آمریکا با یک شرکت معماری روی کلیسا کار میکردم و مهندس سازه ما یک عرب بود که با هم دوست بودیم. پس از پایان آن پروژه بیکار میشدم. او به من گفت: «برو به دیزنی من قبلا در آنجا کار کردهام و استعفا دادم. الان شرکت خودم را دارم. برو شاید قبولت کنند.» من هم به آنجا رفتم و مصاحبه کردم و بالاخره من را قبول کردند. به من گفتند که ما مهندس میخواهیم. من هم گفتم من مهندس نیستم. گفتند: «خب پس به عنوان کمک مهندس کار کن»؛ این شد که استخدام و نقشهکش شدم و کم کم به معماری رسیدم. دیزنیلند خودش طراح نداشت و طرحها در مرکز خلاقیت دیزنی ارائه میشد. پس از یک سال مدیرکل تصمیم گرفت این شانس را به من بدهد که به مرکز خلاقیت بروم و تحت نظر استادان قوی دیزنی شروع به یاد گرفتن کنم.
جعفرینژاد ادامه داد: زمانی که وارد دیزنی شدم تمام کسانی که آن را ساخته بودند، هنوز زنده بودند. با آنها کمکم یاد گرفتم چگونه طراحی کنم و خلاقیت به وجود بیاورم. اکنون غیر از من دیگر کسی از افرادی که شانس کار کردن با آن اساتید را داشته، نیست؛ چون همه یا فوت کردهاند یا رفتهاند. زمانی که والتدیزنی ساخت تمپارکها را شروع کرد، هفت نفر از کسانی که در استودیوهای ساخت انیمیشن، کارتونهای دیزنی را میساختند برای طراحی تم پارکها آورد. این هفت نفر شروع کردند به آموزش و انتقال دادن آنچه که از خلاقیت و رویا در استودیوهای انیمیشن مطرح بود. من شاید آخرین نفری باشم که توانستم با آن اسطورهها کار کنم. آن اساتید شامل جان هنچ، رولی کرامپ، کن اندرسون و... بودند. کن اندرسون رییس کل انیمیشن دیزنی بود که من دو سال با او در نمایشگاه جهانی افریقا کار کردم. با جان هنچ نیز پروژههای زیادی داشتم که یکی از آنها در مراکش بود.
جعفرینژاد در ادامه در پاسخ به اینکه اولین پروژهای که در دیزنی انجام داده، چه بوده است؟ با خنده میگوید که یک توالت ساختهام!
پروژههای بعدی چه بود و به چه صورت پیش رفتید؟ پاسخ میدهد: بعد از آن به قسمت مرکز دیزنی در بخش خلاقیت رفتم. یک پاساژ خرید در فلوریدا بود که من به عنوان یک معمار کوچک، البته کوچک که چه عرض کنم بزرگ بودم ولی جزو پاییندستیها، شروع به کار کردم.
او میخندد و میگوید: بالاخره من که با پارتی بازی به آنجا رفته بودم و مثل اینکه از من خوششان آمد، یک سالی آنجا بودم. بعد از آن گویا یکی از فامیلهای والت دیزنی که کارگردان هنری معروفی هم بود، بازنشسته شد و من را جای او گذاشتند؛ یعنی یک دفتر به من دادند که به آن «گُلد کوئست» میگفتند. «گُلد کوئست» یکی از قسمتهای خیلی ویژه دیزنی بود. زود من را بالا بردند ولی خودم فکر میکردم پتانسیل آن را ندارم. کسانی که ۲۰ سال با دیزنی کار کرده بودند همچنین مقامی به آنها نداده بودند ولی به من دادند. کسانی که برای من کار میکردند معلوماتشان ۱۰ برابر من بود. به طور کلی از ورودم به دیزنی تا وقتی که به من دفتر دادند یک سال و نیم طول کشید.
کپی نمیکنم، الهام میگیرم
در ادامه بحث استفاده از فضای معماری خاورمیانه و حتی گاهی استفاده از فضای محل قدیمی زندگیاش در اراک را با او در میان میگذارم. کمی مکث میکند و سپس میگوید: آهان ... در بازار فرانسه و تم پارک پاریس از معماری ایران استفاده زیادی کردم؛ البته اینطور نبود که بنای ساختمانهای ایران یا تهران را در آنجا پیاده کنم. بلکه بیشتر روحیه معماری اسلامی و خاورمیانه را اجرا میکردم؛ چون همانطور که گفتم من هیچ وقت کپی بلد نیستم و روحیهای که در محل مورد نظر به وجود میآوردم در فضا حس میشد و مخاطب احساس میکرد در آن لحظه واقعا در خاورمیانه یا مراکش است.
او در همین راستا خاطرهای را تعریف میکند و میگوید: نمایشگاه جهانی مراکش را که کار کردم پسری را دیدم که در یکی از کوچه باغهایی که طراحی کرده بودم نشسته است. به او گفتم اینجا چکار میکنی؟ گفت: «یاد خونمون افتادم»؛ در واقع به گونهای حس و حال محل زندگی آن پسر بچه در آن محل پیاده شده بود که یک مراکشی فکر میکرد در قلب آمریکا در خانه خودش است. اینگونه نیست که ساختمانها را درست همانگونه که هستند پیاده کنم. کار من همانند فیلم است؛ میتوان گفت از فضای محل مورد نظر الهام میگیرم. به همین دلیل معماران تم پارک اگر به عنوان مثال قصد پیادهسازی محیط و حال و هوای ترکیه را دارند، مخاطب باید احساس کند که در کوچه پس کوچههای آنجا راه میرود.
از او سوال میکنم که ایده طراحی معماری خاورمیانه را خودش پیشنهاد میداده یا از او درخواست میشده است؟ پاسخ میدهد: ایدههایی که میدادم همه دست خودم بود و کسی درخواست نمیداد، کسی هم با خلاقیتی که به کار میبردم مخالفت نمیکرد. اینکه من در یک پروژه از تم خاورمیانه استفاده میکردم، این ماهیت تنها برای یک قسمت بود، مثلا در تم پارک پاریس قسمت ورودیاش که بازار بود با تم خاورمیانه طراحی شده بود، سپس وارد فضای آفریقا میشدیم و بعدش قسمت کابوی آمریکا بود. درواقع هر بخش داستان خاص خود را داشت و انگار که از منطقهای به منطقهای دیگر مسافرت میکردیم.
این معمار در ادامه به آشنا نبودن معماران ایرانی با حوزه طراحی تم پارک اشاره میکند و ادامه میدهد: پیش از آنکه این پروژه به من سپرده شود، معماران قبلی یک خیابان بلند را طراحی کرده بودند که یک سمت آن چین و یک سمت دیگرش هندوستان بود؛ این امر اصلا معنا ندارد. نباید یک طرف چین باشد و طرف دیگر هندوستان. باید خود را در محیط حس کرد و اگر در فضای چین هستید دیگر نباید فضای هند را ببینید و باید حس کنید که در چین هستید. این روحیه را باید به وجود آورد که این معماران بلد نبودند. من که به اینجا آمدم خیلی چیزها اشتباه بود و بیشترشان هم ساخته شده بود و نمیشد عوض کرد. دانش شهربازیسازی در ایران وجود ندارد. تنها بناهای غولآسا میسازند ولی روحیه و فضاسازی بلد نیستند. در پروژه «هزار و یک شهر» سعی کردم روحیه و فضای لازم را به وجود بیاورم.
او در ادامه بیان میکند که بیشتر طراحیهای خود را با دست انجام داده و به ندرت کامپیوتر خود را روشن میکند.
حتی در خواب هم طراحی میکنم
احمد جعفرینژاد که معتقد است برای طراحی تم پارک باید سفر کرد تا بتوان حال و هوای موجود در فضای واقعی را پیاده کرد، بیان میکند: من مسافرت میکنم. میدانید چه میگویم؟ در مغزم از یک مملکت به مملکت دیگر، از یک ناحیه به ناحیه دیگر در حال مسافرت هستم؛ یعنی زمانی که طراحی میکنم اینگونه نیست که بنشینم و خط بکشم. بلکه خودم را در آن فضا میگذارم و اجازه میدهم روحیه آن به وجود بیاید، حتی گاهی اوقات چشمانم بسته است؛ یعنی خودم در حال راه رفتن در آن فضا هستم. سه بعدی فکر میکنم. این امر را نمیشود تشریح کرد و نتیجه سالها تجربه و علاقه است. از طرفی گاهی پیش آمده که در طراحی یک جا مشکلی بوده و نتوانستهام آن را حل کنم و خوابش را دیده و در خواب آن را حل میکنم. همیشه یک گوشه ذهنم در حال تجزیه تحلیل کارم هستم؛ به همین دلیل شاید جواب نهایی را در خواب به دست بیاورم. به همین دلیل گاهی نیمههای شب بیدار میشدم و طرح را کامل میکردم.
او در ادامه بیان میکند که کارمند کتابخانه دیزنی همیشه از دست او شاکی بوده؛ چون بارها تا ساعت دو یا سه نصف شب در آنجا میمانده و مطالعه میکرده است تا بتواند خودش را به بقیه برساند. کارمند کتابخانه نیز مدام از او سوال میکرده که کی میرود؟
جعفرینژاد بیان میکند: هر کسی با تلاش میتواند به یک نتیجه خوب دست پیدا کند. مهمترین چیز برای طراحی تم پارک، سفر است. خود من قبل از هر پروژه ۱۰ روز مسافرت میرفتم. به عنوان مثال برای طراحی محیط افریقا به جزیره لامو در کنیا رفتم یا اینکه برای دیزنی پاریس کل اروپا را زیرپا گذاشتم. اگر سفر نکنید، هر چقدر هم عکس ببینید و فیلم ببینید به جایی نمیرسید. سفر که میکنید باید در ناحیه مورد نظر قدم بزنید، غذایشان را بخورید، مردم را ببینید، بوی فضا را استشمام کنید و ... .
او یکی از تجربههای خود را در این زمینه عنوان میکند: در مراکش که بودم، در بازار، الاغها میآمدند و میرفتند، بار جا به جا میکردند و به دیوار اطراف میخوردند و خرابیهایی روی دیوارهای اطراف به وجود میآوردند. زمانی که قصد ساخت همین دیوار را داشته باشی باید به گونهای بسازی که تخریب دیوارها توسط یک حیوان حس شود و مشخص باشد؛ نه اینکه بیخودی بزنی دیوار را خراب کنی. هر چیزی دلیل دارد. باید خودتان را در آنجا حس کنید و ببینید. به یاد دارم اولین موزیکی که برای محله مراکش گذاشتیم، در گوشهای از آن صدای خروس یا «عر عر» خر به گوش میرسید؛ چون در فضای شهری مراکش این چیزها شنیده میشود. ولی اگر تنها موزیک پخش میشد چیزی حس نمیشد. موزیک باید با فضایی که وجود دارد، همراه باشد. وگرنه همه چیز با هم قاطی میشود. فضایی که در بازار مراکش به وجود آمده فقط به خاطر یک موزیک ایجاد نشده بود، بلکه تمام سر و صداهای مردم، الاغ و خروس در کنار آن هست و شنیده میشود.
جعفرینژاد بار دیگر به کپی کردن بناهای اروپایی توسط معماران ایرانی بدون اینکه بدانند دلیل ساخت آن بنا چه بوده، اشاره میکند و میگوید: در دوره قاجار معمارانی بودند که به آنها پست کارت آرشیتکچر گفته میشده است. درواقع افرادی که به سفر خارجه میرفتهاند، برای این افراد کارت پستال میفرستاده و معماران اینجا بدون اینکه بدانند بنای روی کارت پستال به چه دردی میخورد، همان را کپی میکردند. به یاد دارم ابتدا که به اینجا آمدم، دیدم در ورودی همین پارک روی دیوار نرده گذاشتهاند. گفتم نرده برای چه گذاشتید؟ عکسی از ساختمان اصلی به من نشان دادند و گفتند: «خب اینجا نرده داره.»
با خنده ادامه میدهد: به آنها گفتم آنجا پشتش ساختمان بوده، نرده گذاشتهاند که کسی نیفتد. درواقع اصلا آن محیط را ندیده، در آنجا نبوده و چیزی را حس نکردهاند و همینطوری از خودشان یک چیزی درمیآورند. معماری که من علاقه دارم و در فیلمها میبینید، معماری خالی نیست و دارای روحیه ناحیه است که آن هم تا در محیط نباشی به وجود نمیآید. درواقع همانند طراحی صحنه است؛ به صورتی که یک چیز واقعی را در حالتی که همه باورشان شود، خوششان بیاید و خود را در آن محیط احساس کنند، طراحی کنید. ولی چون در ایران الکی کپی میکنند نتیجه معماریاش چیزی که الآن هست، شده است. به گونهای که کنار یک ساختمان ۵۰ طبقه یک ساختمان یک طبقه قرار دارد. گرچه که در آن زمان اولین چیزی که به ما یاد دادند، این بود که سازههایمان نباید آلودگی بصری شهری ایجاد کنند. ولی وقتی به ایران آمدم با افرادی مواجه شدم که هیچ چیزی از این امر نمیدانستند.
هیچ چیزی نشد ندارد
او در ادامه به روند انجام کارها در ایران میپردازد و از آن شکایت میکند. او معتقد است که در اینجا هر کسی حرف خودش را میزند و به دنبال این هستند بگویند نمیشود فلان کار را انجام داد، به جای اینکه کمک کنند به نتیجه برسد.
این معمار ادامه میدهد: خلاقیت تنها برای معمار نیست، آن را باید هم مهندس داشته باشد، هم مدیر. همه باید خلاق باشند. هیچ چیزی نشد ندارد. علت اینکه پروژه «هزار و یک شهر» بعد از گذشت پنج یا شش سال هنوز به جایی نرسیده و نقشهاش تمام نشده، همین است. همه میخواهند در کارمان دخالت کنند و نظر بدهند. درواقع اصلا میخواهند جلوی انجام شدن کار را بگیرند. این خیلی بد است. ما آنجا چهار سال میرویم نقشه را میکشیم، ساختمان تمام میشود و به سراغ پروژه دیگری میرویم. ولی اینجا هنوز بعد از شش سال نقشه را تمام نکردهایم. در اینجا همه فکر میکنند یک پروژه مال خودشان است و کار گروهی ندارند. اینجا هر کس میگوید کار خودش مهمتر است به همین دلیل لولهکش کار خودش را مهمترین در پروژه ساخت یک تمپارک به حساب میآورد؛ انگار که لولهها نباشد پارک به وجود نمیآید. الآن مشکل ما همین افراد است. هیچ کس به این فکر نمیکند که ما میخواهیم یک پارک بسازیم که مردم در آن لذت ببرند. یک چیز خاص بسازیم که مختص به خودمان است.
یک بار از دیزنی استعفا دادم ولی نشد که در ایران بمانم
در بخش دیگری از صحبتهایمان درباره پروژههایی که تا به حال برعهده داشته و این امر که در پارکهایی که طراحی کرده بخشی از کار به عهده او بوده یا کلیت پروژه؟ پاسخ میدهد: هر دو را داشتهام. مثلا در تم پارک پاریس کلیت پروژه دست من بود. از طرفی هم چون پارک خیلی بزرگی است، شش تا لند دارد و ۸۰۰ میلیون دلار خرج آن شده است، دو تا لند آن دست من بود و بقیه لندهایش دست معماران دیگر بوده است. تم پارک هنگ کنگ همهاش دست من بود. ولی اواخر فعالیتم در دیزنی پروژههایی که میگرفتم مدیریت کلی آنها دست من بود و معماران مختلف زیر نظر من قسمتهای مختلف را طراحی میکردند. آخرین پروژهای که کار کردم در شانگهای بود. من یک سالی در این پروژه بودم. درواقع از محتوا تا توسعه طراحی آن؛ چون تمام ساختمانها دست خودم بود و تمام طراحی و جزئیات را خودم باید میکشیدم. بعد از اتمام طراحی، کارهای ساخت آن را انجام میدادند که کار طراحی من تمام شده بود. این پروژه بیشتر ساختمانهای فانتزی با تمهای کارتونی و اروپایی داشت.
این معمار در زمان ساخت پروژه استادیوم آزادی به درخواست عبدالعزیز فرمانفرمائیان (معمار ایرانی) به ایرانی میآید تا در این پروژه مشارکت داشته باشد. جعفرینژاد در این زمینه توضیح میدهد: من در سال ۶۶ میلادی در دیزنیلند شروع به کار کردم و در سال ۶۸ شرکت فرمانفرمائیان به دنبال کسانی بود که انگلیسی خوبی داشته و خارج کار کرده باشند. به سراغ من آمدند و استخدامم کردند که به ایران بیایم و در این پروژه و پروژه ساخت فرودگاه مهرآباد حضور داشته باشم. از دیزنی استعفا داده بودم و به ایران آمدم. ولی قبل از اینکه به ایران بیایم یکی از مدیرانم به من گفت: «تو عوض شدی؛ تو در ایران ماندنی نیستی.» من گفتم نه اینطور نیست. او به من گفت که کسی را استخدام نمیکند تا برگردم. من هم گفتم میروم میمانم. ۱۱ ماه گذشت که به من تلفن کرد و گفت: «یک ماه به تو وقت میدهم تا برگردی وگرنه فرد دیگری را استخدام میکنم.» من نیز که تصمیم گرفته بودم به دیزنی برگردم، بازگشتم. در آن زمان ترجیح دادم برگردم چون خلاقیتی که در دیزنی داشتیم بیشتر بود و در اینجا تنها دو تا پروژه داشتیم.
او در ادامهی گفتوگو با ایسنا به ادامهی فعالیتش در دیزنی میپردازد و میگوید: شروع فعالیتم در حوزه تم پارک با دیزنی آغاز شد؛ وگرنه قبل از آن یک معمار معمولی بودم. تمامی فعالیتهایم تا زمانی که بازنشسته شدم در دیزنی بود. سال ۲۰۰۴ بود که بازنشسته شدم و پروژههای دیگری داشتم. بزرگترین پروژهای که پس از فعالیتم با دیزنی داشتم در اردن بود. یک هتل بزرگ مانند خود دیزنیلند بود. درواقع داستان آن به این صورت بود که یک مجموعه روستایی خیلی قدیمی متعلق به ۱۰۰۰ سال پیش، طراحی کردیم که در آن یک قصر بزرگ که به زیر آب رفته بود و اکنون آکواریوم شده بود، وجود داشت. قصر بزرگ دیگری نیز در این مجموعه بود که هتل اصلی بود. هر بخش تیم مخصوصی داشت. کلیت طراحی این پروژه دست من بود. پروژه دیگری در خاورمیانه داشتم که نقشهاش را کشیدم ولی تا آخر پیش نرفت چون همه میخواستند در کار دخالت کنند و من هم از آن کار بیرون آمدم. البته به گمانم الآن ساخته شده است. شرکت خودم هم در زمینه تیم پارک، تیم هتل و تیم رستوران مشغول است.
این معمار همچنین در پاسخ به نام بردن مهم ترین پروژههایی که در آن مشارکت داشته است، بیان میکند: در اروپا پاریس دیزنی لند، توکیو دیزنی سی که قسمت هتلش دست من بود، در شانگهای، در فلوریدا و ... به نظر من هر کدام از آنها مهم بودند.
کسی حق ندارد معماری شانزلیزه را بهم بریزد
در ادامه بحث آلودگی بصری شهری تهران را پیش کشیدیم، چراکه او نیز در بین صحبتهایش به ناهماهنگ بودن و معماری بینظمی که امروزه در ایران رواج پیدا کرده است اشاره کرد. جعفری نژاد در این راستا اظهار میکند: اگر در شانزلیزه (خیابانی در پاریس) قدم بزنید ساختمانها را میبینید که هر کدام چهار طبقه یا پنج طبقه است و ارتفاع آنها یا بنایشان اختلاف زیادی با هم ندارد. کسی حق ندارد این ساختمانها را عوض کند. ممکن است داخل آن را عوض کنند ولی بیرون آن را هیچ کس نمیتواند عوض کند. طرح شهرسازی در کشورهای پیشرفته از نظر مستر پلن به این گونه است که فقط در یک قسمت از شهر میتوان ساختمانهای یک طبقه ساخت و در منطقهای دیگر فقط چهار طبقه. به عنوان نمونه در لسآنجلس قسمتی هست که همه ساختمانها بلند هستند. درواقع ساختمانها باید به هم بخورند. ولی اینجا به این گونه نیست، به گونهای که یک ساختمان ۳۰ طبقه را کنار یک چهار طبقه میسازند. در اینجا پارتی بازی و پول مهم است. هر کسی که پول بیشتری داشته باشد میتواند بیشتر بسازد؛ یعنی از نظر شهرسازی هر کسی پول بیشتری دارد میخرد و معمار کنترلی روی ساخت بنا ندارد. از طرفی برای ساخت ساختمان تا آخرین سانتیمتر زمین را استفاده میکنند.
او با بیان اینکه در ایران قدرت دست کسانی افتاده که ساختمان بلند میسازند، ادامه میدهد: در ایران میبینم که در حال از بین بردن ساختمانهای قدیمی قشنگ هستند و به جای آنها ساختمانهای بلند شیشهای میسازند. معمارانی که طراح خوبی هستند یک طرح زیبا به وجود میآورند حتی اگر موادش گل و سنگ باشد. ولی معمار بد از مصالح گران استفاده میکند.
این معمار درباره استفاده معمارهای بد از مصالح گران مثال میزند: در همین ساختمان «ایران مال» که رو به روی ماست از مصالح گران استفاده شده است و اصلا طراحی و دید قشنگ، روحیه و حس خوبی ندارد. ساختمانی که ساخته میشود برای مردم است. اگر در یک ساختمان برویم و انسانی نباشد و روحیه انسانی نداشته باشد حتی اگر قشنگ هم باشد وقتی وارد آن میشوید حس راحتی ندارید. بنا باید طوری باشد که که اگر جدتان هم در آن بوده باشد احساس راحتی کرده باشد. گاهی شما نمیدانید که چرا در یک ساختمان راحت نیستید، چون که آن معماری متعلق به شما نیست و به درستی ساخته نشده است. ایران از این لحاظ خیلی مشکل دارد و معاری بد به شهرهای کوچک نیز کشیده شده است.
این معمار ۳۶ سال در دیزنی فعالیت کرده و پس از آن شرکت خود را تأسیس کرده است. همچنین پس از تأسیس شرکت خود چهار سال با دیزنی همکاری کرده است. از او سوال میکنم که در دوران کاری خود چه جوایزی را دریافت کرده است؟ با خنده پاسخ میدهد: من جوایز خاصی نگرفتهام. سپس کمی فکر میکند و به اصرار حاضران میگوید: در هر دوره پنج ساله که به ترتیب پنج سال، ۱۰ سال، ۱۵ سال و ... یادبودهای دیزنی را گرفتهام. در سال ۲۰۰۶ به انتخاب موسسه «ان اف اف سی» برنده جایزه لجند دیزنی شدهام. جایزه لجند دیزنی برای کسانی است که به اندازه اسطورههای دیزنی ماندگارند. همچنین برای طراحی بازار اسلامی نامزد دریافت جایزه «آقا خان» شدهام.
او همچنین در پاسخ به اینکه با کدام یک از معماران ایرانی همکاری داشته است، میگوید: با دکتر اعتصام که استادم بوده است، هوشنگ سیحون و فرمانفرمائیان همکاری داشته است. ولی اکنون تنها دکتر اعتصام زنده مانده است. چند وقت پیش به خانه او رفتم و یک کتاب به او دادم، او نیز یک کتاب به من داد. هفته بعد به من زنگ زد و گفت: «من یک کتاب دیگر نیز میخواهم.» گفتم برای چه؟ گفت: «میخواهم یکی اینجا داشته باشم و یکی در آمریکا.»؛ آخر او به آمریکا رفت و آمد دارد.
جعفرینژاد در پایان درباره پروژه «هزار و یک شهر» اظهار میکند: امیدوارم سریعتر ساخته شود. اینکه یک پروژه اینقدر طول میکشد خیلی بد است. برای اینکه در آنجا دولت برای ساخت چنین پروژههایی کمک میکند ولی در اینجا وضعیت به گونهای دیگر است.